Dictiornary-Farsi | مسکوت گذاشتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (10 milliseconds)

English	Persian
suspend	مسکوت گذاشتن
suspending	مسکوت گذاشتن
suspends	مسکوت گذاشتن


Search result with all words

to hang up	معطل کردن مسکوت گذاشتن
Other Matches

dead	مسکوت
abeyant abeyance	مسکوت عنه
to pass into silence	مسکوت عنه ماندن
fall into abeyance	مسکوت عنه ماندن
left unsaid	مسکوت عنه مانده
fall into obeyance	مسکوت عنه ماندن
lay off <idiom>	به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
run into <idiom>	اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lids	کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lid	کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
To leave behinde.	جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to leave someone in the lurch	کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
infiltrated	گذاشتن
mislay	جا گذاشتن
to lay it on with a trowel	گذاشتن
to take in	تو گذاشتن
mislays	جا گذاشتن
mislaying	جا گذاشتن
loads	گذاشتن
load	گذاشتن
mislaid	جا گذاشتن
to trample on	گذاشتن
letting	گذاشتن
to run in	تو گذاشتن
misplace	جا گذاشتن
lets	گذاشتن
let	گذاشتن
placements	گذاشتن
question answer	در صف گذاشتن
placement	گذاشتن
run home	جا گذاشتن
take in	تو گذاشتن
ti turn in	تو گذاشتن
infiltrating	گذاشتن
infiltrates	گذاشتن
infiltrate	گذاشتن
placing	گذاشتن
places	گذاشتن
place	گذاشتن
lay	گذاشتن
to pickle a rod for	گذاشتن
lays	گذاشتن
putting	گذاشتن
leaving	گذاشتن
leave	گذاشتن
inculcates	پا گذاشتن
teasing	سر به سر گذاشتن
apostrophize	گذاشتن
inculcated	پا گذاشتن
puts	گذاشتن
inculcating	پا گذاشتن
inculcate	پا گذاشتن
To be gettingh on in years.	پا به سن گذاشتن
getting on in years	پا به سن گذاشتن
put	گذاشتن
go on <idiom>	گذاشتن
invested	سرمایه گذاشتن
saluting	احترام گذاشتن
salutes	احترام گذاشتن
investing	سرمایه گذاشتن
saluted	احترام گذاشتن
salute	احترام گذاشتن
invests	سرمایه گذاشتن
badgers	:سربسر گذاشتن
benches	نیمکت گذاشتن
badgered	:سربسر گذاشتن
bench	نیمکت گذاشتن
fixes	کار گذاشتن
fix	کار گذاشتن
badger	:سربسر گذاشتن
badgering	:سربسر گذاشتن
invest	سرمایه گذاشتن
dew ret	زیرشبنم گذاشتن
give as a pledge	گرو گذاشتن
emplace	کار گذاشتن
enchase	در نگین گذاشتن
encradle	درگهواره گذاشتن
enframe	درقاب گذاشتن
enshrine	درزیارتگاه گذاشتن
cloisters	درصومعه گذاشتن
cloister	درصومعه گذاشتن
flyblow	تخم گذاشتن
cuple	در بوته گذاشتن
cupel	در بوته گذاشتن
coop	درقید گذاشتن
leather	چرم گذاشتن به
embarks	درکشتی گذاشتن
embarking	درکشتی گذاشتن
set down	بزمین گذاشتن
embarked	درکشتی گذاشتن
embeds	کار گذاشتن
embark	درکشتی گذاشتن
begueath	به ارث گذاشتن
bilk	گذاشتن از پرداخت
cleck	تخم گذاشتن
four horsemen	جا گذاشتن میلههای 1 و 2 و4 و 7 یا 1 و 3 و 6 و 01
embed	کار گذاشتن
trace	اثر گذاشتن
salve	ضماد گذاشتن
installs	کار گذاشتن
parcel	دربسته گذاشتن
exposing	بی پناه گذاشتن
exposes	بی پناه گذاشتن
expose	بی پناه گذاشتن
respects	احترام گذاشتن به
installing	کار گذاشتن
traced	اثر گذاشتن
mortgaging	گرو گذاشتن
point	نوک گذاشتن
bank	در بانک گذاشتن
mortgages	گرو گذاشتن
mortgage	گرو گذاشتن
traces	اثر گذاشتن
respect	احترام گذاشتن به
parcels	دربسته گذاشتن
Welsh	کلاه گذاشتن
mouthing	در دهان گذاشتن
mouths	در دهان گذاشتن
banks	در بانک گذاشتن
strand	تنها گذاشتن
strands	تنها گذاشتن
hang up	معوق گذاشتن
install	کار گذاشتن
hang-up	معوق گذاشتن
mouthed	در دهان گذاشتن
mouth	در دهان گذاشتن
tip	نوک گذاشتن
tipping	نوک گذاشتن
shutter	پرده گذاشتن
shutters	پرده گذاشتن
handle	دسته گذاشتن
handles	دسته گذاشتن
cramp	درقید گذاشتن
cramps	درقید گذاشتن
hang-ups	معوق گذاشتن
to set one's seal to	صحه گذاشتن
To trample on justice . To be unfair.	پا روی حق گذاشتن
To grow a beard .	ریش گذاشتن
To grow a mustache .	سبیل گذاشتن
To pull someones leg . To kid someone.	سر بسرکسی گذاشتن
To discriminate . To make a distinction .	فرق گذاشتن
let loose <idiom>	آزاد گذاشتن
look up to <idiom>	احترام گذاشتن به
pull the wool over someone's eyes <idiom>	سربه سر گذاشتن
put in (time) <idiom>	وقت گذاشتن
set (someone) up <idiom>	یه جای گذاشتن
split hairs <idiom>	فرق گذاشتن
window dress	بنمایش گذاشتن
welch	کلاه گذاشتن
to sow mines	مین گذاشتن
to stand sentinel	نگهبان گذاشتن در
to take in a reef	بادبان را تو گذاشتن
to take ship	درکشتی گذاشتن
trepass	پافرا گذاشتن
trig	علامت گذاشتن
underact	از کار کم گذاشتن
undercharge	کم خرج گذاشتن در
underpricing	کم قیمت گذاشتن
vowelize	واکه گذاشتن
walk out on	قال گذاشتن
to put down	فرو گذاشتن
to invent stories	صفحه گذاشتن
to spin yarns	صفحه گذاشتن
make an impression	تاثیر گذاشتن
to set down	بزمین گذاشتن
put in pledge	گرو گذاشتن
instal	کار گذاشتن
intube	در لوله گذاشتن
lacevi	یراق گذاشتن
lagvt	سرپوش گذاشتن
to have the heels of any one	کسیرادردوعقب گذاشتن
lay away	کنار گذاشتن
line out	با خط علامت گذاشتن
over run	زیر پا گذاشتن
overtop	عقب گذاشتن
oviposit	تخم گذاشتن
pigged	بچه گذاشتن
inshrine	درمزار گذاشتن
incase etc	در لفاف گذاشتن
grow a beard	ریش گذاشتن
hand down	به ارث گذاشتن
high tender	به مزایده گذاشتن
hold in respect	احترام گذاشتن به
hypothecate	گرو گذاشتن
hypothecate	به رهن گذاشتن
imbark	در کشتی گذاشتن
impawn	گرو گذاشتن
impignorate	رهن گذاشتن
impignorate	گرو گذاشتن
incase etc	در جعبه گذاشتن
pignus	گرو گذاشتن
put aside	کنار گذاشتن
to set by	کنار گذاشتن
to lay aside	کنار گذاشتن
to lay it on with a trowel	کار گذاشتن
to leave a margin	حاشیه گذاشتن
to leave off	کنار گذاشتن
to make a for	دردسترس گذاشتن
to put a way	کنار گذاشتن
to put by	کنار گذاشتن