Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
wittol
مردی که میداند زن او خراب وفاحشه است
Other Matches
wirility
مردی رجولیت قوه مردی
whorish
دارای صفات هرزگی وفاحشه گی
faulted
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
fault
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
faults
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
goodness
میداند
all the world knows
همه کس میداند
he has small greek
کمی یونانی میداند
he proved to know the secret
معلوم شد راز را میداند
gospeller
خودراتنهاصاحب انجیل میداند
dud
ترقه خراب هرچیز خراب
peter penny
زکات سالیانه که بیشتر به پاپ میداند
peter pence
زکات سالیانه که پیشتربه پاپ میداند
hylotheist
کسیکه خدا و ماده را یکی میداند
prehistorian
مورخی که اثار ما قبل تاریخ را خوب میداند
humoralist
کسیکه ناخوشیهای تن رانتیجه فسادخلطهای چهارگانه میداند
pragamatist
کسیکه عملی بودن هر چیز راضر ر میداند
humanitarian
کسی که نوع پرستی را کیش خود میداند
inspirationist
کسیکه کتاب مقدس را الهام خدابا وحی میداند
pantheism
فرضیهای که خدا را مرکب ازکلیه نیروها و پدیدههای طبیعی میداند
systematic theology
بخشی از علوم الهی که مذاهب مختلفه را جزئی ازیک حقیقت کل میداند
intellectualist
کسکیه اهمیت بسیار بقوه تعقل میدهدو انرامطلقاسرچشمه دانش میداند
mans
مردی
virility
مردی
masculinity
مردی
manhood
مردی
man
مردی
atomic theory
فرضیهء اتمی که تمام مواد راترکیبی از ذرات اتم میداند تئوری انفصال ماده
pintle
الت مردی
membrum
الت مردی
emasculate
از مردی انداختن
desex
از مردی افتادن
virile strength
قوت مردی
penes
الت مردی
penises
الت مردی
pudendal virile
اکت مردی
desexualize
از مردی افتادن
emasculating
از مردی انداختن
unmans
از مردی انداختن
emasculates
از مردی انداختن
unmanning
از مردی انداختن
unman
از مردی انداختن
emasculated
از مردی انداختن
masculinity
حالت مردی
penis
الت مردی
An old man.
پیر مردی.
phallism
پرستش الت مردی
the man to whom you spoke
مردی که باوسخن گفتید
virility
قوه مردی نیرومندی
emasculatory
برنده نیروی مردی
emasculative
برنده نیروی مردی
coiffure
مردی که سلمانی زنانه باشد
raftsman
مردی که الوار را بهم می چسباند
I dare you tell her yourself .
اگر مردی خودت به او بگو؟
enslaver
زنی که مردی را اسیرزیبایی خودمیسازد
coiffures
مردی که سلمانی زنانه باشد
man millner
مردی که بکارهای خرد وبیهوده می پردازند
he is a man of queer habits
مردی است دارای عادتهای غریب
ladies' men
مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
ladies' man
مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
She married a man old eonugh to be her father.
با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
lady's man
مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
grass widower
مردی که از زنش جدا شده مرد بیوه
neither he nor she know
نه ان مرد میداند نه ان زن این دو تن مرد وزن هیچکدام نمیدانند
polemarch
سرکرده سوم از نه تن سرکرده که خدمات لشگری انجام میداند
jilted
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilt
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilting
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilts
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
co respondent
مردی که متهم بزنابازن شوهرداری بوده وباخودان زن یکجاموردتعیق
I dare you to say it to his face.
خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
barmen
مردی که در پیشخوان یا پشت بار مهمانخانه یا رستوران کار میکند
barman
مردی که در پیشخوان یا پشت بار مهمانخانه یا رستوران کار میکند
He has grown into a man .
برای خودش مردی شده ( بزرگ شده )
virile
دارای نیروی مردی دارای رجولیت
alienated
خراب
stickit
خراب
ill conditioned
خراب
tumbledown
خراب
off the rails
خراب
out of action
خراب
in disrepair
خراب
out of repair
خراب
in bad repair
خراب
out of gear
خراب
in a bad order
خراب
out of order
خراب
out of condition
خراب
broken
<adj.>
خراب
rotten
خراب
haywire
خراب
undone
خراب
wastery
خراب
ruinous
خراب
wastry
خراب
half seas over
مست خراب
go wrong
خراب شدن
There is something wrong with the ...
... خراب است.
to be shot
خراب بودن
heavy weather
هوای خراب
go down
خراب شدن
dilapidate
خراب کردن
devastative
خراب کننده
out of blast
<adj.>
خراب
[ازکارافتاده]
not in use
[American]
<adj.>
خراب
[ازکارافتاده]
nonworking
<adj.>
خراب
[ازکارافتاده]
to fall apart
خراب شدن
demonish
خراب کردن
dead drunk
سست خراب
out of use
<adj.>
خراب
[ازکارافتاده]
unoperative
<adj.>
خراب
[ازکارافتاده]
go bad
خراب شدن
give way
خراب شدن
foul weather
هوای خراب
eversive
خراب کننده
disabled
<adj.>
خراب
[ازکارافتاده]
down
[out of action, not in use]
<adj.>
خراب
[ازکارافتاده]
inoperative
<adj.>
خراب
[ازکارافتاده]
out of service
<adj.>
خراب
[ازکارافتاده]
cumber
خراب شدن
indefectible
خراب نشدنی
go to pot
<idiom>
خراب کردن
to go to the bad
خراب شدن
spoilable
خراب شدنی
rough sea
دریای خراب
rot gut
معده خراب کن
to go wrong
خراب شدن
pull down
خراب کردن
to lay in ruin
خراب کردن
to lie in ruin
خراب بودن
to go to smash
خراب شدن
take down
خراب کردن
there is a screw loose
خراب است
the road was impaired
جاده خراب شد
to bring to nought
خراب کردن
that city lies in ruins
ان شهر خراب
to do for
خراب کردن
to fall to decay
خراب شدن
to go out of gear
خراب شدن
to cut up
خراب کردن
to make a hash of
خراب کردن
blotto
مست و خراب
make havoc with
خراب کردن
pissed
مست و خراب
it is not in good workingorder
خراب است
whacked
مست و خراب
zonked
مست و خراب
go haywire
<idiom>
خراب شدن
to be kaput
خراب بودن
wrech
خراب شدن
wreakful
خراب کننده
to mull a mull of
خراب کردن
to play the deuce with
خراب کردن
to run down
خراب شدن
to take down
خراب کردن
to tumble down
خراب شدن
overtumble
خراب کردن
unbuild
خراب کردن
out of kelter
خراب مختل
to break down
خراب کردن
demolishes
خراب کردن
botching
خراب کردن
wrack
خراب کردن
vitiating
خراب کردن
vitiates
خراب کردن
vitiated
خراب کردن
vitiate
خراب کردن
cut up
خراب کردن
demolishing
خراب کردن
disfiguring
خراب کردن
disfigures
خراب کردن
corrupt
خراب کردن
corrupted
خراب کردن
disfigured
خراب کردن
disfigure
خراب کردن
demolish
خراب کردن
undoes
خراب کردن
undo
خراب کردن
botches
خراب کردن
botched
خراب کردن
botch
خراب کردن
destroy
خراب کردن
marring
خراب کردن
destroying
خراب کردن
impairs
خراب کردن
marred
خراب کردن
demolished
خراب کردن
mar
خراب کردن
destroys
خراب کردن
demolitions
خراب کردن
ruinous
خراب کننده
corrupts
خراب کردن
corrupting
خراب کردن
impair
خراب کردن
muddle
خراب کردن
muddled
خراب کردن
demolition
خراب کردن
impaired
خراب کردن
muddles
خراب کردن
muddling
خراب کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com