English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 184 (9 milliseconds)
English Persian
debt perpetrator مرتکب بدهی
Other Matches
conversions استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
conversion استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
violaor مرتکب
perpetrators مرتکب
perpetrator مرتکب
commit مرتکب شدن
perpetrates مرتکب شدن
guilty مجرم مرتکب
perpetrating مرتکب شدن
commits مرتکب شدن
perpetrate مرتکب شدن
committing مرتکب شدن
committed مرتکب شدن
perpetrated مرتکب شدن
misdemeanant مرتکب جنحه
perpetrator of an offence مرتکب جرم
stealer مرتکب سرقت
offended مرتکب خلاف شدن
commit a crime مرتکب جنایتی شدن
principal امر مرتکب اصلی
incestuous مرتکب زنای با محارم
principals امر مرتکب اصلی
offend مرتکب خلاف شدن
smuggling مرتکب قاچاق شدن
committing an offence مرتکب جرمی شدن
perpetrator مباشر در جرم مرتکب
misfeasance مرتکب جرم شدن
recommit دوباره مرتکب شدن
violaor مرتکب زنای به زور
offends مرتکب خلاف شدن
perpetrators مباشر در جرم مرتکب
guilty of a minor offence مرتکب جرم خلافی
bobble مرتکب خطا شدن
delinquents مرتکب جنایت یاجنحه
delinquent مرتکب جنایت یاجنحه
rapists مرتکب زنای بعنف
rapist مرتکب زنای بعنف
bobbles مرتکب خطا شدن
commit a minor offence مرتکب جرم خلافی شدن
perpetrating مرتکب کردن مقصر بودن
perpetrates مرتکب کردن مقصر بودن
to perpetrate a crime گناه یا جنایتی را مرتکب شدن
perpetrate مرتکب کردن مقصر بودن
to commit terrorist act [ act of terrorism] مرتکب جرم تروریستی شدن
perpetrated مرتکب کردن مقصر بودن
bloodguilty مرتکب خونریزی مقصریامسئول ادم کشی جنایت کار
double adultery زنای محصنه در حالتی که مرتکب ان مرد زن دار باشد
committing وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commits وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commit وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committed وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
impostor کسی که بامعرفی خود به جای دیگری مرتکب کلاهبرداری میشود
imposters کسی که بامعرفی خود به جای دیگری مرتکب کلاهبرداری میشود
impostors کسی که بامعرفی خود به جای دیگری مرتکب کلاهبرداری میشود
The way the robbery was committed speaks of inside knowledge. روشی که سرقت مرتکب شده بود منجر از آگاهی درونی می شود .
burglarious مرتکب یا وابسته به عمل واردشدن به خانهای درشب بقصد ارتکاب جرم
liability to disease بدهی
debt بدهی
debts بدهی
indebtedness بدهی
due بدهی
debit بدهی
debits بدهی
debited بدهی
debiting بدهی
liability بدهی
liabilities بدهی
due bill سند بدهی
floating debt بدهی متغیر
legal liability بدهی قانونی
liabilities and assets بدهی و دارایی
debited ستون بدهی
collective liability بدهی جمعی
national debt بدهی ملی
contingent liability بدهی احتمالی
contingent liability بدهی اتفاقی
current liability بدهی جاری
capital liability بدهی درازمدت
debit note صورتحساب بدهی
capital liability بدهی سرمایه
debt burden بار بدهی
debit card کارت بدهی
debited حساب بدهی
debt perpetrator خطاکار در بدهی
debit حساب بدهی
promissory note برگه بدهی
promissory notes سند بدهی
liability insurance بیمه بدهی
promissory notes برگه بدهی
debit ستون بدهی
to be in debt بدهی داشتن
net debt بدهی خالص
oxygen debt بدهی اکسیژن
to get into debt بدهی پیداکردن
private debt بدهی خصوصی
public debt بدهی دولت
the d. of a debt پرداخت بدهی
promissory note سند بدهی
debits حساب بدهی
admission of liability قبول بدهی
acknowledgement of debt اقرار به بدهی
acknowladgement of debt قبول بدهی
debt بدهی داشتن
absolute liability بدهی مطلق
debiting ستون بدهی
debits ستون بدهی
credit notes سند بدهی
credit note سند بدهی
debts بدهی داشتن
an active debt بدهی با ربح
backs بدهی پس افتاده
bank overdraft بدهی به بانک
arrear بدهی معوق
back بدهی پس افتاده
liquidation پرداخت بدهی
book debts بدهی دفتری
arrear بدهی پس افتاده
debiting حساب بدهی
to pay one's way بدهی بهم نزدن
rebate پرداخت قسمتی از بدهی
debits در ستون بدهی گذاشتن
default عدم پرداخت بدهی
To be in debt up to ones ears. غرق بدهی بودن
monetization پرداخت نقدی بدهی
realisation [British E] [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
realization [American E] [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
liquidation [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
defaults عدم پرداخت بدهی
debit در ستون بدهی گذاشتن
defaulted عدم پرداخت بدهی
defaulting عدم پرداخت بدهی
due بدهی موعد پرداخت
rebates پرداخت قسمتی از بدهی
consolidated debt بدهی یک کاسه شده
debiting در ستون بدهی گذاشتن
solvency توانایی پرداخت بدهی
chargeable قابل بدهی یا پرداخت
charge account حساب بدهی مشتری
debited در ستون بدهی گذاشتن
embarrassed with debts زیر بار بدهی
deep in debt تا گردن زیر بدهی
i paid the debt plus interest بدهی را با بهره ان دادم
up to the eyes in debt تا گردن زیر بدهی
parol arrest جلب و توقیف فردی که درحضور رئیس دادگاه بخش مرتکب اخلال نظم عمومی شده است
insolvency عدم توانایی در پرداخت بدهی
emcumbered with debts زیر بار قرض یا بدهی
Do you have an extra pen to lend me? یک قلم زیادی داری به من بدهی ؟
debiting به حساب بدهی کسی گذاشتن
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
amortization پرداخت بدهی به اقساط مساوی
to keep ones he above water از زیر بدهی بیرون آمدن
to pay off a debt [mortgage] بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
debit به حساب بدهی کسی گذاشتن
debited به حساب بدهی کسی گذاشتن
debits به حساب بدهی کسی گذاشتن
pay off با دادن بدهی از شرطلبکاری خلاص شدن
debt of record بدهی قانونی record of court محکوم به
monetization پرداخت بدهی دولت از طریق انتشارپول
omittance is no quit tance بستانکاردلیل پرداخته شدن بدهی نیست
billing صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
Could you lend me some money ? می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
tax avoidance اجتناب از پرداخت مالیات کاهش بدهی مالیاتی
deficit کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
deficits کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
debt discount تفاوت ارزش اسمی بدهی واصل مبلغ
working capital مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
an insolvent estate دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
debt of honour بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
Could you move the table a little bit ? ممکن است این میز راقدری تکان بدهی ؟
lien حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود
judgement dept بدهی که دادگاه حکم پرداخت انرا صادر نموده است
delegatee کسیکه پرداخت بدهی شخص دیگر به او واگذار شده است
current liability اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
elegit حکم توقیف اموال مدیون تا زمان واریز بدهی خود
good riddance <idiom> وقتی چیزی را از دست بدهی وبخاطرش خیلی خوشحال باشی
leverage نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
collocation ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
speaking with prosecutor در جرایم علیه افراد که از نوع جنحه باشددادگاه به متهم اجازه میدهد که پیش از شروع رسیدگی با شاکی صحبت کند وهر گاه او رضایت خود رااعلام کند مجازات مرتکب تخفیف کلی پیدا میکند
current ratio نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
voluntary manslaughter قتل غیر عمد با سوء نیت نسبی عبارت از حالتی است که قاتل در اثر غلبه هیجان و غلیان احساسات مرتکب قتلی شودکه در ان رکن عمد به طورکامل موجود نیست و در عین حال قتل غیر عمد هم محسوب نمیشود
due bill در CL به این شکل تنظیم میشود : بدهی به اقای ..... مبلغ ..... است که عندالمطالبه پرداخت خواهد شد . تاریخ .... این سند بر خلاف برات و سفته به حواله کرد قابل پرداخت نیست
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com