Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English
Persian
overflow indicator
مشخص کننده سرریزی
Other Matches
descriptor
کدی که مشخص کننده نام فایل یا نام برنامه یا کد رمز به فایل را مشخص میکند
indicating
مشخص کننده
discriminant
مشخص کننده
marker
مشخص کننده
markers
مشخص کننده
decanter
فرف سرریزی
decanters
فرف سرریزی
overflow check
بررسی سرریزی
check indicator
مشخص کننده مقابله
indication lamp
لامپ مشخص کننده
determiner
مشخص کننده ضمیر یا صفت اشاره
insignia
علائم ونشانهای مشخص کننده هرچیزی
determiners
مشخص کننده ضمیر یا صفت اشاره
insigne
علائم ونشانهای مشخص کننده هرچیزی
conditional
مین کننده وقوع چندین کار مشخص
marker circle
دایره مشخص کننده مرکزمنطقه فرود هوایی یا باندفرود هواپیما
lumber's line
خط شاخص قلب نما که مشخص کننده سینه ناو است
claim frame
فریم مخصوص برای مشخص کردن ایستگاه آغاز کننده شبکه
oblique weir
در تصویر افقی سرریزی استکه تاج ان نسبت به جریان اب مایل باشد
retrieval
سیستم جستجوکه تامین کننده اطلاعات مشخص ازپایگاه داده ها برای کاربراست
returns
کدیا کلید مشخص کننده انتهای خط ورودی وحرکت نشانه گربه شروع خط بعد
return
کدیا کلید مشخص کننده انتهای خط ورودی وحرکت نشانه گربه شروع خط بعد
returned
کدیا کلید مشخص کننده انتهای خط ورودی وحرکت نشانه گربه شروع خط بعد
returning
کدیا کلید مشخص کننده انتهای خط ورودی وحرکت نشانه گربه شروع خط بعد
BIM
نشانه مشخص کننده شروع رشته دادهای که روی دیسک درایو یا نوار ضبط شده است
Q Channel
یکی از هشت کانال اطلاعاتی که داده مشخص کننده شیار و زمان گردش مطلق را نگهداری میکند
beach marker
علامت یا وسیله مشخص کننده ساحل یا تاسیسات ساحلی شاخص خط ساحل
algorithm
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
algorithms
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
editing run
در پردازش دستهای برنامه ویرایش کننده داده را از نظردرستی فاهری بررسی کرده و هر گونه اشتباه را برای تصحیح و ارائه مجدد مشخص میکند
marking current
جریان نشان دهنده مسیرعبور جریان الکتریسیته جریان مشخص کننده مدار
motif
گلی خاص در زمینه فرش
[این طرح ها با توجه به منطقه بافت دارای اشکال و ابعاد مختلفی بوده و تا حدودی مشخص کننده منطقه بافت می باشد.]
cells
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cell
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
quartz clock
بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
rs c
استاندارد صنعتی برای مخابره غیر همزمان داده سری میان دستگاههای ترمینالی مجموعهای از استانداردهادر ارتباطات داده که کاراکترهای مکانیکی والکتریکی مختلفی را برای رابط بین کامپیوترها ترمینالها و تلفیق و تفکیک کننده ها مشخص میکند
corrector
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
locating
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locate
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
altitude/height hold
متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
propounder
ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
marshaller
هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
inhibitor
کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
quick disconnect coupling
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
sensor
گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
primer
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primers
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
homogeneous computer network
یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
interceptor
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
del credere
وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
interceptors
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
steam fitter
نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
distractive
گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
makgi boowi
نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
detonator
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
vasomotor
اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
detonators
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
changer
دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
search jammer
تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
specific
مشخص
highlighted
مشخص
distinctive
مشخص
signate
مشخص
specific code
کد مشخص
indistinctive
نا مشخص
named
مشخص
kenspeckle
مشخص
marked
مشخص
specifics
مشخص
highlights
مشخص
pronounced
مشخص
highlight
مشخص
distinct
مشخص
distinguished
مشخص
physiognomonic
مشخص
signaled
اشکار مشخص
earmarking
مشخص کردن
identifies
مشخص کردن
signalled
اشکار مشخص
pathognomic
مشخص مرض
delineate
مشخص کردن
signal
اشکار مشخص
delineated
مشخص کردن
registered port
بندر مشخص
identify
مشخص کردن
specified
مشخص شده
identifying
مشخص کردن
distinctly
بطور مشخص
type genus
نوع مشخص
identified
مشخص کردن
assignable
معین مشخص
pathognomomical
مشخص مرض
ditinct
روشن مشخص
unarguable
غیرقابلبحثمعلوم مشخص
delineates
مشخص کردن
nonsignificant
غیر مشخص
specify
مشخص کردن
specifies
مشخص کردن
targets
هدف مشخص
denotes
مشخص کردن
targetting
هدف مشخص
targeted
هدف مشخص
named vessel
کشتی مشخص
specifying
مشخص کردن
diacritical current
جریان مشخص
distinguishing
مشخص اختصاصی
definition
مشخص کردن
to create an image for oneself as somebody
مشخص کردن
definitions
مشخص کردن
individuate
مشخص کردن
distinctive
فرق مشخص
lay down
مشخص کردن
target
هدف مشخص
targetted
هدف مشخص
targeting
هدف مشخص
denote
مشخص کردن
clean-cut
مشخص واضح
cleaners
مشخص واضح
delineating
مشخص کردن
defining
مشخص کردن
named place of destination
مقصد مشخص
clean cut
مشخص واضح
denoted
مشخص کردن
defines
مشخص کردن
defined
مشخص کردن
define
مشخص کردن
sprining charge
خرج چال کننده یا گود کننده
claqueur
تشویق کننده
[یا هو کننده]
استخدام شده
expostulator
سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
padding
پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
suppressive
خنثی کننده اتش سرکوب کننده
prepossessing
مجذوب کننده جلب توجه کننده
criss-cross
با ضربدر مشخص کردن
criss-crosses
با ضربدر مشخص کردن
named point of destination
نقطه مشخص در مقصد
named port of destination
بندر مقصد مشخص
antiseptic
تمیز و پاکیزه مشخص
antiseptics
تمیز و پاکیزه مشخص
meanest
مشخص کردن چیزی
mean
مشخص کردن چیزی
shaded relief
عوارض مشخص یا بسیارناهموار
messages
حجم اطلاع مشخص
message
حجم اطلاع مشخص
at the specified tenor
بر حسب مفاد مشخص
criss-crossing
با ضربدر مشخص کردن
frequency designation
مشخص کردن فرکانس
nodose
دارای برامدگیهای مشخص
nodous
دارای برامدگیهای مشخص
meaner
مشخص کردن چیزی
named place of delivery at frontier
تحویل در مرز مشخص
call one's shot
مشخص کردن هدف
facies
عبارت مشخص یک طبقه
criss-crossed
با ضربدر مشخص کردن
typified
بانمونه مشخص کردن
typifies
بانمونه مشخص کردن
typify
بانمونه مشخص کردن
typifying
بانمونه مشخص کردن
structureless
بدون ساختمان مشخص
costing
مشخص کردن هزینه عملیات
amorphous
دارای ساختمان غیر مشخص
blocky
پرشده یا مشخص با قطعات مختلف
margins
مشخص کردن اندازه و حاشیه
margin
مشخص کردن اندازه و حاشیه
point of aim
نقطه هدفگیری در مسافتهاتی مشخص
to be clear to somebody
برای کسی مشخص بودن
badges
امضاء و علامت برجسته و مشخص
badge
امضاء و علامت برجسته و مشخص
temporarily
برای زمان مشخص یا نه همیشه
named port of shipment
بندر مشخص برای حمل
shuttled
وسیله نقلیه با مسیر مشخص
shuttle
وسیله نقلیه با مسیر مشخص
highlighting
روشن ساختن مشخص کردن
named departure point
نقطه مشخص برای حرکت
known target
هدف شناخته شده یا مشخص
One must draw the line somewhere.
<proverb>
هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
shuttles
وسیله نقلیه با مسیر مشخص
operator
انتساب بیشتر از یک تابع به عملگرا مشخص .
structures
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
structure
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
circle of influence
دایرهای که حد منطقه تاثیررا مشخص میکند
special
سیستم برنامههای کاربردی مشخص و محدود
operators
انتساب بیشتر از یک تابع به عملگرا مشخص .
entry
مقدار اطلاعات درون یک سلول مشخص
intensity of rain fall
شدت بارندگی که بامیلیمتردرساعت مشخص میشود
dorsiventral
دارای قسمت پشتی وشکمی مشخص
rates
تعداد خطاهایی که در یک زمان مشخص رخ میدهد
lanes
مسیر که باخط کشی مشخص میشود
rate
تعداد خطاهایی که در یک زمان مشخص رخ میدهد
lane
مسیر که باخط کشی مشخص میشود
internal
نمایش حروف در یک سیستم عامل مشخص
users
انجمن یا کلوپ کاربران یا کامپیوتر مشخص
structuring
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
neither fish nor fowl
<idiom>
چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
To be conspicuous.
انگشت نما بودن ( مشخص یا سر شناس )
scheduled service plane
هواپیمای مسافربری
[با زمان پرواز مشخص]
irishism
عبارت یا اصطلاح یا رسوم مشخص ایرلندی
settling days
روزهای مشخص تصفیه حسابها در بورس
scheduled plane
هواپیمای مسافربری
[با زمان پرواز مشخص]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com