English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
to block and bleed [valve] مسدود کردن و تخلیه کردن [دریچه] [مهندسی]
Other Matches
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
precluding مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precludes مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
preclude مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluded مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
bulid up با سنگ یا اجر مسدود کردن روکش کردن
tar down بتونه مالی کردن مسدود کردن سوراخها
dams مسدود کردن
obstructs مسدود کردن
freeze مسدود کردن
shut off مسدود کردن
foreclose مسدود کردن
blockading مسدود کردن
blockades مسدود کردن
blockaded مسدود کردن
obstruct مسدود کردن
ligate مسدود کردن رگ
dammed مسدود کردن
foreclosing مسدود کردن
obstructed مسدود کردن
damming مسدود کردن
dam مسدود کردن
obstructing مسدود کردن
forecloses مسدود کردن
freezes مسدود کردن
blockade مسدود کردن
obtruate مسدود کردن
close مسدود کردن
closes مسدود کردن
chokes مسدود کردن
closer مسدود کردن
oppilate مسدود کردن
obturate مسدود کردن
closest مسدود کردن
blocking مسدود کردن
choke مسدود کردن
occlude مسدود کردن
foreclosed مسدود کردن
choked مسدود کردن
jam مسدود کردن پارازیت
to block a passage مسدود کردن یک راه
blocks بستن مسدود کردن
barricade مانع مسدود کردن
to clog up pores مسدود کردن منافذ
barricading مانع مسدود کردن
barricades مانع مسدود کردن
block بستن مسدود کردن
jammed مسدود کردن پارازیت
jams مسدود کردن پارازیت
blocked بستن مسدود کردن
barricaded مانع مسدود کردن
choking مسدود کردن از حرکت بازداشتن
to close airspace مسدود کردن فضای هوایی
to bar apatn بستن و مسدود کردن راه
To block the escape routes. راههای فرار را مسدود کردن
calker مسدود کردن نعل زدن
choked ساسات کاربراتور مسدود کردن
choke ساسات کاربراتور مسدود کردن
chokes ساسات کاربراتور مسدود کردن
to occlude بستن [جلو چیزی راگرفتن ] [مسدود کردن]
to bar somebody from something [doing something] مسدود کردن [کسی از چیزی] [اصطلاح رسمی ]
vacated تخلیه کردن
drains تخلیه کردن
vacate تخلیه کردن
vacates تخلیه کردن
drain تخلیه کردن
disembarkation تخلیه کردن
draining تخلیه کردن
to offload تخلیه کردن
vacating تخلیه کردن
unloads تخلیه کردن
unloaded تخلیه کردن
evacuate تخلیه کردن
disembark تخلیه کردن
evacuating تخلیه کردن
evacuates تخلیه کردن
evacuated تخلیه کردن
unload تخلیه کردن
disembarks تخلیه کردن
drained تخلیه کردن
disembarking تخلیه کردن
disembarked تخلیه کردن
blocking سدکردن جاده دفاع غیر عامل مسدود کردن راه دشمن
defecating تخلیه کردن شکم
evacuates تخلیه مزاج کردن
road clearance تخلیه کردن جاده
exhausts تخلیه کردن خروج
evacuated تخلیه مزاج کردن
diffusion تخلیه کردن بافشار
exhaust تخلیه کردن خروج
evacuate تخلیه مزاج کردن
to discharge goods کالا را تخلیه کردن
degasify تخلیه کردن گاز
defecate تخلیه کردن شکم
evacuating تخلیه مزاج کردن
defecated تخلیه کردن شکم
defecates تخلیه کردن شکم
diffusion کم کردن از قدرت تخلیه فشار
debarkation تخلیه پیاده کردن یکانها یاتجهیزات
clearance پاک سازی تایید صلاحیت تخلیه کردن
priming پر کردن یک پمپ یا لوله با اب به منظور تخلیه هوای داخل ان
honey combing روش انبار کردن و تخلیه کالاها به طریقه لانه زنبوری و خوشهای
cargo outturn message پیام تخلیه محمولات ناو گزارش خاتمه تخلیه بارکشتی
evacuation تخلیه یک نقطه ازاهالی یا نیرو تخلیه پزشکی
beach gear وسایل پیاده کردن بار وسایل تخلیه کشتی تجهیزات اسکله
coronas تخلیه بار الکتریکی که برای بار کردن تونر چاپگر لیزری به کار می رود
corona تخلیه بار الکتریکی که برای بار کردن تونر چاپگر لیزری به کار می رود
clearing تخلیه محل تخلیه بیماران
clearings تخلیه محل تخلیه بیماران
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
aeromedical unit یکان تخلیه پزشکی هوایی یکان مسئول تخلیه پزشکی
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
blocked opening در مسدود
shut مسدود
unstuck نا مسدود
crossed cheque چک مسدود
shuts مسدود
closed مسدود
shutting مسدود
barred مسدود
plug welding جوشکاری مسدود
blind hole سوراخ مسدود
plug weld جوش مسدود
blocked cuurency پول مسدود
closed <adj.> <past-p.> مسدود شده
barred <adj.> <past-p.> مسدود شده
blocked [with objects] <adj.> <past-p.> مسدود شده
frozen assets دارائیهای مسدود
blocked <adj.> <past-p.> مسدود شده
barricaded <adj.> <past-p.> مسدود شده
obstructive مسدود کننده
ballonet اطاقک مسدود
locked <adj.> <past-p.> مسدود شده
closed loop حلقه مسدود
obturator ماهیچه مسدود
close aneal گداختن مسدود
closed meeting نشست مسدود
closed subroutine زیرروال مسدود
disabled <adj.> <past-p.> مسدود شده
closed conference نشست مسدود
adobe shooting خرج گذاری مسدود
close aneal باز پختن مسدود
The roads are obstructed. جاده ها مسدود هستند.
bell type annealing furnace کوره التهابی نوع مسدود
check valve سوپاپ یا دریچه مسدود کننده
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
gas cycle reactor راکتور با مدار گردش گازی مسدود
embolus جسم مسدود کننده جریان خون
cargo outturn report گزارش تخلیه محمولات ناو گزارش تخلیه ناو
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
The rain gutter is blocked up with leaves. برگ ها ناودان باران را مسدود کرده اند.
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com