Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
immediacy
مستقیم و بی واسطه بودن
Other Matches
forbidden fruit
چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
forbidden fruits
چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
directness
مستقیم بودن
dasd
Device Storage DirectAccess اسباب حافظه بادستیابی مستقیم دستگاه انباره دستیابی مستقیم
direct admission
مراجعه مستقیم به بهداری پذیرش یامراجعه مستقیم بیماران
basics
روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
basic
روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
relative humidity
رطوبت نسبی
[مقدار این رطوبت در فضای کارگاه بافت حائز اهمیت بوده و کم یا زیاد بودن آن اثر مستقیم بر کار بافنده می گذارد.]
direct
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct exchange
تعویض مستقیم مبادله مستقیم قطعات
directs
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
directed
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
cost fraction
نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
direct command
فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم
elicitation
کسب اطلاعات غیر مستقیم بازجویی غیر مستقیم
direct fire sights
زاویه یا بهای تیر مستقیم دوربینهای تیر مستقیم
direct dyes
رنگینه های مستقیم
[که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
direct access storage device
اسباب حافظه با دستیابی مستقیم دستگاه با ذخیره دستیابی تصادفی دستگاه انباره دستیابی مستقیم
inductor
واسطه
instrumentality
واسطه
interagent
واسطه
mediums
واسطه
jobber
واسطه
intermedium
واسطه
intermediator
واسطه
intermediate exchange
واسطه
go between
واسطه
intermediary
واسطه
intermediaries
واسطه
mediators
واسطه
mediator
واسطه
commissioner
واسطه
agents
واسطه
agent
واسطه
agencies
واسطه
by reason of
واسطه
agency
واسطه
medium
واسطه
intermediate
واسطه
immediate
بی واسطه
middleman
واسطه
brokering
واسطه
brokers
واسطه
middlemen
واسطه
broker
واسطه
brokered
واسطه
commissioners
واسطه
intermediate field
میدان واسطه
media
واسطه ها وسیله ها
inductor
واسطه القاء
shell
برنامه واسطه
intermediate coupling
پیوست واسطه
inermediate frequency
بسامد واسطه
shelling
برنامه واسطه
intermediate contact
کنتاکت واسطه
intermediate compound
ترکیب واسطه
insurance broker
واسطه بیمه
pandering
واسطه کار بد
panders
واسطه کار بد
pander
واسطه کار بد
jobbing
واسطه بازرگانی
financial intermediary
واسطه مالی
transition element
عنصر واسطه
immediately
بدون واسطه
standard interface
واسطه استاندارد
customs agent
واسطه گمرک
immediateness
عدم واسطه
shells
برنامه واسطه
commodity broker
واسطه کالا
chapman
واسطه سیار
agent
واسطه عامل
bill broker
واسطه تنزیل
pandered
واسطه کار بد
intermediate complex
کمپلکس واسطه
relay station
ایستگاه واسطه
real estate broker
واسطه املاک
tumbler lever
اهرم واسطه
owing to the fact that
به واسطه اینکه
tumble gear
چرخ واسطه
mediums
واسطه دلال
mediums
میانجی واسطه
mean proportional
واسطه هندسی
mediation
واسطه گری
medium
میانجی واسطه
post transition metals
فلزات پس واسطه
rug dealer
واسطه فرش
onthat account
بان واسطه
panderer
واسطه کار بد
medium
واسطه دلال
jobber
بازرگان واسطه
authorised clerk
واسطه مجاز
intermediate objective
هدف واسطه
intermediate transmitter
فرستنده واسطه
shipbroker
واسطه حمل
intermediate goods
کالاهای واسطه
intermediate reaction
واکنش واسطه
agents
واسطه عامل
media
رسانه ها واسطه ها
intermediate grid
شبکه واسطه
direct
<adj.>
بدون واسطه
intermediate product
فراورده واسطه
intermediate layer
قشر واسطه
intermediate product
محصول واسطه
transition series
گروه عناصر واسطه
mediately
یا واسطه بطور ناراسته
jobbing
عمل واسطه گری
interceder
شفاعت کننده واسطه
intermediate contour
میزان منحنی واسطه
customs broker
واسطه امور گمرکی
financial intermediary
موسسه مالی واسطه
forwarding agent
واسطه حمل و نقل
brokered
واسطه معاملات بازرگانی
indirect support
تکیه گاه بی واسطه
brokers
واسطه معاملات بازرگانی
virgin medium
واسطه دست نخورده
psychic
واسطه پدیده روحی
direct support
تکیه گاه بی واسطه
broker
واسطه معاملات بازرگانی
intermediate frequency transformer
مبدل بسامد واسطه
brokering
واسطه معاملات بازرگانی
customs agent
واسطه کارهای گمرکی
tumble gear
چرخ دنده واسطه
inner transition elements
عناصر واسطه داخلی
intermediate frequency amplifier
فزونساز بسامد واسطه
relay
ایستگاه واسطه مخابراتی رله
relayed
ایستگاه واسطه مخابراتی رله
leads
سیم واسطه زاویه پیشگیری
relays
ایستگاه واسطه مخابراتی رله
lead
سیم واسطه زاویه پیشگیری
freight forwarder
واسطه حمل و نقل کالا
fix someone up with someone
<idiom>
واسطه برای قرار ملاقات دونفر
diastase
دیاستاز واسطه پدیده های حیاتی
elapsation
ازدست رفتن حق به واسطه مرور زمان
To meciate . To intervene .
پا درمیانی کردن ( واسطه یا میانجی شدن )
way station
ایستگاه واسطه مخابراتی تله تایپ و تلگرافی
mediatrix
زنی که واسطه بین خدا وخلق باشد
leachate
مایعی که بوسله شستشو ازخاک یا واسطه دیگری بگذرد
confirming house
موسسه تجارتی واسطه میان خریدار و صادر کننده
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
intermediate area
منطقه واسطه دیدبانی رادار منطقهای به عمق 2 تا 01هزار متر در جلوی لشگر
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
wraparound
توسعه و بسط اتوماتیک خطی از یک متن به دو خط یا بیشتر به واسطه محدودیت ناحیهای از صفحه نمایش
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
right
مستقیم
righted
مستقیم
righting
مستقیم
beeline
خط مستقیم
first-hand
مستقیم
levels
مستقیم
bee line
خط مستقیم
levelled
مستقیم
leveled
مستقیم
straightish
مستقیم
level
مستقیم
attributive
مستقیم
unintermediate
<adj.>
مستقیم
straighter
مستقیم
firsthand
مستقیم
directed
مستقیم
straightest
مستقیم
direct
<adj.>
مستقیم
on line
مستقیم
directs
مستقیم
straight line code
کد خط مستقیم
straight line code
کد مستقیم
straight line
خط مستقیم
upstanding
مستقیم
straight line
مستقیم
straight
مستقیم
dressing
مستقیم کنی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com