Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
present consumption
مصرف جاری
Other Matches
drivel
اب دهان جاری ساختن از دهن یا بینی جاری شدن دری وری سخن گفتن
customs of the services
مقررات و روشهای جاری قسمتها امور جاری نیروها
average propensity to consume
میل متوسط به مصرف نسبتی از درامد که به مصرف اختصاص می یابد
diminishing utility
اصل تقلیل تمایل به مصرف دراینده در اثر مصرف مقدارزیادی از یک کالا در زمان حال
consumer logistics
امور امادی مصرف کنندگان مصرف کالا و اماد
current cost accounting
حسابداری هزینه جاری حسابداری براساس نرخ های جاری
power consumer
مصرف انرژی مصرف توان
margin propensity to consume
تمایل نهایی به مصرف نسبت بین میزان مصرف وپس انداز هر فرد به ازای یک واحد افزایش در درامد وثروت فرد
shedding
خون جاری ساختن جاری ساختن
sheds
خون جاری ساختن جاری ساختن
shed
خون جاری ساختن جاری ساختن
running key
[کلید جاری رمز یا دفترچه جاری کلید رمز]
life cycle hypothesis
فرضیه درامد در طول عمر فرضیهای است که بر اساس ان مصرف وابسته به درامدهای پیش بینی شده درطول عمر میباشد . این فرضیه در مقابل فرضیه اولیه کینز قرار دارد که به موجب ان مصرف وابسته به درامد فصلی است .
pigou effect
اثر مانده واقعی اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مصرف که بر اساس این اثر با کاهش سطح قیمت ها و در نتیجه بالا رفتن عرضه واقعی پول و افزایش ارزش واقعی ثروت مصرف نیز افزایش خواهد یافت
actuals
جاری
sluicy
جاری
sister in law
جاری
going
جاری
running water
اب جاری
interfluent
در هم جاری
present-day
جاری
running
جاری
interfluous
در هم جاری
volant
جاری
gushing
جاری
currents
جاری
pourer
جاری
groovy
جاری
current cell
سل جاری
current
جاری
oozing
جریان جاری
circulating asset
دارایی جاری
callendar year
سال جاری
competitive price
قیمت جاری
standing
روش جاری
oozes
جریان جاری
yeild
جاری شدن
tidal volume
حجم جاری
yeild point
حد جاری شدن
current asset
دارایی جاری
current assets
دارایی جاری
ooze
جریان جاری
oozed
جریان جاری
current budget
بودجه جاری
working capacity
سرمایه جاری
During (in)the current year.
درسال جاری
Blood was running .
خون جاری شد
routinely
روش جاری
routinely
خط مشی جاری
routine
روش جاری
routine
خط مشی جاری
currently
بطور جاری
current accounts
حساب جاری
checking account
حساب جاری
checking accounts
حساب جاری
current account
حساب جاری
routines
خط مشی جاری
trills
جاری شدن
trilled
جاری شدن
bank overdraft
حساب جاری
standing orders
دستور جاری
account cuurent
حساب جاری
current assets
دارائیهای جاری
standing order
دستور جاری
routines
روش جاری
trill
جاری شدن
current cell indicator
نشانگر سل جاری
rules of procedure
روش جاری
current ratio
نسبت جاری
liquid limit
حد جاری شدن
current price
قیمت جاری
demand deposit
سپرده جاری
current loop
حلقه جاری
AC
حساب جاری
present income
درامد جاری
yield
جاری شدن
yielded
جاری شدن
current yield
بازده جاری
flows
جاری شدن
excurrent
جاری شونده
electrodynamics
الکترسیته جاری
flowed
جاری شدن
current
جاری و روان
disembogue
جاری شدن
flow
جاری شدن
perfuse
جاری ساختن
yields
جاری شدن
current liability
بدهیهای جاری
current instruction
دستورالعمل جاری
currents
جاری و روان
current liabilites
بدهیهای جاری
current income
درامد جاری
current files
پروندههای جاری
current expenditure
هزینه جاری
The regulations in force .
مقررات جاری
current liabilities
بدهیهای جاری
current liability
بدهی جاری
current date
تاریخ جاری
pouring
افشاندن جاری شدن
pronounce the formula of a specified
صیغه جاری کردن
poured
جاری شدن یا ساختن
poured
افشاندن جاری شدن
flows
جریان جاری کردن
pour
جاری شدن یا ساختن
outflows
به بیرون جاری شدن
pour
افشاندن جاری شدن
flowed
جریان جاری کردن
pouring
جاری شدن یا ساختن
pours
افشاندن جاری شدن
pours
جاری شدن یا ساختن
jet
مانندفواره جاری کردن
pour point
نقطه جاری شدن
pass book
دفتر حساب جاری
instants
مربوط به ماه جاری
jets
مانندفواره جاری کردن
circulate
جاری شدن (مثل آب در لوله یا هوا در ساختمان)
checking account
حساب جاری بانکی
passbook
دفتر حساب جاری
checking accounts
حساب جاری بانکی
instant
مربوط به ماه جاری
payment on open account
پرداخت در حساب جاری
flow
جریان جاری کردن
outflow
به بیرون جاری شدن
jetting
مانندفواره جاری کردن
daily routine
عادت جاری روزانه
active a ccount
حساب متحرک یا جاری
standing operating procedures
روش جاری عملیاتی
standing operating procedures
روش جاری مخابرات
snivels
ازبینی جاری شدن
snivelling
ازبینی جاری شدن
snivelled
ازبینی جاری شدن
sniveling
ازبینی جاری شدن
bleeds
خون جاری شدن از
sniveled
ازبینی جاری شدن
snivel
ازبینی جاری شدن
current directory
دایرکتوری جاری یا فعلی
bleed
خون جاری شدن از
current rate of growth
نزخ رشد جاری
circumfluent
جاری شونده دراطراف
flux
جاری شدن گداختن
balance on current account
مانده حساب جاری
at the current rate of exchange
به نرخ مبادله جاری
the th inst
پنجم بماه جاری
jetted
مانندفواره جاری کردن
print
پس از اتمام کار جاری
current account balance
تراز حساب جاری
printed
پس از اتمام کار جاری
prints
پس از اتمام کار جاری
at the current rate of exchange
به نرخ جاری ارز
tapping
از شیر اب جاری کردن
blood
خون جاری کردن
tapped
از شیر اب جاری کردن
tap
از شیر اب جاری کردن
hangup
توقف ناگهانی برنامه جاری
emanates
جاری شدن تجلی کردن
routinely
جریان عادی عادت جاری
routine
جریان عادی عادت جاری
winterbourne
رودی که در زمستان جاری میشود
flows
جاری بودن روان شدن
routines
جریان عادی عادت جاری
newsreel
فیلم اخبار جاری روز
rules of procedure
قوانین مربوط به روش جاری
ancestral file
که فرزند فایل جاری است
emanate
جاری شدن تجلی کردن
emanated
جاری شدن تجلی کردن
emanating
جاری شدن تجلی کردن
flowed
جاری بودن روان شدن
Applicants flooded in.
سیل افراد ( متقاضیان ) جاری شد
confluent
باهم جاری شونده متلاقی
newsreels
فیلم اخبار جاری روز
flow
جاری بودن روان شدن
profluent
جاری بمقدار زیاد ساری
age of moon
تعداد روزهای گذشته از ماه جاری
move to tears
اشک از چشمان کسی جاری شدن
shape factor
نسبت لنگرپلاستیک به لنگر جاری شدن
currency depreciation race
تجدید نظر در قیمت پول جاری
conducting
جاری شدن جریان الکتریکی در یک ماده
slobbers
تلفظ کلمات با جاری ساختن اب دهان
slobbering
تلفظ کلمات با جاری ساختن اب دهان
conduct
جاری شدن جریان الکتریکی در یک ماده
conducted
جاری شدن جریان الکتریکی در یک ماده
conducts
جاری شدن جریان الکتریکی در یک ماده
slobber
تلفظ کلمات با جاری ساختن اب دهان
riffling
اب جاری در قسمت کم عمق رود بر زدن
riffles
اب جاری در قسمت کم عمق رود بر زدن
riffled
اب جاری در قسمت کم عمق رود بر زدن
riffle
اب جاری در قسمت کم عمق رود بر زدن
slobbered
تلفظ کلمات با جاری ساختن اب دهان
streamed
جاری شدن ساطع کردن بطورکامل افراشتن
streams
جاری شدن ساطع کردن بطورکامل افراشتن
working capital
مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
stream
جاری شدن ساطع کردن بطورکامل افراشتن
sluice
ازبندیا دریچه جاری شدن خیس کردن
sluices
ازبندیا دریچه جاری شدن خیس کردن
current purchasing power
حسابداری که در ان نرخهای جاری مبنای محاسبه میباشند
sluiced
ازبندیا دریچه جاری شدن خیس کردن
expenditure
مصرف
waster
مصرف
wasteful
مصرف
waste
بی مصرف
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com