English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
psychoneurotic مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
Other Matches
neuritis التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
anorexic مبتلا به بی اشتهایی عصبی
psychoneurosis ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
rotundily اب وتاب وروانی
cataleptic مبتلا به بیماری جمود عضلات مبتلا به جمود فکری
psychopathy اختلالات فکری وروانی
cold war جنگ تبلیغاتی وروانی
He has a ready pen. قلم شیوا وروانی دارد
neuralgia درد عصبی مرض عصبی
nervation ساختمان عصبی شبکه عصبی
psychokinesis عملیات جنون امیز در اثراختلالات فکری وروانی
ills مریض
ill- مریض
ill مریض
patient مریض
patients مریض
sick مریض
sickest مریض
he fell ill مریض شد
morbid مریض
diseased مریض
sickener مریض کن
he was taken ill مریض شد
valetudinary مریض علیل
pay patient مریض پولی
patients بیمار مریض
sick مریض شدن
shut in مریض بستری
inpatient مریض بستری
indispose مریض کردن
walking patient مریض سرپایی
valetudinarian مریض علیل
patient بیمار مریض
take ill/sick <idiom> مریض شدن
sickest مریض شدن
come down with <idiom> مریض شدن
outpatient مریض سرپایی
outpatient مریض غیربستری
he is a man he is sick وی مریض میباشد
sickbeds تخت مریض یا بیمارستان
sicken مریض کردن یا شدن
sickens مریض کردن یا شدن
sickbed تخت مریض یا بیمارستان
sickened مریض کردن یا شدن
dejecta کارکردن مزاج مریض
to be down with something از چیزی مریض شدن
to be ill with something از چیزی مریض شدن
to have something [a disease, an illness] از چیزی مریض شدن
to be laid up with something از چیزی مریض شدن
lazarus ادم مریض وفقیر
pay patient مریض غیر مجانی
discommodity ناراحتی
disquietude ناراحتی
hazards ناراحتی
hazarding ناراحتی
hazard ناراحتی
turmoil ناراحتی
incommodiousness ناراحتی
hazarded ناراحتی
inquietude ناراحتی
queasiness ناراحتی
uneasiness ناراحتی
inconveniencing ناراحتی
unease ناراحتی
inconveniences ناراحتی
inconvenienced ناراحتی
inconvenience ناراحتی
v , series سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
kiaugh اضطراب ناراحتی
incommodity زیان ناراحتی
malease ناراحتی بیقراری
heavy heart <idiom> احساس ناراحتی
disturbance ناراحتی مزاحمت
malaise ناراحتی بیقراری
ailment درد ناراحتی
ailments درد ناراحتی
flea bite اندک ناراحتی
irritation خشم ناراحتی
irritations خشم ناراحتی
dyspnea ناراحتی درتنفس
disturbances ناراحتی مزاحمت
thorn موجب ناراحتی
thorns موجب ناراحتی
worrisome مسبب ناراحتی
discomfiture ناراحتی رنج
discomforts ناراحتی رنج
discomfort ناراحتی رنج
worriment ناراحتی غم زدگی
stricken مبتلا
given مبتلا
cots برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض
cot برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض
squirmed ناراحتی نشان دادن
squirming ناراحتی نشان دادن
get (someone) down <idiom> باعث ناراحتی شدن
stomach upset ناراحتی معده [پزشکی]
squirms ناراحتی نشان دادن
tummy upset [coll.] ناراحتی معده [پزشکی]
squirm ناراحتی نشان دادن
upset stomach ناراحتی معده [پزشکی]
discomfort relief ratio بهر راحتی- ناراحتی
indigestion ناراحتی معده [پزشکی]
dyspepsy ناراحتی معده [پزشکی]
bronchitic مبتلا به برنشیت
varicose مبتلا به واریس
meningitic مبتلا به مننژیت
unhinged مبتلا بهبیماریذهنیوروحی
hemophilic مبتلا به هموفیلی
amnesic مبتلا به فراموشی
rheumaticky مبتلا بهرماتیسم
constipated مبتلا بهیبوست
tuberculate مبتلا بمرض سل
colicky مبتلا بهقولنج
glandered مبتلا به مشمشه
allergic مبتلا به آلرژی
amnesiac مبتلا به فراموشی
afflicts مبتلا کردن
mangy مبتلا به جرب
mangy مبتلا به گری
infect مبتلا و دچارکردن
mangey مبتلا به گری
lepers مبتلا به جذام
afflicting مبتلا کردن
infecting مبتلا و دچارکردن
mangey مبتلا به جرب
afflict مبتلا کردن
giddy مبتلا به دوار سر
gangrenous مبتلا به قانقاریا
leper مبتلا به جذام
infects مبتلا و دچارکردن
spastic مبتلا به فلج تشنجی
shell-shocked موجی- مبتلا بهاختلالاتناشیازجنگ
rheumatic ادم مبتلا بدردمفاصل
greensick مبتلا به یرقان ابیض
greensick مبتلا به یرقان سفید
bleeder مبتلا به خون روش
bleeders مبتلا به خون روش
schizophrenic مبتلا بجنون جوانی
leukotic مبتلا به مرض لوسمی
schizophrenics مبتلا بجنون جوانی
arthritic مبتلا به اماس مفصل
septicaemic مبتلا بگند خونی
stenosed مبتلا به تنگی نفس
gapy مبتلا به دهن دره
spastics مبتلا به فلج تشنجی
pleuritic مبتلا به ذات الجنب
liverish مبتلا به مرض جگر
plaguer مبتلا به طاعون کننده
psychopaths مبتلا بامراض روانی
psychopath مبتلا بامراض روانی
placebos دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
To steer a middle course . To act within judicious bounds . کجدار و مریض عمل کردن [به نعل و به میخ زدن]
placebo دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
What's up with him? این چه ناراحتی دارد؟ [اصطلاح روزمره]
conscience-stricken دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
foofaraw ریزه کاری پر زرق وبرق ناراحتی
poliomyelitic مبتلا به بیماری فلج کودکان
blue baby طفلی مبتلا به یرقان ازرق
cachectic مبتلا بسوء هاضمه وضعف
air one's dirty laundry (linen) in public <idiom> مسئلهای که فاش شدنش باعث ناراحتی شود
nuisance tax مالیات پرسر و صدا که با ناراحتی زیادوصول شود
diabetic مبتلا یا وابسته بمرض قند دولابی
greensick مبتلا به بیماری کم خونی زنان جوان
carsick مبتلا به بهم خوردگی حال دراتومبیل
schizo شخص مبتلا به بیماری جنون جوانی
diabetics مبتلا یا وابسته بمرض قند دولابی
hyperope مبتلا به مرض دوربینی شخص دوربین
acidosis فساد خون در اشخاص مبتلا به بیماری قند
seasick مبتلا به استفراغ وبهم خوردگی حال در سفردریا
schizoid مبتلا به اختلال روانی وجنون گوشه گیری
Her teacher's presence caused her considerable discomfort. بودن دبیر او [زن] احساس ناراحتی زیادی برای او [زن] ایجاد کرد.
airsick مبتلا بکسالت و بهم خوردگی مزاج در اثر پرواز
agoraphobic شخصی که مبتلا به بیماری ترس از جاهای شلوغ است
nervous عصبی
neurogram رد عصبی
nervelessness بی عصبی
neurotic عصبی
on pins and needles <idiom> عصبی
keyed up <idiom> عصبی
neural عصبی
engram رد عصبی
uptight عصبی
overwrought عصبی
abnerval عصبی
twitchy عصبی
interneuron داخل عصبی
Relax! عصبی نشو!
sweat bullets/blood <idiom> عصبی بودن
neuron یاخته عصبی
shocks حمله عصبی
lose temper <idiom> عصبی شدن
neuralgia درد عصبی
psychochemical agent عامل عصبی
psychochemical agent گاز عصبی
shock حمله عصبی
shocked حمله عصبی
plexus شبکه عصبی
neurons یاخته عصبی
nerve fibre تار عصبی
neurofibril تار عصبی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com