English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 74 (4 milliseconds)
English Persian
provisional مشروط
limited مشروط
contingent مشروط
contingents مشروط
pending مشروط
qualified مشروط
conditional مشروط
subject مشروط
subjected مشروط
subjecting مشروط
subjects مشروط
provided مشروط
conditioned مشروط
eventual مشروط
Other Matches
person in whose favor a condition is mad مشروط له
conditional contract عقد مشروط
inevitable <adj.> غیر مشروط
unalienable <adj.> غیر مشروط
foul bill of lading بارنامه مشروط
estate at will اجاره مشروط
conditional discharge ازادی مشروط
dirty bill od lading بارنامه مشروط
conditional probability احتمال مشروط
conditional order سفارش مشروط
inalienable <adj.> غیر مشروط
indispensable <adj.> غیر مشروط
on probation در آزادی مشروط
subject to being unsold مشروط براینکه
qualified endorsement فهرنویسی مشروط
absolute <adj.> غیر مشروط
unalterable <adj.> غیر مشروط
conditional confession اقرار مشروط
providing مشروط بر اینکه
unconditional غیر مشروط
absolute غیر مشروط
conditionally بطور مشروط
provided مشروط به انکه
contingent تصادفی مشروط
pleas وعده مشروط
contingents تصادفی مشروط
condition مشروط کردن
absolutes غیر مشروط
parole ازادی مشروط
plea وعده مشروط
claused bill og exchange بارنامه مشروط
provisional شرطی مشروط
paroling ازادی مشروط
paroles ازادی مشروط
paroled ازادی مشروط
probationers عفو مشروط
probation ازادی مشروط
probationer عفو مشروط
conditional race مسابقه مشروط با ارابه
probative دال بر اثبات مشروط
probationary period دوره ازادی مشروط
on approval مشروط به رضایت خریدار
extra good time معافی مشروط از زندان
probatory دال بر اثبات مشروط
restrictive indorsement فهر نویسی مشروط
sub modo مشروط یا مضیق یا مقید
concurring opinion رای موافق مشروط
Payment on delivery of goods. پرداخت هنگام ( مشروط به ) تحویل کالا
deferred dividened سودی که پرداخت ان مشروط به شرطی باشد
goods on approval تحویل کالا به شرط قبولی کالاهای مشروط
precarious عاریهای بسته بمیل دیگری مشروط بشرایط معینی مشکوک
union shop مغازه یاکارگاهی که اعضای خارج از اتحادیه کارگری رامیپذیرد مشروط باینکه بعداعضو شوند
deposition درCL مشروط بر ان است که اولا" به قید التزام به راستگویی و ثانیا" در حضورمامور رسمی تنظیم شود
depositions درCL مشروط بر ان است که اولا" به قید التزام به راستگویی و ثانیا" در حضورمامور رسمی تنظیم شود
ticket of leave سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
covenant real شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
reversion هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
provided he goes at once بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
kaldor criterion ضابطهای که براساس ان هرگونه تغییر ازنظر اجتمائی مطلوب یا مفیداست مشروط برانکه میزان نفع گروه منتفع شونده ازمیزان گروه متضررشونده بیشتر باشد . این ضابطه اولین بار بوسیله اقتصاددان امریکائی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com