English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 142 (7 milliseconds)
English Persian
stagestruck مسحور صحنه شده
Other Matches
scene مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
scenes مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
theater صحنه عملیات صحنه
spellbound مسحور
besotted مسحور
rapt مسحور
bedevils مسحور کردن
bedevilling مسحور کردن
bedevilled مسحور کردن
sirenian مسحور کننده
bedevil مسحور کردن
unputdownable مسحور کننده
enchants مسحور شدن فریفتن
hypnotizing مسحور ومفتون کردن
hypnotised مسحور ومفتون کردن
hypnotises مسحور ومفتون کردن
witching افسونگری مسحور کننده
charm مسحور کردن فریفتن
hypnotizes مسحور ومفتون کردن
hypnotized مسحور ومفتون کردن
hypnotize مسحور ومفتون کردن
hypnotising مسحور ومفتون کردن
enchant مسحور شدن فریفتن
ravish مسحور کردن از خود بیخود شدن
ravished مسحور کردن از خود بیخود شدن
ravishes مسحور کردن از خود بیخود شدن
stage صحنه
stages صحنه
arena صحنه
arenas صحنه
frame صحنه
cockpit صحنه تئاتر
prosceniums صحنه نمایش
proscenium پیش صحنه
proscenium صحنه نمایش
Behind the scene. پشت صحنه
cockpits صحنه تئاتر
shipboard صحنه کشتی
theater of operations صحنه عملیات
field of honor صحنه دوئل
frame frequency بسامد صحنه
prosceniums پیش صحنه
scene of action صحنه عملیات
stage fright صحنه هراسی
stage door در عقب صحنه
scenarist صحنه ارا
primal scene صحنه اغازین
stage doors در عقب صحنه
miseenscene صحنه سازی
intratheater در داخل صحنه
settings صحنه واقعه
campaigns صحنه نبرد
setting صحنه واقعه
campaigning صحنه نبرد
campaigned صحنه نبرد
campaign صحنه نبرد
picturing دیدن شی یا صحنه
pictures دیدن شی یا صحنه
pictured دیدن شی یا صحنه
picture دیدن شی یا صحنه
ring صحنه ورزش
scenery صحنه سازی
histrionics صحنه سازی
stages در صحنه فاهرشدن
stages صحنه نمایش
stage صحنه نمایش
stage در صحنه فاهرشدن
spell binder مسحور کننده مجذوب کننده
It was stage –managed . It was trumped up. صحنه سازی بود
onstage <adj.> <adv.> روی صحنه [تئاتر]
to shiftthe scene عوض کردن صحنه
theatricalize بروی صحنه اوردن
curtain calls بازگشت هنرپیشگان به صحنه
The scen of a bloody (great) battle. صحنه نبرد خونین
bullrings صحنه یامیدان گاوبازی
shambles قتلگاه صحنه کشتار
stage whispers نجوای روی صحنه
stage whisper نجوای روی صحنه
curtain call بازگشت هنرپیشگان به صحنه
setting گیرش صحنه پردازی
exeunt صحنه را ترک گفتن
field buying خریددر صحنه جنگ
proscenium جلو صحنه پیشگاه
settings گیرش صحنه پردازی
drop curtain پرده جلو صحنه
intratheater داخل صحنه عملیات
stagehands کارگردان پشت صحنه
open board صحنه خلوت شطرنج
scene of action صحنه جنگ یادرگیری
stagestruck عاشق صحنه نمایش
stagehand کارگردان پشت صحنه
prosceniums جلو صحنه پیشگاه
bullring صحنه یامیدان گاوبازی
props اثاثیه صحنه نمایش
to go on stage وارد صحنه [نمایش] شدن
It was the usual scene. صحنه [موقعیت] معمولی بود.
army in the field ارتش مستقر در صحنه عملیات
parquet محل ارکسترنمایش پایین صحنه
advance base پایگاه مقدم صحنه عملیات
miseenscene کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر
upstaged وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstages وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstaging وابسته به عقب یا بالای صحنه
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
theater army ارتش مستقر در صحنه عملیات
To appear on the scene (stage). روی صحنه ظاهر شدن
The scene of the nover is laid in scotland. صحنه داستان دراسکاتلند است
theater army نیروی زمینی صحنه عملیات
theater in the round تماشاخانه دارای صحنه مدور
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
spotlighted شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlight شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
offstage خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی
spotlights شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
fly gallery قسمت برامده کنار صحنه تاتر
forestage قسمت جلو امده صحنه نمایش
far-right extremist scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
to launch a product with much fanfare کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
[extreme] right-wing scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
spotlighting شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
It was filmed on location. صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
footlights ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان
authorized strength of theater استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی
stage fright وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
The stage was bare but for [save for] a couple of chairs. صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
stage set تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
navy component نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
air force component نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
The singer and his staff commandeered the entire backstage area. خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
tactics دانش فرماندهی در صحنه جنگ طرق و وسائل و طرحهای ماهرانهای که جهت وصول به هدف به کار گرفته میشود رویه ماهرانه
dress rehearsals اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
dress rehearsal اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
draw direct مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
picture تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictured تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictures تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picturing تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
Imperial Silk Hunting Carpet فرش شکارگاهی ابریشمی درباری [این فرش مربوط به قرن شانزده میلادی بوده و در زمینه حاشیه از صحنه های شکار به همراه گل های شاه عباسی و اسلیمی استفاده شده است.]
visiting correspondent نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
hunting design طرح شکارگاهی [این طرح از زمان صفویه رواج یافته و در آن صحنه های مختلف شکار توسط انسان و یا نزاع حیوانات مختلف نشان داده می شود. منشاء اولیه آن کاشان ذکر شده است.]
showboat قایق دارای صحنه نمایش نمایش در قایق
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com