Dictiornary-Farsi | مستلزم وقت زیاد | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (11 milliseconds)

English	Persian
long winded	مستلزم وقت زیاد
long-winded	مستلزم وقت زیاد


Other Matches

pensionable	مستلزم
needing	مستلزم بودن
needed	مستلزم بودن
sacrificial	مستلزم فداکاری
skilled	مستلزم استادی
entailed	مستلزم بودن
entailing	مستلزم بودن
entails	مستلزم بودن
entail	مستلزم بودن
call for	مستلزم بودن
need	مستلزم بودن
require	خواستن مستلزم بودن
capital	مستلزم بریدن سر یاقتل
implication	مستلزم بودن مفهوم
implications	مستلزم بودن مفهوم
requiring	خواستن مستلزم بودن
requires	خواستن مستلزم بودن
required	خواستن مستلزم بودن
implicate	بهم پیچیدن مستلزم بودن
necessitates	ایجاب کردن مستلزم بودن
necessitated	ایجاب کردن مستلزم بودن
necessitate	ایجاب کردن مستلزم بودن
apodeictic	شامل یا مستلزم بیان حقیقت
apodictic	شامل یا مستلزم بیان حقیقت
onerously	چنانکه مستلزم انجام تعهدی
necessitating	ایجاب کردن مستلزم بودن
implicating	بهم پیچیدن مستلزم بودن
implicates	بهم پیچیدن مستلزم بودن
implicated	بهم پیچیدن مستلزم بودن
load call	وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition	احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
onerous property	دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
I didnt get much sleep.	زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
pair exchange sorting algorithm	نوعی الگوریتم مرتب کردن مستلزم مقایسه دادههای زوج بندی شده
overbuild	زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
cim	تکنولوژی که مستلزم بکارگیری یک دستگاه ورودی برای خواندن مستقیم محتویات میکروفیلم به داخل کامپیوتر میباشدicrofilmanufacturing
computer input microfilm	تکنولوژی که مستلزم بکارگیری یک دستگاه ورودی برای خواندن مستقیم محتویات میکروفیلم به درون کامپیوتر میباشد
to hold somebody in great respect	کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
implicit function	معادله چیزی که حل ان مستلزم حل یک یا چند معادله دیگر باشد
gridding	محدودیت ساختمان یک تصویرگرافیکی که مستلزم افتادن نقاط پایانی خطوط روی نقاط شبکه است
occupation franchise	حق رای در انتخابات درصورتی که مستلزم درتصرف داشتن مقداربخصوصی از اراضی در حوزه محل رای گیری باشد
photocomposition	کاربرد پردازش الکترونیکی درتهیه چاپ که مستلزم تعریف و تنظیم تحریر و تولید ان به وسیله پردازش از طریق عکاسی میباشد
surcharges	زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge	زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
high speed	با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
extortionary	زیاد
egregiously	زیاد
extortionate	زیاد
populous	زیاد
no end of	زیاد
rife	زیاد
in quantities	زیاد
great	زیاد
great-	زیاد
greatest	زیاد
numerous	زیاد
ranksack	زیاد
overmuch	زیاد
late	زیاد
many	زیاد
profoundly	زیاد
mickle	زیاد
over and above	زیاد
fulsome	زیاد
too	زیاد
mickle or muckle	زیاد
muckle	زیاد
not a lettle	زیاد
in excess	زیاد
intense	زیاد
plethoric	زیاد
large adv	زیاد
glaring	زیاد
mortally	زیاد
very	زیاد
extensive	زیاد
widely	زیاد
superabundant	زیاد
effusively	زیاد
highly	زیاد
highest	زیاد
plaguily	زیاد
excessive	زیاد
greatly	زیاد
for all the world	بی کم و زیاد
wide	زیاد
thick	زیاد
wider	زیاد
thicker	زیاد
widest	زیاد
thickest	زیاد
too much	زیاد
quite a few <idiom>	زیاد
swingeing	زیاد
highs	زیاد
profusely	زیاد
high	زیاد
intensely	زیاد
heart break	غم زیاد
overly	زیاد
intensively	زیاد
immoderate	زیاد
much	زیاد
to a large extent	زیاد
heartbreak	غم زیاد
supererogatory	زیاد
vastly	زیاد
outrageously	زیاد
immane	زیاد
squeamishness	زیاد
tremendously	زیاد
copious	زیاد
heavily	زیاد
squeamishly	زیاد
hugely	زیاد
generous	زیاد
d. haste	شتاب زیاد
excessive love	دوستی زیاد
overloaded	زیاد پر کردن
fervidity	گرمی زیاد
exuberantly	بفراوانی زیاد
dense ignorance	نادانی زیاد
diuresis	ادرار زیاد
diaphoresis	عرق زیاد
eclat	سروصدا زیاد
floridly	با ارایش زیاد
desudation	خوی زیاد
excessive eating	خوردن زیاد
finicality	خودارایی زیاد
desudation	عرق زیاد
frequent visiting	دیدنی زیاد
fervidness	گرمی زیاد
exquisite taste	سلیقه زیاد
full tilt	باسرعت زیاد
furor	خشم زیاد
deprecation	افهاربیمیلی زیاد
consumedly	بطور زیاد
swarm	دسته زیاد
terrors	ترس زیاد
my grief was intensified	غصه من زیاد
extravagantly	با افراط زیاد
desperation	نومیدی زیاد
extreme	خیلی زیاد
downpour	بارندگی زیاد
downpours	بارندگی زیاد
multiplied	زیاد شدن
increase	زیاد کردن
increased	زیاد کردن
terror	ترس زیاد
manifold	بسیار زیاد
swarmed	دسته زیاد
swarms	دسته زیاد
overload	زیاد پر کردن
multiply	زیاد شدن
multiplies	زیاد شدن
quaff	زیاد نوشیدن
quaffed	زیاد نوشیدن
quaffing	زیاد نوشیدن
quaffs	زیاد نوشیدن
superannuated	زیاد کهنه
increases	زیاد کردن
queasy	زیاد دقیق
booster	زیاد کننده
an abrupt place	با سراشیبی زیاد
an abundance of	مقدار زیاد
lots	خیلی زیاد
at a great penny worth	به بهای زیاد
at a great rat	بسرعت زیاد
at long intervals	بفواصل زیاد
augmenter	زیاد کننده
bad nip	تای زیاد
boisterously	باصدای زیاد
overloads	زیاد پر کردن
amplitude	فاصلهء زیاد
alto relievo	برجستگی زیاد
boosters	زیاد کننده
hell bent	زیاد خمیده
hell-bent	زیاد خمیده
far	زیاد خیلی
accretive	زیاد شونده
aggrandise	زیاد شدن
multiplying	زیاد شدن
oodles	خیلی زیاد
torrid	زیاد گرم
agreat d. of trouble	دردسر زیاد
carnosity	گوشت زیاد
prosternation	ضعف زیاد
struck with teror	زیاد ترسیده
subtility	دقت زیاد
superelevation	ارتفاع زیاد
superrabundant	زیاد فراوان
superrabundant	خیلی زیاد
swingeing damages	خسارات زیاد
tabes	لاغری زیاد
tabes	ضعف زیاد
to be left	زیاد امدن
to overleap oneself	زیاد دورافتادن
to run rup	زیاد کردن
to toll up	زیاد شدن
so many	انیقدر زیاد