Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (40 milliseconds)
English
Persian
identified
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identifies
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identify
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identifying
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
Other Matches
objectify
خاصیت و ماهیت چیزی رامعین کردن
denature
طبیعت یا ماهیت چیزی راعوض کردن
mean
مشخص کردن چیزی
meaner
مشخص کردن چیزی
meanest
مشخص کردن چیزی
identification
حرف که بر کامپیوتر میزبان ارسال میشود تا ماهیت و محل کامپیوتر دور یا ترمینال مشخص شود
quality
ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
qualities
ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
restrict
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricting
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricts
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
anthropomorphism
تصور شخصیت انسانی برای چیزی
neither fish nor fowl
<idiom>
چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
transubstantiate
قلب ماهیت کردن
substantivize
دارای ماهیت کردن
split personality
تعدد شخصیت شخصیت دو نیم
locate
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locating
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
transmuted
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmutes
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmute
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmuting
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
depersonalize
بی شخصیت کردن
personate
خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
incorporating
جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن
incorporates
جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن
incorporate
جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن
depersonalize
فاقد شخصیت کردن
personalize
دارای شخصیت کردن
characters
مجسم کردن شخصیت
personify
دارای شخصیت کردن
personified
دارای شخصیت کردن
personifies
دارای شخصیت کردن
personifying
دارای شخصیت کردن
character
مجسم کردن شخصیت
personalize
شخصیت را مجسم کردن ونشان دادن
incorporates
شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporate
شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporating
شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
algorithms
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
algorithm
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
justifications
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
justification
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
set up
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
arm
1-فراهم کردن وسیله یا ماشین یا تابع برای عمل یا ورودی ها 2-مشخص کردن خط وط وقفه فعال
banding
روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
delineated
مشخص کردن
defining
مشخص کردن
define
مشخص کردن
to create an image for oneself as somebody
مشخص کردن
specifying
مشخص کردن
definition
مشخص کردن
specify
مشخص کردن
identifying
مشخص کردن
delineates
مشخص کردن
identified
مشخص کردن
specifies
مشخص کردن
individuate
مشخص کردن
denote
مشخص کردن
earmarking
مشخص کردن
denotes
مشخص کردن
delineating
مشخص کردن
defined
مشخص کردن
defines
مشخص کردن
identify
مشخص کردن
delineate
مشخص کردن
identifies
مشخص کردن
lay down
مشخص کردن
denoted
مشخص کردن
definitions
مشخص کردن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
natures
ماهیت
navigate
ماهیت
nature
ماهیت
essence
ماهیت
navigated
ماهیت
navigates
ماهیت
quiddity
ماهیت
navigating
ماهیت
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
criss-crosses
با ضربدر مشخص کردن
criss-crossing
با ضربدر مشخص کردن
typifying
بانمونه مشخص کردن
typify
بانمونه مشخص کردن
criss-cross
با ضربدر مشخص کردن
typifies
بانمونه مشخص کردن
criss-crossed
با ضربدر مشخص کردن
typified
بانمونه مشخص کردن
call one's shot
مشخص کردن هدف
frequency designation
مشخص کردن فرکانس
transubstantiation
قلب ماهیت
denaturation
قلب ماهیت
human nature
ماهیت آدم
matter
ماهیت جوهر
matters
ماهیت جوهر
mattering
ماهیت جوهر
mattered
ماهیت جوهر
nature of the operation
ماهیت عملیات
mertis of the case
ماهیت دعوی
nature
ماهیت خوی
transmutation
قلب ماهیت
essence
وجود ماهیت
natures
ماهیت خوی
specifying
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specify
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifies
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
cells
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cell
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
margin
مشخص کردن اندازه و حاشیه
highlighting
روشن ساختن مشخص کردن
costing
مشخص کردن هزینه عملیات
margins
مشخص کردن اندازه و حاشیه
transmutative
قلب ماهیت یافتنی
transmutation
قلب ماهیت تکامل
substantiated
ماهیت جسمانی دادن به
substantiates
ماهیت جسمانی دادن به
substantiating
ماهیت جسمانی دادن به
substantiate
ماهیت جسمانی دادن به
transshape
تغییر ماهیت دادن
coessentiality
هم جوهری وحدت ماهیت
transmutable
قلب ماهیت یافتنی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
substantive
دارای ماهیت واقعی حقیقی
ipso facto
بواسطه ماهیت خود فعل
balisage
مشخص کردن مسیر جاده باچراغهای راهنما
statement of charge
مشخص کردن جرایم فرم تقاضای خسارت
to tap
ولتاژ مشخص کردن
[الکترونیک یا مهندسی برق]
His speech was in the nature of an apology.
ماهیت سخنرانی او
[مرد]
عذرخواهی بود.
nature
[of things]
سرشت
[ماهیت]
[خوی]
[ذات]
[طبیعت]
demurred
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
demurs
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
demurring
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
demur
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
anthroposophy
علم شناسایی طبیعت و ماهیت انسانی
the nature of the case
ماهیت دعوا یا موضوع خوش خویی
labels
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
external
مشخص کردن انبار کاغذ در خارج از وسیله یا میز
beaufort scale
سیستم اعداد برای مشخص کردن شدت باد
fielded
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
labeling
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
fields
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
label
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
externals
مشخص کردن انبار کاغذ در خارج از وسیله یا میز
symbolic i/o assignment
نامی برای مشخص کردن یک واحد ورودی خروجی
field
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
labelled
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
dispatching priority
شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها
characterising
مشخص کردن منقوش کردن
characterises
مشخص کردن منقوش کردن
characterised
مشخص کردن منقوش کردن
characterized
مشخص کردن منقوش کردن
characterizes
مشخص کردن منقوش کردن
characterizing
مشخص کردن منقوش کردن
characterize
مشخص کردن منقوش کردن
quartz clock
بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
descriptor
کدی که مشخص کننده نام فایل یا نام برنامه یا کد رمز به فایل را مشخص میکند
groups
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
group
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
regions
پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص
region
پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص
claim frame
فریم مخصوص برای مشخص کردن ایستگاه آغاز کننده شبکه
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
tetragraph
کلمه رمز چهار حرفی برای اسم گذاری و مشخص کردن وسایل
labeling
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
PID
متصل یاد شده به سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه به کاربران
labels
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
searched
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
answering
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answer
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
labelled
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
answers
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
searchingly
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
search
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
color code
روشی برای مشخص کردن یک جسم یا خواص ان با استفاده از ترکیبات مختلف رنگها
universal
سیستم کدگزاری میلهای چاپی استاندارد برای مشخص کردن محصولات در یک مغازه
label
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com