English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 217 (46 milliseconds)
English Persian
plant مستقر کردن
plants مستقر کردن
Search result with all words
locate مستقر ساختن مکان یابی کردن
located مستقر ساختن مکان یابی کردن
locates مستقر ساختن مکان یابی کردن
locating مستقر ساختن مکان یابی کردن
garrison مقیم کردن مستقر کردن
garrisons مقیم کردن مستقر کردن
induct مستقر کردن دریافت کردن
inducted مستقر کردن دریافت کردن
inducting مستقر کردن دریافت کردن
inducts مستقر کردن دریافت کردن
settle مستقر شدن یامستقر کردن استقرار
settles مستقر شدن یامستقر کردن استقرار
avouch تضمین کردن مستقر ساختن
emplace جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
emplacement پایگاه مستقر کردن کار گذاشتن
Other Matches
established right حق مستقر
resident مستقر
residents مستقر
based مستقر
deep seated مستقر
putting مستقر
established مستقر
put مستقر
puts مستقر
inposition مستقر در موضع
inserted <adj.> <past-p.> مستقر شده
appointed <adj.> <past-p.> مستقر شده
applied <adj.> <past-p.> مستقر شده
positioner مستقر کننده
plant oneself مستقر شدن
fixes مستقر شدن
fix مستقر شدن
reside مستقر بودن
resided مستقر بودن
occupier مستقر مستاجر
determinate مستقر شده
resides مستقر بودن
deployed <adj.> <past-p.> مستقر شده
occupiers مستقر مستاجر
installed <adj.> <past-p.> مستقر شده
stabile مستقر وپایدار
dynamically نیروی مستقر
localized bond پیوند مستقر
dynamic نیروی مستقر
delocalized electron الکترون غیر مستقر
theater army ارتش مستقر در صحنه عملیات
guides post نفر هادی مستقر شوید
site قرار داشتن مستقر بودن
conus armies ارتشهای مستقر در قاره امریکا
army in the field ارتش مستقر در صحنه عملیات
sites قرار داشتن مستقر بودن
sited قرار داشتن مستقر بودن
bottom mine مینی که در کف دریا مستقر میشودمین کفهای
deployed مستقر گسترش یافته در روی زمین
staged crews پرسنل هوایی یا دریایی مستقر درپایگاههای مسیر ناو یاهواپیما
zmarker beacon نوعی برج کنترل هوایی مستقر در میدان تیر پدافندهوایی
target system سیستم هدفهای میدان تیر سری هدفهای مستقر در یک منطقه
vectored attacks تک غیر مستقیم هواپیما به هدف با استفاده از هدایت یک یکان زمینی مستقر دراطراف هدف
tenants یکان مستقر در یک محل یاتاسیسات یکان پادگانی
tenant یکان مستقر در یک محل یاتاسیسات یکان پادگانی
carrier air group دو یا چند گردان هوایی که درروی یک ناو مستقر باشند گروه هوایی ناو هواپیمابر
colony گروهی ا ز مردم یک کشور که جایی دور از کشورشان مستقر شده باشند ولی تابع قوانین و حکومت کشورشان در آنجا باشند
settling rounds گلولههای نشست دهنده توپ گلولههای مستقر کننده توپ
ground signals سیستم علایم بصری زمینی سیستم مخابره علایم زمینی مستقر در فرودگاه
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
transliterate عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploit از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
to adapt [to] جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به]
parallelize تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن
mend درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
mended درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
to secure تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن]
crushed له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crush له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushes له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
mends درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
compensate جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
specify مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
judging حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
expend مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
clears روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
expended مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
judges حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
adjusts مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
evaporating تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
judged حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
endorsing فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
specifies مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
adjusting مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
compensated جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
justify تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifying تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
clearer روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
detaching تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
clearest روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
detaches تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
specifying مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
detach تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
expending مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
judge حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
lubricating چرب کردن لیز کردن نرم کردن
justifies تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
endorse فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
evaporate تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
refers ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
evaporated تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
referred ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
ascertian محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
evaporates تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
refer ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
modulate میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
lubricates چرب کردن لیز کردن نرم کردن
expends مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
lubricated چرب کردن لیز کردن نرم کردن
lubricate چرب کردن لیز کردن نرم کردن
endorses فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
modulating میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com