Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 211 (3 milliseconds)
English
Persian
measure up
<idiom>
مساوی بودن
Search result with all words
equal
: برابر شدن با مساوی بودن
equaled
: برابر شدن با مساوی بودن
equaling
: برابر شدن با مساوی بودن
equalled
: برابر شدن با مساوی بودن
equalling
: برابر شدن با مساوی بودن
equals
: برابر شدن با مساوی بودن
halve
مساوی بودن تعداد ضربات هر دو حریف در یک بخش ازبازی گلف
halved
مساوی بودن تعداد ضربات هر دو حریف در یک بخش ازبازی گلف
imparity
غیر قابل تقسیم بودن اعداد بدوقسمت مساوی
neck and neck
<idiom>
درمسابقه مساوی ویا نزدیک به تساوی بودن
Other Matches
gini coefficient
شاخص نابرابری درامد که از منحنی لورنز بدست می ایددرصورتیکه توزیع درامدکاملا برابر باشد این ضریب مساوی صفر ودرصورتیکه توزیع درامد کاملا نابرابرباشد این ضریب مساوی 1است هرچه این ضریب کوچک باشد توزیع درامد عادلانه تراست
squared
مساوی
draw
مساوی
draws
مساوی
ties
مساوی
even
<adj.>
مساوی
tie
مساوی
square
مساوی
squaring
مساوی
split
مساوی
bracketed
مساوی
equivalent
مساوی
all square
مساوی
equalise
مساوی
hikiwate
مساوی
no set
مساوی
peels
مساوی
squares
مساوی
identic
مساوی
peel
مساوی
save off
مساوی
equivalents
مساوی
identical
مساوی
plus/equals key
مساوی
euqal
مساوی
all
مساوی
all-
مساوی
adequate
مساوی
equalizes
مساوی کردن
equal
برابر مساوی
equalized
مساوی کردن
paripassu
مساوی همدرجه
equalling
برابر مساوی
equalised
مساوی کردن
equalize
مساوی کردن
equalising
مساوی کردن
On an equal footing.
بر پایه مساوی
equalises
مساوی کردن
equally
<adv.>
به طور مساوی
go halves
<idiom>
تقسیم مساوی
nonpareil
غیر مساوی
equalled
برابر مساوی
part
جزء مساوی
equals
برابر مساوی
tie vote
اراء مساوی
adequate
مساوی ساختن
equidistance
مسافت مساوی
dead even
کاملا مساوی
equaling
برابر مساوی
even
تراز مساوی
just as well
<adv.>
به طور مساوی
equaled
برابر مساوی
moiety
قسمت مساوی
equalizing
مساوی کردن
equiangular
دارای زوایای مساوی
homographic
مساوی از حیث املاء
isodiametric
دارای قطر مساوی
stand-offs
مساوی یاهیچ به هیچ
equaliser
امتیاز مساوی کننده
stand-off
مساوی یاهیچ به هیچ
three square
دارای سه ضلع مساوی
equidistant
دارای مسافت مساوی
stand off
مساوی یاهیچ به هیچ
isodiametric
دارای ابعاد مساوی
equate
برابرگرفتن مساوی پنداشتن
isotonic
دارای کشش مساوی
chronologer
مساوی است بازاقخگخمخلهسف
equated
برابرگرفتن مساوی پنداشتن
equates
برابرگرفتن مساوی پنداشتن
isoelectric
دارای فشارالکتریکی مساوی
deuce
مساوی در امتیاز 41 که به 61 ختم میشود
aliquot
بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
equalizing
مساوی یاهم شکل کردن
like as we lie
طرفین دارای ضربات مساوی
fair play
<idiom>
عدالت ،مساوی ،عمل درست
equalize
مساوی یاهم شکل کردن
equalizes
مساوی یاهم شکل کردن
equalized
مساوی یاهم شکل کردن
equalising
مساوی یاهم شکل کردن
equalised
مساوی یاهم شکل کردن
equalises
مساوی یاهم شکل کردن
amortization
پرداخت بدهی به اقساط مساوی
equicaloric
دارای کالری و نیروی مساوی
tie-break
بهم خوردن وضع مساوی
tie-breaks
بهم خوردن وضع مساوی
equimolal
دارای غلظت ملکولی مساوی
tie break
بهم خوردن وضع مساوی
skittering
ماهیگیری با نخ و چوب به میزان مساوی
to add equals
اعداد مساوی را با هم جمع کردن
even money
مبلغ مساوی در شرط بندی
isodynamic
دارای نیروی مغناطیسی مساوی
coursed rubble masonry
سنگ بادبر با ارتفاع مساوی در یک رگ
equally
بیک درجه بطور مساوی
isotonic
دارای اهنگ مساوی هم توان
ana
ازهر کدام بمقدار مساوی
spacing
در فواصل مساوی تقسیم بندی
furlongs
واحد درازا مساوی با یک هشتم میل
sou
مسکوک فرانسه یا سویس مساوی 50/0 فرانک
furlong
واحد درازا مساوی با یک هشتم میل
trisect
بسه بخش مساوی تقسیم کردن
velocity stacks
لوله ورود هوای مساوی به هر سیلندر
quarter
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
isochronal
همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
sit on the ball
بازی تاخیری برای حفظ مساوی یابرد
sit on a lead
بازی تاخیری برای حفظ مساوی یابرد
bifid
بوسیله شکاف بدو قسمت مساوی تقسیم شده
To swindle (fleece) someone .
سر بسر شدن ( مساوی درآمدن ؟ نه سود ونه زیان )
isotherm
خطی که نقاط دارای گرمای متوسط سالیانه مساوی رانشان میدهد
neutral soil
خاکی که نه خاصیت اسیدی دارد نه قلیائی یعنی پ هاش ان مساوی 7است
isallobaric
خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
langley
واحد تشعشع خورشید مساوی یک گرم کالری در هرسانتیمتر مربع از سطح غیرمتشعشع
isallobar
خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
isobars
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobare
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
proton
هسته اتم سبک و دارای تعداد مساوی اتم هیدروژن
protons
هسته اتم سبک و دارای تعداد مساوی اتم هیدروژن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
look for
منتظر بودن درجستجو بودن
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
ablest
لایق بودن مناسب بودن
owes
مدیون بودن مرهون بودن
abler
لایق بودن مناسب بودن
disagree
مخالف بودن ناسازگار بودن
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
disagreed
مخالف بودن ناسازگار بودن
owed
مدیون بودن مرهون بودن
owe
مدیون بودن مرهون بودن
moons
سرگردان بودن اواره بودن
moon
سرگردان بودن اواره بودن
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
consist
شامل بودن عبارت بودن از
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
consists
شامل بودن عبارت بودن از
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
disagreeing
مخالف بودن ناسازگار بودن
wanted
فاقد بودن محتاج بودن
appertain
مربوط بودن متعلق بودن
appertains
مربوط بودن متعلق بودن
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
agree
متفق بودن همرای بودن
reside
ساکن بودن مقیم بودن
agreeing
متفق بودن همرای بودن
slouch
خمیده بودن اویخته بودن
urgency
فوتی بودن اضطراری بودن
pend
معوق بودن بی تکلیف بودن
appertained
مربوط بودن متعلق بودن
abuts
مماس بودن مجاور بودن
abutted
مماس بودن مجاور بودن
want
فاقد بودن محتاج بودن
abut
مماس بودن مجاور بودن
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
stravaig
سرگردان بودن بی هدف بودن
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
appertaining
مربوط بودن متعلق بودن
resided
ساکن بودن مقیم بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
on guard
مراقب بودن نگهبان بودن
stravage
سرگردان بودن بی هدف بودن
depends
مربوط بودن منوط بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com