Dictiornary-Farsi | مشغول تحصیل اجباری | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (4 milliseconds)

English	Persian
scoolable	مشغول تحصیل اجباری


Other Matches

he applied him self to study	مشغول تحصیل شد
schoolable	مشمول تحصیل اجباری
busying	مشغول
busy at	مشغول
busied	مشغول
busier	مشغول
occupied	مشغول
busies	مشغول
at	مشغول
busy with	مشغول
busy	مشغول
busiest	مشغول
bindings	اجباری
of obligation	اجباری
binding	اجباری
forcible	اجباری
strained	اجباری
mandatory	اجباری
forced	اجباری
obligatory	اجباری
de rigueur	اجباری
compulsive	اجباری
compulsory	اجباری
obliging	اجباری
constrained	اجباری
working	مشغول کار
occupying	مشغول داشتن
workings	مشغول کار
engross	احتکارکردن مشغول
indebted	مشغول الذمه
occupy	مشغول داشتن
engages	مشغول کردن
at work	مشغول کار
busier	مشغول کردن
at it	سخت مشغول
occupies	مشغول داشتن
get to work	مشغول کارشوید
go about	مشغول شدن به
go about <idiom>	مشغول بودن با
in a	مشغول کار
under an obligation	مشغول الذمه
to employ oneself	مشغول شدن
to d. one self	مشغول شدن
busied	مشغول کردن
overbusy	زیاد مشغول
in a	مشغول نبرد
busiest	مشغول کردن
busying	مشغول کردن
on the go <idiom>	مشغول دویدن
busy	مشغول کردن
busies	مشغول کردن
twiddle one's thumbs <idiom>	مشغول نبودن
he is at work	مشغول کاراست
engage	مشغول کردن
compulsory	حرکات اجباری
levied	سربازگیری اجباری
levies	سربازگیری اجباری
levy	سربازگیری اجباری
levying	سربازگیری اجباری
compulsory hospitalization	بستری اجباری
coercive	اجباری قهری
statute labour	کار اجباری
conscription	خدمت اجباری
forced saving	پس انداز اجباری
compulsory freestyle	حرکات اجباری
prescribed exercise	حرکات اجباری
compulsory levies	مالیات اجباری
forced movement	حرکت اجباری
compulsury deduction	فرانشیز اجباری
compulsory saving	پس انداز اجباری
forced landing	فرود اجباری
forced labor	کار اجباری
forced oscillations	نوسانهای اجباری
forced labour	کار اجباری
juxtaposition	ارتباط اجباری
compulsorily	بطور اجباری
compulsory education	اموزش اجباری
forced sale	فروش اجباری
blessing in d.	توفیق اجباری
indebted	مشغول الذمه مقروض
(in) up to the chin <idiom>	خیلی مشغول با کسی
intent on doing anything	سخت مشغول کاری
up to the eyes in work	سخت مشغول کار
amused	سرگرم شده و مشغول
opposite numbers	افسران مشغول به کار
go at	جدا مشغول شدن به
to busy oneself	خودرا مشغول کردن
activity	فعال یا مشغول بودن
activities	فعال یا مشغول بودن
studies	تحصیل
study	تحصیل
acquirement	تحصیل
schooling	تحصیل
securement	تحصیل
acquistion	تحصیل
studying	تحصیل
obtaining	تحصیل
achievement	تحصیل
achievements	تحصیل
acquisition	تحصیل
acquisitions	تحصیل
forced withrawal	عقب نشینی اجباری
forced page break	قطع اجباری صفحه
forced move	حرکت اجباری شطرنج
forced marching	راه پیمایی اجباری
forced landing	فرود اجباری هواپیما
forced crossing	عبور اجباری از رودخانه
servitude	خدمت اجباری رعیتی
forced convection	تبادل حرارت اجباری
commitment	بستری کردن اجباری
commitments	بستری کردن اجباری
crossing site	محل عبور اجباری
concentration camps	اردوگاه کار اجباری
impressment	بکار اجباری گماری
concentration camp	اردوگاه کار اجباری
imperative planning	برنامه ریزی اجباری
compulsury deduction	کسر گذاری اجباری
occupy	مشغول کردن به کار گرفتن
occupying	مشغول کردن به کار گرفتن
occupies	مشغول کردن به کار گرفتن
amuse	مشغول کردن تفریح دادن
amuses	مشغول کردن تفریح دادن
employ	مشغول کردن بکار گرفتن
employed	مشغول کردن بکار گرفتن
in treaty	مشغول مذاکره و عقد پیمان
stick to your work	بکار خود مشغول باشید
in the schools	مشغول دادن امتحانات دانشگاه
employs	مشغول کردن بکار گرفتن
employing	مشغول کردن بکار گرفتن
nonresident	تحصیل مکاتباتی
s.for study	ذوق تحصیل
school age	سالهای تحصیل
school age	سن آغاز تحصیل
schoolfellow	تعلیم تحصیل
s.for study	میل به تحصیل
earned	تحصیل کردن
getting	تحصیل شده
securer	تحصیل کننده
impetration	تحصیل بدرخواست
self taught	تحصیل کرده
recoveries	تحصیل چیزی
gets	تحصیل شده
recovery	تحصیل چیزی
get	تحصیل شده
earn	تحصیل کردن
earns	تحصیل کردن
educated	تحصیل کرده
schools	تحصیل در مدرسه
school	تحصیل در مدرسه
graduation	فراغت از تحصیل
achieve	تحصیل کردن
canalize	هدایت اجباری منشعب کردن
retreats	عقب نشینی اجباری بازگشتن
work farm	اردوی کار اجباری زندانیان
retreating	عقب نشینی اجباری بازگشتن
to have compulsory insurance [cover]	اجباری [الزامی] بیمه بودن
retreated	عقب نشینی اجباری بازگشتن
to be compulsorily insured	اجباری [الزامی] بیمه بودن
retreat	عقب نشینی اجباری بازگشتن
The line is busy (engaged).	صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
to engage in something [in doing] something	خود را به چیزی [کاری] مشغول کردن
ineducable	غیر قابل تحصیل
studiousness	عشق بخواندن یا تحصیل
procuance	تحصیل چیزی خرید
clerisy	طبقه تحصیل کرده
serendipity	تحصیل نعمت غیرمترقبه
degrees	دیپلم یا درجه تحصیل
degree	دیپلم یا درجه تحصیل
school drop out	ترک تحصیل کرده
procuration	تحصیل چیزی خرید
to obtain permission	تحصیل اجازه کردن
to leave school	ترک تحصیل کردن
earned income	درامد تحصیل شده
to study for the bar	تحصیل حقوق کردن
cultured	مهذب تحصیل کرده
toi mug at	سخت تحصیل کردن
closed shop	قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
closed shops	قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
chandler	کسی که به خرید و فروش کالا مشغول است
play at	بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
yuppies	جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
to study persian	زبان فارسی تحصیل کردن
gains	حصول تحصیل منفعت کردن
gained	حصول تحصیل منفعت کردن
availability	سهولت و امکان تحصیل اعتبار
gain	حصول تحصیل منفعت کردن
yuppie	جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
wins	بدست اوردن تحصیل کردن
dropout	کسی که ترک تحصیل میکند
grafted	از راه نادرستی تحصیل کردن
etymologize	تحصیل علم اشتقاق کردن
win	بدست اوردن تحصیل کردن
grafts	از راه نادرستی تحصیل کردن
graft	از راه نادرستی تحصیل کردن
The convicts are being sent to concentration camps .	محکومین به اردوگاههای کار اجباری اعزام می شوند
school and college ability test	آزمون توانایی تحصیل درمدرسه و دانشگاه
my unwillingness to study	بی میلی من نسبت بتحصیل بیزازی من از تحصیل
convocation	جشن پایان تحصیل جمعی دانشجویان
To neglect ones studies .	از تحصیل خود غافل ماندن ( شدن )
background	چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است