English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
to go to the shades مردن سایه دار کردن
Other Matches
shade سایه دار کردن سایه افکندن
shadings سایه دار کردن سایه افکندن
shades سایه دار کردن سایه افکندن
silhouettes طرح سایه سایه انداختن
silhouette طرح سایه سایه انداختن
pass out مردن ضعف کردن
half tone screen صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
shades سایه دار کردن
shade سایه دار کردن
shadings سایه دار کردن
vignetting سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
mezzotinto نقاشی سایه روشن کردن
mezzotint نقاشی سایه روشن کردن
To shadow someone. مثل سایه کسی را تعقیب کردن
stipple با نقطه سایه زدن یانقشی ایجاد کردن
He fight with his shadow. <proverb> او با سایه خود مى جنگد (از سایه خود مى ترسد).
kernels تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
kernel تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
overcast سایه افکندن ابر ابر دار کردن
hill shading سایه زدن ارتفاعات و تپه هاروی نقشه رنگ کردن ارتفاعات در عکس جهت تابش نور خورشید
expiring مردن
knock off مردن
die : مردن
expire مردن
go off مردن
expires مردن
to give up the ghost مردن
to hop the perch مردن
gasp out life مردن
to kick the bucket مردن
to end one's days مردن
to cross the styx مردن
to come to ones end مردن
to be food for worms مردن
drop off مردن
pass away مردن
to kick off مردن
to bite the dust مردن
to join the majority مردن
to be no more مردن
kick the bucket <idiom> مردن
to lose plant مردن
pass on <idiom> مردن
to lose one's life مردن
to die in harness مردن
to snuff out مردن
to lie low مردن
pop off مردن
decease مردن
to g. out life مردن
perishes مردن
demise مردن
perished مردن
to hand in ones checks مردن
perish مردن
to go west مردن
to d. from wound از زخم مردن
to die [of] or [from] مردن [از] یا [در اثر]
To die like a dog . بروزگار سگ مردن
to d. in poverty درفقر مردن
starving از گرسنگی مردن
dying مردن مرگ
starve از گرسنگی مردن
starved از گرسنگی مردن
starves از گرسنگی مردن
strave از گرسنگی مردن
electrocuted مردن در اثربرق
to die or to live مردن یازیستن
quails ترسیدن مردن
to die in ones shoes ناگهان مردن
to die young جوان مردن
to die hard سخت مردن
ready to die اماده مردن
electrocute مردن در اثربرق
electrocutes مردن در اثربرق
electrocuting مردن در اثربرق
quail ترسیدن مردن
to starve to death از گرسنگی مردن
tamper ناخنک مردن
to die without issue بدون اولاد مردن
to die of an illness در اثر بیماری مردن
to die in ones bed بمرگ طبیعی مردن
to d. a matural death بمرگ طبیعی مردن
predecease قبل از دیگری مردن
to die of f. ازقحطی یاگرسنگی مردن
to die of hunger [thirst] از گرسنگی [تشنگی] مردن
to die a miserable death مردن [تحقیر آمیز ]
die down روبزوال نهادن مردن
to pass a way مردن نابود شدن
to snuff it [British E] مردن [تحقیر آمیز ]
to peg out [British E] مردن [تحقیر آمیز ]
necrosis مردن نسوج زنده
to croak مردن [تحقیر آمیز ]
d. wish خواهش هنگام مردن
to d. in one's bed دراثر پیری یا بیماری مردن
to die a thousand deaths هزار مرگ و میر مردن
the block مردن بوسیله گردن زنی
to die a natural death در اثر مرگ طبیعی مردن
predecease پیش ازواقعه معینی مردن
to conk out مردن [تحقیر آمیز] [اصطلاح]
give up the ghost <idiom> مردن ،دست کشیدن از کار
to bleed to death ازبسیاری خون امدن مردن
i would sooner die than lie مردن را به دروغ گفتن ترجیح میدهم
to die a violent death مردن ناشی ازمرگ غیر طبیعی
the dying father said پدر که درحال مردن بود گفت
to die from an injury [a wound] به علت آسیب دیدگی [زخمی] مردن
short shrift مهلت مختصربرای اقرار بگناه پیش از مردن
thanks to..... در سایه
shade سایه
auspices سایه
shadings سایه
cleek سایه
shades سایه
sunshade سایه
shading سایه
sunshades سایه
shadows سایه
shadowing سایه
shadowed سایه
shadiness سایه
umbra سایه
shadow سایه
shadowless بی سایه
umber سایه
umbrage سایه
picking پاک مردن سطح فلزات بوسیله محلولهای شیمیائی
d. of macabre تصویری که دسته مردن راازپست و بلند نشان میدهد
shadowy <adj.> سایه دار
shadowy سایه افکن
penumbra نیم سایه
penumbra سایه روشن
To cast a shadow. سایه انداختن
shady [place] <adj.> سایه دار
To cast a shadow . سایه انداختن
umbrageous [literary] <adj.> سایه دار
overshadow سایه افکندن بر
overshadowed سایه افکندن بر
halftone سایه رنگ
kinephantoscope سایه نما
kinema or cin سایه نما
overshadowing سایه افکندن بر
overshadows سایه افکندن بر
shaded <adj.> سایه دار
halftones سایه رنگ
shadowy سایه مانند
obtenebrate سایه افکندن بر
bowery سایه دار
umbriferous سایه افکن
adumbral سایه افکن
shadowlike سایه مانند
shadow play نمایش سایه ها
shader سایه رنگ زن
shadeless بدون سایه
drop shadow سایه برجسته
umbrageous سایه دار
sciamachy جنگ با سایه
ski graphŠetc سایه نگاری
sciagraphy سایه نگاری
umber سایه انداختن
overcast سایه انداختن
hatching سایه زنی
tones سایه روشن
shading سایه اندازی
shading سایه زنی
adumbration سایه افکنی
boxed cornice سایه بان
sombre سایه دار
tone سایه رنگ
somber سایه دار
tinges سایه رنگ
tinge سایه رنگ
shadows شدو سایه
shadows شبح سایه
shadowing شدو سایه
shadowing شبح سایه
shadowed شدو سایه
shadowed شبح سایه
shadow شدو سایه
shadow شبح سایه
silhouette target سایه هدف
canopy سایه بان
shadings سایه انداختن
shadings سایه بان
to go to the shades سایه افکندن در
shades سایه انداختن
half tone سایه روشن
shades سایه بان
lighting سایه روشن
half shadow نیم سایه
shady سایه دار
shade سایه انداختن
shade سایه بان
halation نیم سایه
light and shade سایه روشن
canopies سایه بان
tone سایه روشن
bower سایه بان
bowers سایه بان
watermarks علامت چاپ سفید در متن کاغذ سفید چاپ سفید یا سایه دار کردن
watermark علامت چاپ سفید در متن کاغذ سفید چاپ سفید یا سایه دار کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com