English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
To bear ( assume , accept ) a responsibility undertook the age of eighty . مسئولیتی را بعهده گرفتن
Other Matches
to take in hand بعهده گرفتن
To undertake . To take on. بعهده گرفتن
assumes بعهده گرفتن
assume بعهده گرفتن
undertakes بعهده گرفتن قول دادن
undertake بعهده گرفتن قول دادن
undertaken بعهده گرفتن قول دادن
tackle از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackling از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackled از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackles از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
subrogate بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
to overtax oneself بیش از ظرفیت خود مسئولیتی [کاری] پذیرفتن
constructive trust منظور مسئولیتی است که از حکم قانون ناشی میشود و ارتباطی به خواست شخص ندارد
at the owner's risk بعهده مالک
preside ریاست جلسه را بعهده داشتن
presided ریاست جلسه را بعهده داشتن
presides ریاست جلسه را بعهده داشتن
presiding ریاست جلسه را بعهده داشتن
This check is on bank Melli . این چه بعهده بانک ملی است
at the owner's risk با قید اینکه هرگونه خسارت بعهده مالک
handler یک فایل یا تسهیلات وقفه را بعهده دارد دستگذار
handlers یک فایل یا تسهیلات وقفه را بعهده دارد دستگذار
governesses زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
leading lady ستاره زنی که نقش اول رادرنمایش یا سینما بعهده دارد
governess زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
undertaker کسیکه کفن ودفن مرده را بعهده میگیرد مقاطعه کارکفن ودفن متعهد
undertakers کسیکه کفن ودفن مرده را بعهده میگیرد مقاطعه کارکفن ودفن متعهد
undertaking کسیکه کفن ودفن مرده را بعهده میگیرد مقاطعه کارکفن ودفن متعهد
goldie lock فرمان پست رادار زمینی به هواپیما دایر بر اینکه رادارکنترل زمینی هدایت هواپیمارا بعهده گرفته است
errors and omissions expected باستثنای اشتباهات وچیزهایکه از قلم افتاده این عبارت روی صورت حسابهانوشته میشود و یعنی مسئولیت اشتباهات بعهده شرکت نمیباشد
to take medical advice دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
slag کفه گرفتن تفاله گرفتن
clams بچنگال گرفتن محکم گرفتن
clam بچنگال گرفتن محکم گرفتن
grip طرز گرفتن وسیله گرفتن
to seal up درز گرفتن کاغذ گرفتن
calebrate جشن گرفتن عید گرفتن
gripped طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripping طرز گرفتن وسیله گرفتن
grips طرز گرفتن وسیله گرفتن
take in <idiom> زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
To tell some one his fortune . برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
retakes پس گرفتن
lay to heart به دل گرفتن
retreated پس گرفتن
retaking پس گرفتن
retreat پس گرفتن
resuming از سر گرفتن
abates اب گرفتن از
abating اب گرفتن از
retreats پس گرفتن
retreating پس گرفتن
abate اب گرفتن از
abated اب گرفتن از
take گرفتن
gets گرفتن
resumed از سر گرفتن
get گرفتن
resumes از سر گرفتن
acclimatizing خو گرفتن
acclimatizes خو گرفتن
acclimatized خو گرفتن
acclimatize خو گرفتن
acclimatising خو گرفتن
acclimatised خو گرفتن
get at گرفتن
getting گرفتن
takes گرفتن
retaken پس گرفتن
to get at گرفتن
infold در بر گرفتن
indwell جا گرفتن
get off the ground <idiom> پا گرفتن
resume از سر گرفتن
retake پس گرفتن
accompany دم گرفتن
acquire گرفتن
catch گرفتن
acquires گرفتن
acquiring گرفتن
capture گرفتن
to call back پس گرفتن
captures گرفتن
to catch a fly بل گرفتن
capturing گرفتن
to catch on گرفتن
overtakes گرفتن
wed گرفتن
reoccupy از سر گرفتن
puddle گل گرفتن
puddles گل گرفتن
accompanies دم گرفتن
to begin again از سر گرفتن
accompanied دم گرفتن
holds گرفتن
to break in گرفتن
hold گرفتن
to bring to a stop را گرفتن
inclasp در بر گرفتن
to addict oneself خو گرفتن
to put a stop to را گرفتن
tithe ده یک گرفتن از
tithes ده یک گرفتن از
overtaken گرفتن
overtake گرفتن
raclaim پس گرفتن
retrieved پس گرفتن
retrieves پس گرفتن
break out در گرفتن
to draw back پس گرفتن
withdrawal پس گرفتن
withdrawals پس گرفتن
obturate گرفتن
pushing گرفتن
blinds گرفتن
blind گرفتن
to get used to خو گرفتن [به]
retrieve پس گرفتن
seize گرفتن
cease گرفتن
ceased گرفتن
ceases گرفتن
ceasing گرفتن
To treat flippantly(lightly). شل گرفتن
To go bad and stink. بو گرفتن
seizes گرفتن
seized گرفتن
to get accustomed to خو گرفتن [به]
renovated از سر گرفتن
grab گرفتن
to take one's stand جا گرفتن
withdraw پس گرفتن
to shut off را گرفتن
nails گرفتن
withdraws پس گرفتن
nailed گرفتن
catch on گرفتن
wive زن گرفتن
renovate از سر گرفتن
situates جا گرفتن
to nestle oneself جا گرفتن
situate جا گرفتن
to station oneself جا گرفتن
to take a wife زن گرفتن
to whisk away or off گرفتن
skim گرفتن کف
reclaimed پس گرفتن
nail گرفتن
deglutinate گرفتن
unsay پس گرفتن
grabs گرفتن
accustoming خو گرفتن
skim کف گرفتن از
reclaims پس گرفتن
skimmed کف گرفتن از
accustom خو گرفتن
skimmed گرفتن کف
reclaim پس گرفتن
grabbing گرفتن
grabbed گرفتن
accustoms خو گرفتن
recapture پس گرفتن
recaptured پس گرفتن
skims گرفتن کف
recaptures پس گرفتن
recapturing پس گرفتن
resumption از سر گرفتن
skims کف گرفتن از
situating جا گرفتن
encumbering گرفتن
to take up گرفتن
disesteem کم گرفتن
cork گرفتن
corks گرفتن
devest گرفتن
lute گل گرفتن
adeem پس گرفتن
despumate کف گرفتن از
acclimatises خو گرفتن
reclaiming پس گرفتن
flea کک گرفتن
false grip گرفتن
blinded گرفتن
encumbers گرفتن
encumbered گرفتن
to lay a wager گرفتن
fleas کک گرفتن
lutes گل گرفتن
detracts گرفتن
to hunt out گرفتن
to take fast hold of گرفتن
detracted گرفتن
detracting گرفتن
detract گرفتن
receive گرفتن
tong گرفتن
renovating از سر گرفتن
receives گرفتن
renovates از سر گرفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com