English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (25 milliseconds)
English Persian
to die game مردانه جان دادن
Other Matches
virile مردانه
mannish مردانه
manfully مردانه
masculinely مردانه
manwise مردانه
gamely مردانه
manly مردانه
manful مردانه
mannishly با ادای مردانه
male courage جرات مردانه
parole قول مردانه
smoking jacket ژاکت مردانه
paroled قول مردانه
kilts دامن مردانه
mannishness ادای مردانه
men's apartments قسمت مردانه
half hose جوراب مردانه
ulster پالتوگشاد مردانه
masculine نرینه مردانه
male مردانه نرینه
paroling قول مردانه
sportsmanly مردانه وار
t shirt زیرپیراهنی مردانه
paroles قول مردانه
singlets زیرپوش مردانه
gentlemen's agreement قول مردانه
unisex زنانه - مردانه
virile strength نیروی مردانه
saloon آرایشگاه مردانه
menswear لباس مردانه
man power نیروی مردانه
men's rooms مستراح مردانه
kilt دامن مردانه
men's room مستراح مردانه
singlet زیرپوش مردانه
top hats کلاه مردانه استوانهای
strong minded دارای افکار مردانه
stags جلسه یا مهمانی مردانه
pyjamas لباس خواب مردانه
barytone میان صدای مردانه
mannish دارای رفتار مردانه
Stage party ( films , movies ) . میهمانی ( فیلمهای ) مردانه
haberdashery مغازه ملبوس مردانه
black tie کت نیمه رسمی مردانه
black tie لباس عصر مردانه
sartorial مربوط بلباس مردانه
play fair مردانه بازی کردن
top hat کلاه مردانه استوانهای
stag جلسه یا مهمانی مردانه
play fair مردانه معامله کردن
haberdasher فروشنده لباس مردانه
cuffs سردست پیراهن مردانه
cuffing سردست پیراهن مردانه
dress shirts پیراهن عصر مردانه
dress shirts پیراهن سفید مردانه
dress shirt پیراهن سفید مردانه
cuffed سردست پیراهن مردانه
haberdashers فروشنده لباس مردانه
dress shirt پیراهن عصر مردانه
cuff سردست پیراهن مردانه
fedora کلاه نمدی مردانه
tenor تمایل صدای زیر مردانه
jerkins کت چرمی مردانه که به تن چسبیده باشد
inverness یکجور ردای بی استین مردانه
tenors تمایل صدای زیر مردانه
mess jacket ژاکت تنگ وکوتاه مردانه
night shirt پیراهن خواب مردانه یاپسرانه
jerkin کت چرمی مردانه که به تن چسبیده باشد
cassi mere پارچه پشمی جناغی مردانه
tux لباس مردانه مخصوص چای عصر
masculinize شخصیت مردانه در زنی بوجود اوردن
This is the latest mens fashion. این آخرین مد لباس مردانه است
tuxedos لباس مردانه مخصوص چای عصر
tuxedo لباس مردانه مخصوص چای عصر
shirt-tail بخشی از پیراهن مردانه که زیر شلوار میرود
shirt-tails بخشی از پیراهن مردانه که زیر شلوار میرود
frock coats نیم تنه دامن بلند مردانه فراک
frock coat نیم تنه دامن بلند مردانه فراک
billycock نوعی کلاه گرد مردانه که ازنمد نرم ساخته میشود
codpiece روکش یا کیسهای که دکمههای جلو شلوار و برجستگی آلت مردانه رامیپوشاند
codpieces روکش یا کیسهای که دکمههای جلو شلوار و برجستگی آلت مردانه رامیپوشاند
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
to play fair مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
contralto زیرترین صدای مردانه بم ترین صدای زنانه
contraltos زیرترین صدای مردانه بم ترین صدای زنانه
tweed پارچه پشم ونخ راه راه مردانه
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
slashes چاک دادن شکاف دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
house منزل دادن پناه دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
houses منزل دادن پناه دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
housed منزل دادن پناه دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com