English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 69 (7 milliseconds)
English Persian
kindle مشتعل شدن
kindled مشتعل شدن
kindles مشتعل شدن
Search result with all words
primer وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primers وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
ignition احتراق اتش زدن مشتعل کردن
blazing مشتعل
aflame مشتعل
red-hot مشتعل
propane پارافین گازی و مشتعل هیدروکاربنی
burn سوختن مشتعل شدن
burns سوختن مشتعل شدن
blaze شعله درخشان یا اتش مشتعل
blazed شعله درخشان یا اتش مشتعل
blazes شعله درخشان یا اتش مشتعل
ignite اتش گرفتن مشتعل شدن
ignite اتش کردن محفظه حامل باروت مشتعل کردن
ignite مشتعل کردن یا شدن
ignited اتش گرفتن مشتعل شدن
ignited اتش کردن محفظه حامل باروت مشتعل کردن
ignited مشتعل کردن یا شدن
ignites اتش گرفتن مشتعل شدن
ignites اتش کردن محفظه حامل باروت مشتعل کردن
ignites مشتعل کردن یا شدن
igniting اتش گرفتن مشتعل شدن
igniting اتش کردن محفظه حامل باروت مشتعل کردن
igniting مشتعل کردن یا شدن
aglow مشتعل وفروزان
low مشتعل شدن زبانه کشیدن
detonator منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
detonators منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
flame مشتعل شدن تابش
flames مشتعل شدن تابش
glow مشتعل بودن
glowed مشتعل بودن
glows مشتعل بودن
buster خرج مشتعل کننده استری یا لایی
furnace مشتعل کردن
furnaces مشتعل کردن
conflagrant مشتعل
coupling base وسیلهای که چاشنی را به کلاهک یا خرج مشتعل کننده وصل میکند
emblaze مشتعل کردن
envy rankled in his breast اتش رشک در سینه اش مشتعل بود
flaming arc قوس مشتعل
flaming discharge تخلیه مشتعل
glow discharge cold cathode tube لامپ مشتعل
glow discharge tube لامپ مشتعل
glow tube لامپ مشتعل
igniter مشتعل کننده
igniter خرج مشتعل کننده کلاهک منفجرکننده
igniter مشتعل کننده اتش زنه
igniter pad بالشتک مشتعل کننده
igniter train مدار مشتعل کننده
igniting fuze ماسوره مشتعل کننده
igniting fuze کلاهک مشتعل کننده
igniting powder خرج مشتعل کننده
igniting primer چاشنی مشتعل کننده
ignition cap کلاهک مشتعل کننده
ignitor مشتعل کننده
in flames مشتعل
initiator چاشنی مشتعل کننده
neon glow lamp لامپ مشتعل نئون
on fire مشتعل درتاب وتب
relume برافروختن مشتعل کردن
sulfurous مشتعل
sulphurous مشتعل
tamping بستن مواد مشتعل کننده به دور خرج کیپ کردن خرج
to burst into flames اتش گرفتن مشتعل شدن
ablaze مشتعل
Partial phrase not found.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com