English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English Persian
concatenate مسلسل کردن الحاق کردن
Other Matches
concatenate الحاق الحاق کردن
interlinks مسلسل کردن بهم جفت کردن
interlink مسلسل کردن بهم جفت کردن
interlinking مسلسل کردن بهم جفت کردن
interlinked مسلسل کردن بهم جفت کردن
serialises مسلسل کردن
serialized مسلسل کردن
serializes مسلسل کردن
serialising مسلسل کردن
serialize مسلسل کردن
serializing مسلسل کردن
serialised مسلسل کردن
catena الحاق کردن
inserting الحاق کردن
augments الحاق کردن
augmenting الحاق کردن
inserts الحاق کردن
augmented الحاق کردن
augment الحاق کردن
insert الحاق کردن
append الحاق کردن
catenate الحاق کردن
appending الحاق کردن
appends الحاق کردن
appended الحاق کردن
twitter صداهای مسلسل ومتناوب ایجاد کردن
twittering صداهای مسلسل ومتناوب ایجاد کردن
catenate چون دانههای زنجیر مسلسل کردن
twitters صداهای مسلسل ومتناوب ایجاد کردن
twittered صداهای مسلسل ومتناوب ایجاد کردن
machine gun به مسلسل بستن مسلسل
machine guns به مسلسل بستن مسلسل
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
reeled مسلسل
serials مسلسل
unceasing مسلسل
serial مسلسل
reeling مسلسل
reels مسلسل
reel مسلسل
catenary مسلسل
machine gunner مسلسل چی
running hand خط مسلسل
catenulate مسلسل
sorites مسلسل
mitrailleuse مسلسل
machine gun مسلسل
uninterrupted مسلسل
catenation مسلسل
machine guns مسلسل
sub-machine gun مسلسل دستی
rafale رگبار مسلسل
seriatim بطور مسلسل
continued propotion تناسب مسلسل
tommy gun مسلسل دستی
sub-machine guns مسلسل دستی
cyclic مسلسل رگبار
serially بطور مسلسل
machine guns به مسلسل بستن
unbroke مسلسل ناشکسته
successive متوالی مسلسل
submachinegun مسلسل دستی
unbroken مسلسل ناشکسته
in series بطور مسلسل
lewis gun یکجور مسلسل
machine gun به مسلسل بستن
inset الحاق
adjunction الحاق
juncture الحاق
addendum الحاق
insets الحاق
annexation الحاق
union الحاق
joinder الحاق
unions الحاق
additament الحاق
addenda الحاق
merging الحاق
interpolation الحاق
adhesion الحاق
joining الحاق
juxtaposition الحاق
concatenation الحاق
incorporation الحاق
interpolations الحاق
subjunction الحاق
insertion الحاق
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
peals صدای مسلسل غوغا
suite رشته مسلسل اپارتمان
suites رشته مسلسل اپارتمان
race ring رینگ و پایه مسلسل
pom-poms مسلسل خودکار دورزن
peal صدای مسلسل غوغا
skate mount رینگ و پایه مسلسل
pom-pom مسلسل خودکار دورزن
soritical مبنی برقیام مسلسل
pealed صدای مسلسل غوغا
continuum رشته مسلسل تسلسل
pealing صدای مسلسل غوغا
link up عمل الحاق
annexation of territory الحاق سرزمین
accession الحاق حقوق
link-up عمل الحاق
junction point نقطه الحاق
attributed <adj.> <past-p.> الحاق شده
junctions نقطه الحاق
affixed <adj.> <past-p.> الحاق شده
affected [added] <adj.> <past-p.> الحاق شده
access الحاق اضافه
accessed الحاق اضافه
junction نقطه الحاق
accesses الحاق اضافه
incorporative وابسته به الحاق
irredentism الحاق گرایی
link الحاق ملحق
link نقطه الحاق
annexed <adj.> <past-p.> الحاق شده
accessing الحاق اضافه
link-ups عمل الحاق
enclosed <adj.> <past-p.> الحاق شده
surcharge and falsify الحاق و حذف
assigned <adj.> <past-p.> الحاق شده
allocated <adj.> <past-p.> الحاق شده
allotted <adj.> <past-p.> الحاق شده
attached <adj.> <past-p.> الحاق شده
In chronological order. بترتیب تاریخ ( بطور مسلسل )
pom pom مسلسل خود کار02 تا 04میلیمتری
sten مسلسل سبک 9 میلمتری انگلیسی
tract داستان یانمایشنامه ویاحوادث مسلسل
tracts داستان یانمایشنامه ویاحوادث مسلسل
pill box خانه کوچک اشیان مسلسل
junction محل الحاق چهارراه
adhesion الحاق دولتی به یک پیمان
supplement الحاق زاویه مکمل
supplements الحاق زاویه مکمل
assembly نقطه الحاق هوایی
synoeky اتحاد واتفاق الحاق
supplemented الحاق زاویه مکمل
synoecy اتحاد واتفاق الحاق
supplementing الحاق زاویه مکمل
cross over point نقطه الحاق مسیرها
rendezvous area نقطه الحاق یکانها
object assembly test ازمون الحاق قطعات
junctions محل الحاق چهارراه
panoramically بشکل دورنمای مسلسل بطوروسیع و پیوسته
skate mount پایه دوار مسلسل روی خودرو
unilinear دارای تغییرات مسلسل از اغاز تا پایان
seriate دارای تسلسل یاشماره ترتیب مسلسل
chain react دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
accession شیی ء اضافه یا الحاق شده
group rendezvous نقطه الحاق گروهی یا قسمتی
epenthesis الحاق حرفی درمیان کلمه
strafing به مسلسل بستن هدفهای زمینی به وسیله هواپیما
strafes با هواپیما زیر رگبار مسلسل وتوپ گرفتن
nordenfelt یکجور مسلسل که سوئدی اختراع کرده است
strafed با هواپیما زیر رگبار مسلسل وتوپ گرفتن
strafe با هواپیما زیر رگبار مسلسل وتوپ گرفتن
boat rendezvous area منطقه الحاق قایقهای ناو گروه
accession number نمره مسلسل کتابی که به کتب کتابخانه افزوده میشود
pantoscope دوربین عکاسی که عدسی گردنده داردوازدورنمای مسلسل عکس برمیدارد
force rendezvous نقطه الحاق هواپیماها یاکشتیها برای اجرای عملیات
panoramic camera دوربین عکاسی که عدسی گردنده داردو ازدورنمای مسلسل عکس برمیدارد
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com