Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
to fall under anything
مشمول چیزی شدن جزوچیزی درامدن یاداخل شدن
Other Matches
to implicate somebody in something
کسی را با چیزی
[منفی]
مشمول کردن
to involve somebody in something
[negative]
کسی را با چیزی
[منفی]
مشمول کردن
imprescriptible
وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
liable
مشمول
fall under
مشمول
comprisal
مشمول
subsumption
مشمول
inclusive
مشمول
obligated reservist
مشمول وفیفه
obligor
مشمول وفیفه
taxable
مشمول مالیات
draft dodger
مشمول غایب
inapplicable
غیر مشمول
liable to fine
مشمول جریمه
ineligible
غیر مشمول
liable to tax
مشمول مالیات
coverage rate
نزخ مشمول
draft dodgers
مشمول غایب
burgeoning
درامدن
to figure out
درامدن
to go off
درامدن
burgeons
درامدن
erupt
درامدن
shoot out
درامدن
to come in
درامدن
shoot-outs
درامدن
to come out
درامدن
burgeoned
درامدن
burgeon
درامدن
shoot-out
درامدن
to shoot forth
درامدن
give in
از پا درامدن
pullulate
درامدن
enters
درامدن
erupts
درامدن
shoot forth
درامدن
eventuate
درامدن
entered
درامدن
if things shape right
از اب درامدن
erupting
درامدن
measure
درامدن
erupted
درامدن
if things shape right
درامدن
enter
درامدن
conscripted
مشمول نظام کردن
liable to military service
مشمول خدمت وفیفه
conscripts
مشمول نظام کردن
conscripting
مشمول نظام کردن
time barred
مشمول مرور زمان
barred by statute
مشمول مرور زمان
taxable activities
فعالیتهای مشمول مالیات
to be subject to an attachment
مشمول توقیف بودن
conscript
مشمول نظام کردن
taxable profit
سود مشمول مالیات
taxable income
درامد مشمول مالیات
dutiable
مشمول حقوق گمرکی
dutiable
مشمول مالیات و عوارض
ratal
مبلغ مشمول مالیات
with particular average
مشمول خسارات خاص
with pwrticular average
مشمول خسارت خاص
schoolable
مشمول تحصیل اجباری
fall out well
خوب درامدن
repullulate
دوباره درامدن
to fall on
بجنگ درامدن
break even
صافی درامدن
consumes
ازپا درامدن
consume
ازپا درامدن
consumed
ازپا درامدن
eruption of the teeth
درامدن دندان
wpa
average particular with مشمول خسارت خاص
uncoveranted
مشمول بیان نشده غیرقراردادی
ratable
قابل تقویم مشمول مالیات
rateable
مشمول مالیات قابل تقویم
ratable
مشمول مالیات قابل تقویم
except
: مستثنی کردن مشمول نکردن
tithable
عشر گرفتن مشمول عشریه
disarmed
به حالت اشتی درامدن
billow
بصورت موج درامدن
billowed
بصورت موج درامدن
billowing
بصورت موج درامدن
billows
بصورت موج درامدن
enactment
بصورت قانون درامدن
stellify
بشکل ستاره درامدن
democratization
بصورت دموکراسی درامدن
enactments
بصورت قانون درامدن
to strike an a
بصورت ویژهای درامدن
eruption of rash
درامدن گرمی دانه
hold water
از امتحان درست درامدن
disjoint
در رفتن از مفصل درامدن
fetch up
بحال ایست درامدن
spindle
بشکل دوک درامدن
spindles
بشکل دوک درامدن
to come into any one's g.
به چنگ کسی درامدن
masquerade
به لباس مبدل درامدن
masqueraded
به لباس مبدل درامدن
to come
بحال ایست درامدن
masquerades
به لباس مبدل درامدن
disarm
به حالت اشتی درامدن
masquerading
به لباس مبدل درامدن
disarms
به حالت اشتی درامدن
conscript
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripts
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
lapse
از مدافتادن مشمول مرور زمان شدن
lapses
از مدافتادن مشمول مرور زمان شدن
lapsing
از مدافتادن مشمول مرور زمان شدن
conscripting
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripted
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
team
بصورت دسته یاتیم درامدن
clew
بشکل کلاف یاگلوله نخ درامدن
anglicizing
باداب و رسوم انگلیسی درامدن
anglicizes
باداب و رسوم انگلیسی درامدن
to cut ones eye teeth
ازحالت یامرحله بچگی درامدن
to forfeit ones word
پیمان پکستن بدقول درامدن
teams
بصورت دسته یاتیم درامدن
anglicised
باداب و رسوم انگلیسی درامدن
anglicises
باداب و رسوم انگلیسی درامدن
anglicising
باداب و رسوم انگلیسی درامدن
anglicize
باداب و رسوم انگلیسی درامدن
anglicized
باداب و رسوم انگلیسی درامدن
demilitarizing
از حالت نظامی درامدن غیرنظامی کردن
fossilize
در اثر مرورزمان بصورت سنگواره درامدن
recovers
به حالت اول درامدن فرمان حرکت از نو
recover
به حالت اول درامدن فرمان حرکت از نو
fossilising
در اثر مرورزمان بصورت سنگواره درامدن
fossilises
در اثر مرورزمان بصورت سنگواره درامدن
fossilised
در اثر مرورزمان بصورت سنگواره درامدن
fossilizes
در اثر مرورزمان بصورت سنگواره درامدن
fossilizing
در اثر مرورزمان بصورت سنگواره درامدن
demilitarizes
از حالت نظامی درامدن غیرنظامی کردن
demilitarized
از حالت نظامی درامدن غیرنظامی کردن
demilitarize
از حالت نظامی درامدن غیرنظامی کردن
caramelize
بصورت قند سوخته درامدن یادراوردن
polish off
از جلو کسی درامدن تمام کردن
calved
بشکل غار درامدن جدا کردن
demilitarised
از حالت نظامی درامدن غیرنظامی کردن
recovering
به حالت اول درامدن فرمان حرکت از نو
demilitarises
از حالت نظامی درامدن غیرنظامی کردن
alerts
بحالت اماده باش درامدن یا دراوردن
calve
بشکل غار درامدن جدا کردن
demilitarising
از حالت نظامی درامدن غیرنظامی کردن
alerted
بحالت اماده باش درامدن یا دراوردن
alert
بحالت اماده باش درامدن یا دراوردن
to herd with other people
با مردم دیگر پیوستن درگروه دیگران درامدن
gaduate
مشمول مالیات تصاعدی فارغ التحصیل شدن دوره اموزشگاهی رابپایان رساندن
clearance in ward
گواهی مامورین گمرک نسبت به کالاهایی که مشمول حقوق گمرکی می شوند قبل از تخلیه و بعد از حمل
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
military testament
وصیتنامه فرد نظامی در جبهه جنگ که مشمول قواعد وصیتنامههای عادی نمیباشد و بدون رعایت تشریفات قانونی معتبراست
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
exclusion clause
مادهای از قرارداد بیمه که در ان مواردی که مشمول بیمه نمیگردد ذکر شده است
constellate
بشکل صورت فلکی درامدن جزء منظومه فلکی شدن
clues
گلوله کردن بشکل کلاف یا گلوله نخ درامدن
clue
گلوله کردن بشکل کلاف یا گلوله نخ درامدن
rates
مشمول مالیات کردن ارزیابی کردن
rate
مشمول مالیات کردن ارزیابی کردن
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
implicated
گرفتار کردن مشمول کردن
implicate
گرفتار کردن مشمول کردن
implicates
گرفتار کردن مشمول کردن
implicating
گرفتار کردن مشمول کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com