Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English
Persian
enarm
مسلح شدن اماده کارزار کردن
Other Matches
arm
مسلح کردن چاشنی کشیدن اماده انفجارکردن
fitted mine
مین مسلح اماده به کار
fight
کارزار
fights
کارزار
ready reserve
ذخیره اماده ذخایر اماده احتیاط اماده برای بسیج یااستفاده
ground readiness
اماده باش در روی زمین اماده بودن هواپیماها درروی باند اماده باش زمینی
winterize
اماده برای زمستان شدن خود را برای مقابله باسرمای زمستان اماده کردن
equips
مسلح کردن
equip
مسلح کردن
cock
مسلح کردن
equipping
مسلح کردن
reenforce
مسلح کردن
weapon
مسلح کردن
arm
مسلح کردن
weapons
مسلح کردن
forcing
مسلح کردن
arming
مسلح کردن
force
مسلح کردن
forces
مسلح کردن
cocking
مسلح کردن
cocks
مسلح کردن
enarm
مسلح کردن
armement
مسلح کردن
reinforces
مسلح کردن
reinforce
مسلح کردن
garnish
علامت محل عبور سیم مسلح کردن توقیف کردن
garnishes
علامت محل عبور سیم مسلح کردن توقیف کردن
garnished
علامت محل عبور سیم مسلح کردن توقیف کردن
supercritical
حالت اماده به انفجار ماده اتمی ترکیب اماده به انفجاراتمی
disarm
غیر مسلح کردن
deactivate
غیر مسلح کردن
disarmed
غیر مسلح کردن
forearms
از پیش مسلح کردن
unarm
غیر مسلح کردن
disarms
غیر مسلح کردن
deactivates
غیر مسلح کردن
deactivated
غیر مسلح کردن
disarmament
غیر مسلح کردن
deactivating
غیر مسلح کردن
actuate
مسلح کردن مین
forearm
از پیش مسلح کردن
armed services
قسمتهای نیروهای مسلح یکانهای مسلح یکانهای نیروهای مسلح
icing
مسلح کردن بتون فشرده کردن فولاد
rearm
دوباره مسلح شدن یا کردن
rearms
دوباره مسلح شدن یا کردن
rearmed
دوباره مسلح شدن یا کردن
privateer
درکشتی تجارتی مسلح کار کردن
safing
از حالت مسلح بودن خارج کردن
armor
مسلح کردن زره پوش کردن
on guard
اماده توپگیری اماده برای توگیری
armstrong
سیستم اجرای فرامین مربوط به مسلح کردن ماسوره موشکها
rearming
تجدیداماد مهمات درانبارها مسلح کردن مجدد ماسوره یاچاشنی بمب یا موشک
to cut out
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
set
اماده کردن
supplied
اماده کردن
preparing
اماده کردن
primes
اماده کردن
pre treatment
اماده کردن
readied
اماده کردن
drafts
اماده کردن
accommodated
اماده کردن
provide
اماده کردن
setting up
اماده کردن
supplying
اماده کردن
provides
اماده کردن
sets
اماده کردن
preparation
اماده کردن
supply
اماده کردن
make ready
اماده کردن
primed
اماده کردن
prime
اماده کردن
readies
اماده کردن
accommodates
اماده کردن
draft
اماده کردن
to string up
اماده کردن
harnessed
اماده کردن
harnessing
اماده کردن
prepare
اماده کردن
ready
اماده کردن
prepares
اماده کردن
belay
اماده کردن
harness
اماده کردن
drafted
اماده کردن
get ready
اماده کردن
to pickle a rod for
اماده کردن
readying
اماده کردن
confect
اماده کردن
preparations
اماده کردن
unlimber
اماده کردن
outfits
سازو برگ اماده کردن تجهیز کردن
outfit
سازو برگ اماده کردن تجهیز کردن
set up
اماده تیراندازی کردن
trains
اماده کردن اسب
train
اماده کردن اسب
trained
اماده کردن اسب
forespeak
قبلا اماده کردن
gears
کردن اماده کارکردن
forearm
قبلا اماده کردن
gear
کردن اماده کارکردن
knock up
سردستی اماده کردن
do up
اماده استفاده کردن
forearms
قبلا اماده کردن
knock-ups
سردستی اماده کردن
geared
کردن اماده کارکردن
to fit with
اماده کردن برای
fitting out
اماده کردن ناو
knock-up
سردستی اماده کردن
spots
کشف کردن اماده پرداخت
make ready
اماده شدن حاضر کردن
snow farming
اماده کردن پیست اسکی
spot
کشف کردن اماده پرداخت
get ready
اماده شدن حاضر کردن
to study up
خود را اماده امتحانات کردن
sensate
اماده پذیرش حس احساس کردن
forthcomming
اماده برای ارائه کردن
to provide oneself
خودرا اماده یا مجهز کردن
to wind up
کوک کردن اماده کردن گلوله
make
درست کردن ساختن اماده کردن
preparing
اماده کردن ساختن ترکیب کردن
makes
درست کردن ساختن اماده کردن
prepares
اماده کردن ساختن ترکیب کردن
prepare
اماده کردن ساختن ترکیب کردن
redact
اماده چاپ کردن تحریر کردن
to gather up
جمع اوری کردن اماده کردن
marshaling
در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
edit
تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
edit
اماده چاپ کردن تغییر دادن
marshals
در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
roadworthy
اماده مسافرت قابل سفر کردن
marshaled
در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
edited
تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
marshalled
در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
crams
خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed
خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming
خودرا برای امتحان اماده کردن
cram
خودرا برای امتحان اماده کردن
winterization
اماده کردن برای کار در زمستان
marshal
در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
edited
اماده چاپ کردن تغییر دادن
ramp alert
اماده باش در سکوی در جا زدن اماده باش 51 دقیقهای
groom
اماده کردن شیب برای اسکی مهتر
tropicalization
اماده کردن برای کار درمنطقه استوایی
grooms
اماده کردن شیب برای اسکی مهتر
aircraft arresting reset unit
وسیله اماده کردن مجددسیستم مهار هواپیما
mountee
اژیر مخصوص اماده کردن توپهای ناو
despatching
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
set up
اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
aircraft turn around
اماده کردن هواپیما برای پرواز یا اجرای عملیات
sketch
پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
dispatched
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
despatched
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
disposable personal income
پولی که اماده خرج کردن یاپس انداز باشد
civilian preparedness for war
اماده کردن مردم برای جنگ امادگی غیرنظامیان
sketches
پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
despatches
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
dispatches
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
sketched
پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
dispatch
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
dight
اماده کردن مجهز کردن
list
شیار کردن اماده کردن
gird
اماده کردن محکم کردن
staging area
فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
reception station
پست پذیرش و اماده کردن افراد جدید برای اعزام
paddock
منطقه اماده و زین کردن و گردش اسب پیش ازمسابقه
paddocks
منطقه اماده و زین کردن و گردش اسب پیش ازمسابقه
predigest
بزبان ساده وقابل فهم دراوردن برای استفاده اماده کردن
rig the ship
فرمان ناو را برای بازدیداماده کنید اماده کردن ناوبرای بازدید
crammer
کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
warning order
دستور اماده باش اعلام اماده باش
lineup
اماده ومجهز کردن ترتیب جای بازیکنان فوتبال طرز قرار گیری
spooling
یلهای نوار اماده شدن قسمتی از سیستم جهت پردازش ان قرقره کردن
laager
هلی کوپتر در حال اماده باش جلو هلی کوپتر اماده
ripe
مسلح
weaponed
مسلح
in arms
مسلح
reinforced
مسلح
riper
مسلح
armor bearer
مسلح
ripest
مسلح
armoured
مسلح
flattest
مسلح
armed
مسلح
mailed
مسلح
flat
مسلح
master clear
کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
alert force
نیروهای اماده باش نیروهای اماده
ferroconcrete
بتون مسلح
reinforced concrete
بتون مسلح
arming
مسلح شدن
ripest
مسلح شدن
ice crete
بتون مسلح
ripe
مسلح شدن
heavily armed
کاملا مسلح
reinforced concrete
بتن مسلح
to carry a weapon
مسلح بودن
to be packing
[heat]
[colloquial]
مسلح بودن
to pack a weapon
[colloquial]
مسلح بودن
banditry
سرقت مسلح
armed
مسلح شده
gunship
هلیکوپتر مسلح
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com