English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English Persian
prove opplicable مصداق پیدا کردن
Other Matches
sense مصداق
meaning مصداق
senses مصداق
sensed مصداق
meanings مصداق
become entitled to مصداق ..... واقع شدن
antitype نمونه یا مصداق چیزی
conveyancing در CL این اصطلاح بیشتر در زمینه تسهیل معاملات مربوط به اموال غیر منقول مصداق دارد
dampers دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
damp دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampest دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
to pluck up one's heart دل پیدا کردن
detecting پیدا کردن
detects پیدا کردن
tracked پیدا کردن
average پیدا کردن
track پیدا کردن
to pick up پیدا کردن
averaged پیدا کردن
gains پیدا کردن
gained پیدا کردن
gain پیدا کردن
averages پیدا کردن
tracks پیدا کردن
finds پیدا کردن
to figure up پیدا کردن
find پیدا کردن
averaging پیدا کردن
smell out با بو پیدا کردن
to look up پیدا کردن
detect پیدا کردن
to search out پیدا کردن
pin point پیدا کردن
detected پیدا کردن
acquire پیدا کردن
give tongue عوعو کردن در پیدا کردن بوی شکار
decline شیب پیدا کردن
stammered لکنت پیدا کردن
declining شیب پیدا کردن
declined شیب پیدا کردن
stammer لکنت پیدا کردن
declines شیب پیدا کردن
shield حفاظ پیدا کردن
shields حفاظ پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن به
to take umbra at رنجش پیدا کردن از
to take a ply تمایل پیدا کردن
dampens رطوبت پیدا کردن
dampened رطوبت پیدا کردن
dampening رطوبت پیدا کردن
to spring a leaguer رخنه پیدا کردن
touts خریدار پیدا کردن
touting خریدار پیدا کردن
to think out با فکر پیدا کردن
to win fame شهرت پیدا کردن
in the doghouse <idiom> مشکل پیدا کردن با
liaise ارتباط پیدا کردن
liaised ارتباط پیدا کردن
liaises ارتباط پیدا کردن
liaising ارتباط پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن
demonetize تنزل پیدا کردن
tout خریدار پیدا کردن
dampen رطوبت پیدا کردن
touted خریدار پیدا کردن
hade تمایل پیدا کردن
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
qualify شایستگی پیدا کردن
luff لنگر پیدا کردن
preempt حق تقدم پیدا کردن
To find a way out. To find a remedy. چاره پیدا کردن
qualifies شایستگی پیدا کردن
converges تقارت پیدا کردن
to become a necessity لزوم پیدا کردن
come to an agreement موافقت پیدا کردن
converge تقارت پیدا کردن
equation of payments قاعده پیدا کردن
stammers لکنت پیدا کردن
converged تقارت پیدا کردن
converging تقارت پیدا کردن
overmaster مهارت کامل پیدا کردن در
find and replace پیدا کردن و جایگزین نمودن
wavering فتور پیدا کردن دو دل بودن
out maneuver برتری مانور پیدا کردن
shocks هول وهراس پیدا کردن
respire امید تازه پیدا کردن
wavered فتور پیدا کردن دو دل بودن
genealogize شجره کسی را پیدا کردن
respired امید تازه پیدا کردن
respires امید تازه پیدا کردن
waver فتور پیدا کردن دو دل بودن
to rummage out با جستجوی زیاد پیدا کردن
wavers فتور پیدا کردن دو دل بودن
respiring امید تازه پیدا کردن
to pick up فراگرفتن دوباره پیدا کردن
shock هول وهراس پیدا کردن
cabbage کش رفتن رشد پیدا کردن
to make the pot boi; معاش خود را پیدا کردن
to nerve oneself قوت قلب پیدا کردن
cabbages کش رفتن رشد پیدا کردن
hit on/upon <idiom> پیدا کردن چیزی که میخواهی
to come to an understanding پیدا کردن سازش پیداکردن
read between the lines <idiom> پیدا کردن مفهوم ضمنی
deeping of capital عمق پیدا کردن سرمایه
pay dirt <idiom> زیر خاکی پیدا کردن
radar trapping اختلال پیدا کردن رادار
to pick out باگوش پیدا کردن دریافتن
shocked هول وهراس پیدا کردن
fumbled لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
swells ورم کردن برجستگی پیدا کردن
fumbles لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
swelled ورم کردن برجستگی پیدا کردن
fumble لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
bilge رخنه پیدا کردن تراوش کردن
asphyxiating مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiates مختنق کردن خناق پیدا کردن
swell ورم کردن برجستگی پیدا کردن
asphyxiated مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiate مختنق کردن خناق پیدا کردن
to turn round برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
to get a meat for a bird برای مرغی جفت پیدا کردن
to get the upper hand برتری جستن تفوق پیدا کردن
make out معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
wavered تردید پیدا کردن تبصره قانون
unbalancing بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
unbalances بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
waver تردید پیدا کردن تبصره قانون
wavering تردید پیدا کردن تبصره قانون
rubs اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
rub اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
rubbed اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
radio direction finding پیدا کردن جهت بی سیم دشمن
scare up <idiom> ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
pull oneself together بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
to orient oneself چهار سوی خود را پیدا کردن
short اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
shorter اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
shortest اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
surging تکان خوردن لغزش پیدا کردن
ruts شور پیدا کردن فحل شدن
wavers تردید پیدا کردن تبصره قانون
rut شور پیدا کردن فحل شدن
unbalance بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
to seek somebody out جستجو برای پیدا کردن کسی
to make friends [to make connections] رابطه پیدا کردن [با مردم برای هدفی]
to get to somebody [something] به کسی دسترسی پیدا کردن [ به چیزی رسیدن]
leadingquestion پرسشی که کمک به پیدا کردن پاسخ میدهد
warm to one's work در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
canvassing مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
plunged غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
plunge غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
plunges غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
canvass مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassed مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvasses مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
extend ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
grapnels لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
divide پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
extending ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
diachrony تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
divides پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
cunclude تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
grapnel لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
to always find something to gripe about همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
proceeded ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
extends ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
proceed ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
finds کشف کردن پیدا کردن
find کشف کردن پیدا کردن
fitcall finding پیدا کردن عیب کوچک مربوط به راننده یا رده یکم
to pick up somebody کسی را پیدا کردن [دوست دختر یا پسر یا یک نفر برای سکس]
curve fitting روش ریاضی برای پیدا کردن یک فرمول که نمایشگرمجموعهای از نقاط داده میباشد
homing روش تعقیب و ردیابی امواج رادیویی یا رادار و پیدا کردن ایستگاه فرستنده ان
approval by acclamation تصویب به وسیله کف زدن وابراز احساسات این گونه تصویب زمانی مصداق پیدامیکند که مخالف جدی وجودنداشته باشد و طبعا" مسئله شمردن صاحبان اصوات تحسین امیز منتفی است
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
mine watching عملیات تجسس و پیدا کردن مین یا مراقبت از مین گذاری دشمن
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself. زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
revived دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
bessel method پیدا کردن محل توقفگاه به روش بسل سیستم نقشه برداری بسل
wart زگیل دار شدن زگیل پیدا کردن
warts زگیل دار شدن زگیل پیدا کردن
substantialize اساس دادن یا اساس پیدا کردن
regain دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regaining دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regains دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regained دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
hallucinating گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinates گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinated گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinate گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
in a good light پیدا
prosilient پیدا
phenomenally پیدا
a rare bird کم پیدا
apparent پیدا
visibility پیدا
visible پیدا
axiomatical پیدا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com