Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 85 (6 milliseconds)
English
Persian
skilled
مستلزم استادی
Other Matches
pensionable
مستلزم
masterful
با استادی
handiness
استادی
expertness
استادی
adeptness
استادی
masterstrokes
استادی
masterstroke
استادی
artifice
استادی
artifices
استادی
professorships
استادی
professorship
استادی
master stroke
استادی
masterkiness
استادی
masterless
بی استادی
wonderwork
استادی
professoriate
استادی
twist of the wrist
استادی
skill
استادی
workmanship
استادی
sacrificial
مستلزم فداکاری
call for
مستلزم بودن
entailed
مستلزم بودن
entail
مستلزم بودن
entails
مستلزم بودن
needing
مستلزم بودن
needed
مستلزم بودن
need
مستلزم بودن
entailing
مستلزم بودن
professoriat
مقام استادی
professorate
مربوط به استادی
professorial
وابسته به استادی
arts
استعداد استادی
unskilled labour
کارهایی که استادی
art
استعداد استادی
stadimeter
استادی متر
professorship
مقام استادی
mastership
مقام استادی
professorships
مقام استادی
implication
مستلزم بودن مفهوم
implications
مستلزم بودن مفهوم
require
خواستن مستلزم بودن
capital
مستلزم بریدن سر یاقتل
long-winded
مستلزم وقت زیاد
long winded
مستلزم وقت زیاد
required
خواستن مستلزم بودن
requires
خواستن مستلزم بودن
requiring
خواستن مستلزم بودن
high wrought
با استادی ساخته شده
chairing
کرسی استادی در دانشگاه
chairs
کرسی استادی در دانشگاه
chair
کرسی استادی در دانشگاه
snow job
<idiom>
لاف استادی زدن
skill
استادی زبر دستی
manipulate
با استادی درست کردن
manipulated
با استادی درست کردن
manipulates
با استادی درست کردن
tour de force
نمایش استادی و زبردستی
wonder work
معجزه استادی عجیب
chaired
کرسی استادی در دانشگاه
candidate master
نامزد استادی شطرنج
onerously
چنانکه مستلزم انجام تعهدی
necessitating
ایجاب کردن مستلزم بودن
necessitated
ایجاب کردن مستلزم بودن
apodeictic
شامل یا مستلزم بیان حقیقت
apodictic
شامل یا مستلزم بیان حقیقت
necessitates
ایجاب کردن مستلزم بودن
implicating
بهم پیچیدن مستلزم بودن
necessitate
ایجاب کردن مستلزم بودن
implicates
بهم پیچیدن مستلزم بودن
implicated
بهم پیچیدن مستلزم بودن
implicate
بهم پیچیدن مستلزم بودن
elaborateness
نازک کاری استادی در کار
manipulation
دست زنی تدبیر استادی
academic costume
لباس رسمی استادی دانشگاه
They all acknowledge him master .
همه او را به استادی قبول دارند
academicals
لباس رسمی استادی دانشگاه
onerous property
دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
pair exchange sorting algorithm
نوعی الگوریتم مرتب کردن مستلزم مقایسه دادههای زوج بندی شده
cim
تکنولوژی که مستلزم بکارگیری یک دستگاه ورودی برای خواندن مستقیم محتویات میکروفیلم به داخل کامپیوتر میباشدicrofilmanufacturing
computer input microfilm
تکنولوژی که مستلزم بکارگیری یک دستگاه ورودی برای خواندن مستقیم محتویات میکروفیلم به درون کامپیوتر میباشد
implicit function
معادله چیزی که حل ان مستلزم حل یک یا چند معادله دیگر باشد
gridding
محدودیت ساختمان یک تصویرگرافیکی که مستلزم افتادن نقاط پایانی خطوط روی نقاط شبکه است
occupation franchise
حق رای در انتخابات درصورتی که مستلزم درتصرف داشتن مقداربخصوصی از اراضی در حوزه محل رای گیری باشد
photocomposition
کاربرد پردازش الکترونیکی درتهیه چاپ که مستلزم تعریف و تنظیم تحریر و تولید ان به وسیله پردازش از طریق عکاسی میباشد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com