English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
to die a violent death مردن ناشی ازمرگ غیر طبیعی
Other Matches
to die in ones bed بمرگ طبیعی مردن
to d. a matural death بمرگ طبیعی مردن
to die a natural death در اثر مرگ طبیعی مردن
afterborn زاییده شده پس ازمرگ پدر بعدی
survivorship زنده ماندن پس ازمرگ دیگری و حقوق ناشیه از ان
tortious liability ضمان ناشی از شبه جرم مسئوولیت ناشی از خطای مدنی
low cycle fatigue خستگی ناشی از لرزشهایی بافرکانس کم ناشی از تغییرسرعت دوران دستگاه
paraphernalia دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
physiographic وابسته به اوضاع طبیعی یاجغرافیای طبیعی
naturalism فلسفه طبیعی مذهب طبیعی
joint tenants در CLچند تن را گویند که مشترکا"از عین مستاجره استفاده کندبا این قید که هر یک پس ازمرگ دیگری یا دیگران حق استفاده انحصاری داشته باشد
look ahead جمع کننده سریع که وجود رقم نقلی ناشی از جمع را پیش بینی میکند. و تاخیر ناشی از آن را حذف میکند
feelings indigenous to man احساسات طبیعی انسان احساساتی که در انسان بومی یا طبیعی هستند
to join the majority مردن
die : مردن
to lose plant مردن
to be food for worms مردن
to cross the styx مردن
to end one's days مردن
to hop the perch مردن
to kick the bucket مردن
to bite the dust مردن
demise مردن
to kick off مردن
to lie low مردن
to die in harness مردن
to give up the ghost مردن
to go west مردن
to hand in ones checks مردن
to g. out life مردن
to snuff out مردن
to come to ones end مردن
to lose one's life مردن
pass on <idiom> مردن
gasp out life مردن
knock off مردن
go off مردن
decease مردن
to be no more مردن
drop off مردن
kick the bucket <idiom> مردن
perish مردن
pass away مردن
perished مردن
perishes مردن
expire مردن
expires مردن
pop off مردن
expiring مردن
quails ترسیدن مردن
To die like a dog . بروزگار سگ مردن
to starve to death از گرسنگی مردن
to die young جوان مردن
to die [of] or [from] مردن [از] یا [در اثر]
quail ترسیدن مردن
to die or to live مردن یازیستن
starved از گرسنگی مردن
starve از گرسنگی مردن
starving از گرسنگی مردن
electrocute مردن در اثربرق
electrocutes مردن در اثربرق
electrocuting مردن در اثربرق
dying مردن مرگ
ready to die اماده مردن
starves از گرسنگی مردن
electrocuted مردن در اثربرق
to d. from wound از زخم مردن
to d. in poverty درفقر مردن
to die hard سخت مردن
to die in ones shoes ناگهان مردن
strave از گرسنگی مردن
tamper ناخنک مردن
d. wish خواهش هنگام مردن
die down روبزوال نهادن مردن
necrosis مردن نسوج زنده
pass out مردن ضعف کردن
predecease قبل از دیگری مردن
to pass a way مردن نابود شدن
to die of f. ازقحطی یاگرسنگی مردن
to die of an illness در اثر بیماری مردن
to die a miserable death مردن [تحقیر آمیز ]
to peg out [British E] مردن [تحقیر آمیز ]
to snuff it [British E] مردن [تحقیر آمیز ]
to croak مردن [تحقیر آمیز ]
to die of hunger [thirst] از گرسنگی [تشنگی] مردن
to die without issue بدون اولاد مردن
to bleed to death ازبسیاری خون امدن مردن
to go to the shades مردن سایه دار کردن
the block مردن بوسیله گردن زنی
predecease پیش ازواقعه معینی مردن
to die a thousand deaths هزار مرگ و میر مردن
to conk out مردن [تحقیر آمیز] [اصطلاح]
to d. in one's bed دراثر پیری یا بیماری مردن
give up the ghost <idiom> مردن ،دست کشیدن از کار
to die from an injury [a wound] به علت آسیب دیدگی [زخمی] مردن
i would sooner die than lie مردن را به دروغ گفتن ترجیح میدهم
the dying father said پدر که درحال مردن بود گفت
short shrift مهلت مختصربرای اقرار بگناه پیش از مردن
d. of macabre تصویری که دسته مردن راازپست و بلند نشان میدهد
picking پاک مردن سطح فلزات بوسیله محلولهای شیمیائی
to be broken on the wheel روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
skill less ناشی
ill- ناشی
ills ناشی
skilless ناشی
ill ناشی
Due to ناشی از
mala filde ناشی
therefrom ناشی از ان
on account of somebody [something] ناشی از
dilettantes ناشی
resultant ناشی
amateurish ناشی
descended ناشی
resulting ناشی
resulted ناشی
result ناشی
due ناشی از
gauche ناشی کج
maladroit ناشی
muff ناشی
muffed ناشی
muffing ناشی
muffs ناشی
emergent ناشی
even tual ناشی
dilettante ناشی
dilettanti ناشی
as green as grass <idiom> کم تجربه و ناشی
emanated ناشی شدن
privative ناشی از محرومیت
premune ناشی از جلوگیری
issued ناشی شدن
emanate ناشی شدن
awkward بی لطافت ناشی
due to an accident ناشی از یک حادثه
unfortunate ناشی ازبدبختی
awkwardness ناشی گری
dittographic ناشی ازتکراراشتباهی
awkward age سن خامکار [ناشی]
toxic ناشی از زهراگینی
adipic ناشی ازچربی
abnerval ناشی از عصب
novice ادم ناشی
novices ادم ناشی
gaucherie ناشی گری
emanates ناشی شدن
emanating ناشی شدن
jackleg ناشی نادرست
irritative ناشی از تحریک
hypostatic ناشی از ته نشینی
gremie بی تجربه و ناشی
guttural ناشی از گلو
issue ناشی شدن
stingy ناشی از خست
rise ناشی شدن از
unskil ناشی بی مهارت
rhapsodical ناشی از احساسات
unperfect ناشی نابلد
rise ناشی شدن
rises ناشی شدن از
sequent منتج ناشی
issues ناشی شدن
variorum ناشی ازچندمنبع
negligent ناشی از بی مبالاتی
tisy ناشی از مستی
rises ناشی شدن
internal ناشی ازدرون
transmissions خطای ناشی از اختلال در خط
flow ناشی شدن فلو
transmission خطای ناشی از اختلال در خط
flows ناشی شدن فلو
well meaning ناشی از قصد خوب
thoughtless لاقید ناشی از بی فکری
ebb current جریان ناشی از افت اب
flowed ناشی شدن فلو
proceeded ناشی شدن از عایدات
proceed ناشی شدن از عایدات
wind wave خیز اب ناشی از باد
intuitional ناشی از درک مستقیم
well-meaning ناشی از قصد خوب
well-intentioned ناشی از نیت خوب
resulted ناشی شدن نتیجه
internal باطنی ناشی ازدرون
resulting ناشی شدن نتیجه
wind wave موج ناشی از باد
indiscriminate ناشی از عدم تبعیض
war risks خطرات ناشی از جنگ
absorption losses تلفات ناشی از جذب
vinculo matrimonii ناشی از علقه زوجیت
associative facilitation سهولت ناشی از تداعی
associative inhibition بازداری ناشی از تداعی
use inheritance وراثت ناشی از کاربرد
tutelar authority اختیار ناشی از قیومت
sentiment ضعف ناشی ازاحساسات
damage feasant خسارت ناشی از حیوانات
toxic psychosis روان پریشی ناشی از سم
despiteous ناشی ازکینه یالج
diastrophic ناشی ازتغییرات ارضی
result ناشی شدن نتیجه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com