Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 89 (6 milliseconds)
English
Persian
pay patient
مریض غیر مجانی
Other Matches
diseased
مریض
patient
مریض
ills
مریض
patients
مریض
sick
مریض
ill-
مریض
ill
مریض
sickest
مریض
morbid
مریض
sickener
مریض کن
he was taken ill
مریض شد
he fell ill
مریض شد
free of expense
مجانی
free of cost
مجانی
free of charge
مجانی
frank
مجانی
franked
مجانی
franker
مجانی
frankest
مجانی
franking
مجانی
gratuitous
مجانی
honorary
مجانی
franks
مجانی
free
مجانی
frees
مجانی
freed
مجانی
freeing
مجانی
outpatient
مریض سرپایی
walking patient
مریض سرپایی
valetudinarian
مریض علیل
inpatient
مریض بستری
he is a man he is sick
وی مریض میباشد
shut in
مریض بستری
pay patient
مریض پولی
valetudinary
مریض علیل
sickest
مریض شدن
indispose
مریض کردن
outpatient
مریض غیربستری
patients
بیمار مریض
sick
مریض شدن
take ill/sick
<idiom>
مریض شدن
come down with
<idiom>
مریض شدن
patient
بیمار مریض
free shipping
<adj.>
ارسال مجانی
gratis
مجانی ازاد
free of shipping costs
<adj.>
ارسال مجانی
free of forwarding costs
<adj.>
ارسال مجانی
postage-free
<adj.>
ارسال مجانی
quarters in kind
مسکن مجانی
gratuitousness
مجانی بودن
delivery free
حمل مجانی
free entrance
ورود مجانی
freeboard
غذاومنزل مجانی
free sample
نمونه مجانی
free list
صورت مجانی ها
to be laid up with something
از چیزی مریض شدن
to be down with something
از چیزی مریض شدن
sickens
مریض کردن یا شدن
sickened
مریض کردن یا شدن
to have something
[a disease, an illness]
از چیزی مریض شدن
dejecta
کارکردن مزاج مریض
to be ill with something
از چیزی مریض شدن
lazarus
ادم مریض وفقیر
sickbed
تخت مریض یا بیمارستان
sickbeds
تخت مریض یا بیمارستان
sicken
مریض کردن یا شدن
to go backpacking
مجانی سوار شدن
to hitch
مجانی سوار شدن
free
بطور مجانی ازادکردن
to hitchhike
مجانی سوار شدن
freeing
بطور مجانی ازادکردن
freed
بطور مجانی ازادکردن
complimentary supply
خدمات یا کلاهای مجانی
frees
بطور مجانی ازادکردن
gratuitous
غیر معوض مجانی
rain check
بلیط مجانی یا مجدد
cot
برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض
psychoneurotic
مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
cots
برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض
knight service
تصرف مجانی ملک دربرابرخدمت نظامی
There is no harm in trying.
امتحانش مجانی است (ضرر ندارد )
ragged school
اموزشگاه مجانی برای بچههای بینوا
placebo
دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
To steer a middle course . To act within judicious bounds .
کجدار و مریض عمل کردن
[به نعل و به میخ زدن]
placebos
دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
rain check
<idiom>
بلیط مجانی برای چیزی که به علت باران کنسل شده
solarium
اتاق افتاب رو اطاق مریضخانه که دران مریض حمام افتاب میگیرد
solariums
اتاق افتاب رو اطاق مریضخانه که دران مریض حمام افتاب میگیرد
Recent search history
Search history is
off
.
Activate
✘ Close
✘
ض
ص
ث
ق
ف
غ
ع
ه
خ
ح
ج
چ
◀—
ش
س
ئ
ی
ب
ل
أ
آ
ا
ت
ن
م
ک
گ
[]
ظ
ط
ژ
ز
ر
ذ
د
پ
ؤ
و
ء
.
!
؟
()
نیم فاصله
Space
نیم فاصله
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com
Close
Previous
Next
Loading...