English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English Persian
principal centre of affairs مرکز مهم امور
Search result with all words
domicile منزل یا مرکز مهم امور
domiciles منزل یا مرکز مهم امور
Other Matches
civil works امور ساختمانی و تاسیسات امور شهرسازی و تاسیساتی
medical regulator تنظیم کننده امور بهداشتی مدیر امور بهداشتی
medical assemblage مرکز جمع اوری پزشکی مرکز تجمع بیماران
centrifugal با سیستم گریز از مرکز با نیروی گریزاز مرکز
weather central مرکز کنترل اوضاع جوی مرکز هواشناسی
provision center مرکز تدارکات مرکز توزیع اماد
center mark علامت مرکز نشانه مرکز
collision parameter در محاسبه مدارات فاصله بین مرکز جاذبه یک میدان نیروی مرکزی از امتداد بردار سرعت جسم متحرک در بیشترین فاصله از مرکز ان
whole blood center مرکز کنترل و اهداء خون مرکز جمع اوری خون
army operations center مرکز عملیات نیروی زمینی مرکز عملیات ارتش
battery control central مرکز تلفن خودکار اتشبار مرکز کنترل خودکار
amor امور
personal affairs امور شخصی
authority ties of the state اولیا امور
authority ties of the state مصادر امور
non litigious matters امور حسبی
aviation authority امور هواپیمایی
money matters امور پولی
civil affairs امور غیرنظامیان
authority اولیاء امور
combat duty امور رزمی
interior affairs امور داخلی
religious matters امور دینی
financial affairs امور مالی
miscellaneous امور متفرقه
state affairs امور مملکتی
interiors امور داخله
interior امور داخله
the high functionery ries of the state مصادر امور
authorities اولیای امور
The foreign ministry. the ministry of foreign affairs. وزارت امور خارجه
chaplain activities fund اعتبار امور مذهبی
clerical test ازمون امور دفتری
customs broker واسطه امور گمرکی
ministry of foreign affairs وزارت امور خارجه
financial affairs امور مربوط به مالیه
chaplains افسر امور دینی
chaplain افسر امور دینی
emotional and physical امور عاطفی و بدنی
routinely امور غیر مهم
supervisory authority اولیاء امور نظارتی
regulatory authority اولیاء امور نظارتی
surveillance authority اولیاء امور نظارتی
Foreign Office وزارت امور خارجه
bureaucratic وابسته به امور اداری
promiscuous بیقید در امور جنسی
supervisory authority اولیاء امور مراقبتی
regulatory authority اولیاء امور مراقبتی
to arrange matters ترتیب دادن امور
routines امور غیر مهم
air branch قسمت امور هوایی
chief financial officer [CFO] مدیر امور مالی
corporate treasurer مدیر امور مالی
surveillance authority اولیاء امور مراقبتی
routine امور غیر مهم
non litigious matters act قانون امور حسبی
State Department وزارت امور خارجه
liquidation of company تصفیه امور شرکتها
secretary of state for foreign affairs وزیر امور خارجه
resgestae امور انجام شده
militarization نظامی کردن امور
probate court محکمه امور حسبی
majordomo متصدی امور خانوادگی
administration اداره امور یکانها
administrations اداره امور یکانها
non litigious jurisdiction act قانون امور حسبی
politico military امور سیاسی نظامی
g air رکن 2 امور هوایی
minister for foreign affairs وزیر امور خارجه
civic action امور عام المنفعه
tax reforms اصلاح امور مالیاتی
table of authorities جدول اولیا امور
fish warden متصدی امور شیلات
minister of foreign affairs وزیر امور خارجه
tax administration اداره امور مالیات
testamentary causes امور مربوط به وصایا
space broker کارگزار امور تبلیغات
foreign minister وزیر امور خارجه
financial data اطلاعات مربوط به امور مالی
proetor متصدی امور قضایی وکشوری
technician شخص متخصص در امور صفتی
deficit financing اداره امور مالی با کسرموازنه
assignees in bankruptcy هیئت تصفیه امور ورشکسته
The ministry of economic affairs and finance وزارت امور اقتصاد و دارایی
signal security حفافت امور مخابراتی یا ارتباطات
strategic مربوط به امور سوق الجیشی
politics علم سیاست امور سیاسی
to take the helm زمام امور رادردست گرفتن
technicians شخص متخصص در امور صفتی
presswork اداره مطبعه امور چاپخانه
surgical مربوط به امور پزشکی جراحی
Ministry of Labor and Social Affairs . وزارت کار ؟ امور اجتماعی
parochialism امور مربوط بناحیه یابخش کلیسایی
to go underground خود را پنهان کردن [از اولیاء امور]
generals شرکت مربوط به امور اداری اصلی
to go into hiding خود را پنهان کردن [از اولیاء امور]
major-domo متصدی امور خانوادگی دراسپانیا و ایتالیا
major-domos متصدی امور خانوادگی دراسپانیا و ایتالیا
diplomatist کسی که به امور دیپلماتیک اشتغال دارد
major domo متصدی امور خانوادگی دراسپانیا و ایتالیا
cryptologistics امور لجستیکی مربوط به عملیات رمز
general شرکت مربوط به امور اداری اصلی
counsel appointed وکیل مسخر یاتسخیری در امور مدنی
homes امور مالی شخصی و پردازش کلمه است
rummage sale حراج هدایای تقدیمی بکلیسابرای امور خیریه
verderer متصدی قضائی امور وابسته به جنگلهای سلطنتی
home امور مالی شخصی و پردازش کلمه است
shipping امور ارسال کالاها ناوگان عمومی یک کشور
housekeeping امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
treasurer مسئول امور مالی شرکت خزانه دار
treasurers مسئول امور مالی شرکت خزانه دار
deck department قسمت اداره امور باربری و کالای ناوگان
channeled کانالهای ارتباطی که برای امور خاص هستند
dialectic هگل و مارکس ان را جهت تعلیل و توجیه امور
channels کانالهای ارتباطی که برای امور خاص هستند
minnesota clerical aptitude test ازمون استعداد امور دفتری مینه سوتا
channelled کانالهای ارتباطی که برای امور خاص هستند
channel کانالهای ارتباطی که برای امور خاص هستند
channeling کانالهای ارتباطی که برای امور خاص هستند
verderor متصدی قضائی امور وابسته به جنگلهای سلطنتی
collated به هم مرتبط کردن امور مقایسه دو چیز مربوط به یک موضوع
collate به هم مرتبط کردن امور مقایسه دو چیز مربوط به یک موضوع
collates به هم مرتبط کردن امور مقایسه دو چیز مربوط به یک موضوع
formalism اعتقاد به حفظ فاهر وقالبهای موجود در کلیه امور
superstitious uses مخارجی که برای امور مذهبی غیرقانونی صرف شود
collating به هم مرتبط کردن امور مقایسه دو چیز مربوط به یک موضوع
get in gear [get into gear] <idiom> بعد از مدتی دوباره سررشته امور را به دست گرفتن.
functional رسم امور داخلی و فرآیندهای ماشین یا نرم افزار
selenodetic امور مربوط به تهیه نقشه یانقشه برداری از کره ماه
hipster شخص طرفدار امور جدیدوبیسابقه مانند مواد مخدره وغیره
commoners زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
trial attorney وکیلی که تخصص او در دفاع است وکمتر به امور دفتری می رسد
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
commonest زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
consortium ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
churchwardens هر یک از دو نفر اعضای غیر روحانی که به برخی از امور کلیسا رسیدگی میکنند
consortia ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
churchwarden هر یک از دو نفر اعضای غیر روحانی که به برخی از امور کلیسا رسیدگی میکنند
institutionalism سیاست ترویج امور خیریه واصلاح بزهکاران از طرق اخلاقی و تادیبی
joint petroleum office دفتر امور سوخت رسانی مشترک نیروهای مسلح درصحنه عملیات
consortiums ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
back end server کامپیوتر متصل به شبکه که امور مربوط به ایستگاههای کاری مشتری را انجام میدهد
classical economics نظرپیروان ان عدم دخالت دولت در امور اقتصادی است وپیروان ان را اقتصادیون کلاسیک گویند
businesses کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
business کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
Big Brother دولت یا هر سازمانی که در امور خصوصی و داخلی مردم دخالت و جاسوسی کند و آنها را سختمهار نماید
totaliarian state دولتی که دران یک نفر یا یک هیات حاکمه اختیار و تصدی همه امور رادر دست دارند
jobs زمان برنامه نویسی کامپیوتری که حاوی دستورات خاص مربط به امور کنترل کارها و پردازش است
job زمان برنامه نویسی کامپیوتری که حاوی دستورات خاص مربط به امور کنترل کارها و پردازش است
departmentalism اعنقاد به روش تمرکز دراداره کشور و تفویض اختیارات وسیع به مسئولین اداره امور تقسیمات کوچک مملکتی
omphalos مرکز
center line خط مرکز
centre forward مرکز
center مرکز
intermediate exchange مرکز
acentric بی مرکز
isocentre هم مرکز
heart مرکز
centers مرکز
centre مرکز
concentric هم مرکز
centered مرکز
centred مرکز
meddles مرکز
middles مرکز
middle مرکز
hearts مرکز
stationed مرکز
station مرکز
stations مرکز
meddled مرکز
meddle مرکز
flag day هر روزی که مردم برای امور خیریه پول خیرات می کنند ودر مقابل پرچم های کوچک دریافت می دارند
epicenter مرکز زلزله
documentation center مرکز اسناد
telephone exchange مرکز تلفن
education center مرکز اموزش
health centre مرکز سلامتی
feeding center مرکز تغذیه
centrifuge مرکز گریز
centrifuges گریختن از مرکز
centrifuges مرکز گریز
information center مرکز اطلاعات
cf بازیکن مرکز
bull مرکز هدف
induction station مرکز پذیرش
bulls مرکز هدف
height of centers ارتفاع مرکز
head quarters مرکز فرماندهی
fluid centre مرکز سیال
police station مرکز پلیس
police stations مرکز پلیس
centrifuge گریختن از مرکز
telephone exchanges مرکز تلفن
computer center مرکز کامپیوتر
communication center مرکز مخابرات
data center مرکز داده
coaxial cable سیم هم مرکز
coaxial cable کابل هم مرکز
civic centre مرکز شهر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com