Dictiornary-Farsi | مرغ تازه تخم کرده | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 207 (11 milliseconds)

English	Persian
pullet	مرغ تازه تخم کرده
pullets	مرغ تازه تخم کرده


Search result with all words

zombie	روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد
zombies	روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد
newlywed	تازه ازدواج کرده
zombi	روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد
The boy is fresh from school.	پسرک تازه مدرسه راتمام کرده
Other Matches

scarf joint	جایی که دو سر تیر رانیم ونیم کرده با هم جفت کرده باشند
burgers	تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
burger	تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
swiss steak	گوشت خرد کرده مخلوط با اردوچاشنی سرخ کرده
enactory	دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new blood <idiom>	جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
I have a tooth abscess.	دندانم ماده کرده ( چرک کرده )
new coined	تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed	تازه داماد تازه عروس
hobbledehoy	کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
best gold	تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
turgid <adj.>	پف کرده
gelid	یخ کرده
beastby	کرده
tumid <adj.>	پف کرده
puffy <adj.>	پف کرده
unconsciously	غش کرده
bouffant	پف کرده
puffed <adj.>	پف کرده
i am 0 rials out of pocket	کرده ام
bloat	پف کرده
unconscious	غش کرده
puff pastry	پف کرده
soufflTs	پف کرده
infusion	دم کرده
souffles	پف کرده
off the trail	پی گم کرده
infusions	دم کرده
puffed out <adj.>	پف کرده
souffle	پف کرده
fresh-	تازه
young	تازه
the new world	تازه
brand new	تر و تازه
younger	تازه
new-laid	تازه
new laid	تازه
new	تازه
new-	تازه
newer	تازه
newest	تازه
recent	تازه
inchoative	تازه
scions	تازه
scion	تازه
red hot	تازه
up-to-date	تازه
up to date	تازه
dewy	تازه
dewiest	تازه
newfangled	مد تازه
dewier	تازه
new fashioned	تازه
new fallen	تازه
green	تازه
greenest	تازه
new born	تازه
modern	تازه
renewed	تازه
freshest	تازه
fresh	تازه
newfashioned	تازه
mint a mint condition	تازه تازه
post glacial	تازه
fucate	رنگ کرده
iced ppa	خنک کرده
fubsy	قوز کرده
inwrought	از تو کار کرده
ghee	کره اب کرده
ghi	کره اب کرده
off the track	ازخط پی گم کرده
let it be done	کرده شود
it is very easily done	کرده میشود
nodular	ورم کرده
intumescent	اماس کرده
intumescent	باد کرده
in flower	شکوفه کرده
fried	سرخ کرده
he is worn with travel	سفراوراخسته کرده
fretty	اماس کرده
tumescent	ورم کرده
mistaken	اشتباه کرده
protuberant	باد کرده
whey	شیرچرخ کرده
chose	انتخاب کرده
picked	پاک کرده
refined	تمیز کرده
grown	رشد کرده
clarified	صاف کرده
beheld	مشاهده کرده
pulled	خشک کرده
begotten	تولید کرده
swollen	ورم کرده
sweated	عرق کرده
rooted	ریشه کرده
educated	تحصیل کرده
risen	طلوع کرده
iced	خنک کرده
purified	پاک کرده
fled	فرار کرده
swollen	اماس کرده
strained	صاف کرده
painted	رنگ کرده
distent	ورم کرده
I have a flat [tire] .	من پنچر کرده ام.
enrooted	ریشه کرده
farci	دلمه کرده
farcie	دلمه کرده
farthingale	دامن پف کرده
fecit	درست کرده
full-grown	رشدکامل کرده
deep rooted	ریشه کرده
blown	ورم کرده
baggily	بطورباد کرده
deep-rooted	ریشه کرده
indrawn	جذب کرده
bendon	نیت کرده
billowy	باد کرده
blubbery	ورم کرده
bunged up	باد کرده
began	شروع کرده
sawn	اره کرده
full grown	رشدکامل کرده
ventricular	باد کرده
grown-up	رشد کرده
shots	اصابت کرده
tumid	اماس کرده
shot	اصابت کرده
decorated	زینت کرده
puffed <adj.>	باد کرده
puffed out <adj.>	باد کرده
tumid <adj.>	باد کرده
smoothfaced	صاف کرده
grown-ups	رشد کرده
knotted	ازدحام کرده
airless	گرفته یا دم کرده
puffy <adj.>	ورم کرده
puffy <adj.>	باد کرده
hidden	پنهان کرده
getting	کسب کرده
turgid <adj.>	ورم کرده
gets	کسب کرده
get	کسب کرده
tumid <adj.>	ورم کرده
carpeted	فرش کرده
turgid <adj.>	باد کرده
puffed out <adj.>	ورم کرده
unruffled	ارام کرده
self taught	تحصیل کرده
overage	کم رشد کرده
testate	وصیت کرده
tinned	قوطی کرده
they have done their work	را کرده اند
inveterate	ریشه کرده
wedded	ازدواج کرده
restrained	لگام کرده
worked [been successful] <past-p.>	کار کرده
puffed out <adj.>	آماس کرده
puffy <adj.>	آماس کرده
tumid <adj.>	آماس کرده
turgid <adj.>	آماس کرده
warm infusion	چیز دم کرده
puffed <adj.>	ورم کرده
puffed <adj.>	آماس کرده
converts	تازه کیش
beginner	تازه کار
renewals	تازه سازی
renewal	تازه سازی
beginners	تازه کار
ultramodern	بسیار تازه
refreshed	تازه کردن
converting	تازه کیش
refreshes	تازه کردن
converted	تازه کیش
convert	تازه کیش
carechumen	تازه وارد
new laid	تازه گذاشته
scarc ely	جخت تازه
new-laid	تازه گذاشته
novices	تازه کار
turn over a new leaf <idiom>	شروعی تازه
refreshing	تازه کننده
refreshingly	تازه کننده
span new	خیلی تازه
span new	کاملا تازه
to innovate in	تازه اوردن
new buit	تازه ساخت
freshest	تازه کردن
sup.latest or last	تازه گذشته
fresh-	تازه کردن
tenderfoot	تازه کار
fresh	تازه کردن
to bring in	تازه اوردن
novice	تازه کار
brand-new	بکلی نو یا تازه
regeneration	تولد تازه
reprint	چاپ تازه
bran new	بکلی نو یا تازه
birdegroom	تازه داماد
settlor	مهاجر تازه