Dictiornary-Farsi | مصلحت دان مصلحت امیز مقتضی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
politic	مصلحت دان مصلحت امیز مقتضی


Other Matches

expedient	مصلحت امیز
advised	مصلحت امیز
expedients	مصلحت امیز
expediential	مصلحت امیز
politic	مصلحت امیز کاردانی
it is inexpedient to reply	پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
expediency	مصلحت
expedients	مصلحت
expedient	مصلحت
advisability	مصلحت
interests	مصلحت
advice	مصلحت
interest	مصلحت
pragmatism	مصلحت گرایی
pragmatist	مصلحت گرای
interest	سود مصلحت
policy	مصلحت اندیشی
rede	وقوع مصلحت
vital interest	مصلحت حیاتی
policies	مصلحت اندیشی
To regard as advisable . To deem prudent .	مصلحت دیدن
interests	سود مصلحت
inadvisability	خلاف مصلحت
impolitic	مخالف مصلحت
As deemed advisable . As expedient .	هرطور که مصلحت با شد
politicly	ازروی مصلحت
impolicy	خلاف مصلحت
A white lie .	دروغ مصلحت آمیز
expediently	از روی مصلحت یا اقتضا
it is inadvisable to say that	گفتن ان مصلحت نیست
white lie <idiom>	دروغ مصلحت آمیز
white lie	دروغ مصلحت آمیز
honesty is the best policy	عین مصلحت در راستی ودرستی است
inexpediently	از روی فلاف مصلحت بطور غیرمقتضی
impoliticly	از روی خلاف مصلحت بطور غیرمقتضی
Do you think it advisable to wait here	آیا مصلحت هست که اینجا منتظر بمانیم
In the short term, it may be wiser to sacrifice profit in favour of turnover.	برای دوره کوتاه مدت مصلحت دیده می شود که سود را به نفع فروش فدا دهند.
i advised him to go there	به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
pragmatism	مصلحت گرایی روش فکری منسوب به ویلیام جیمز امریکایی که درمقابل تعریفی که فلسفه مابعدالطبیعه از حقیقت میکند به این شرح " مطابقت ذهن با واقعیت خارجی "تعریف جدیدی وضع نموده است به این شکل " ان چه درعمل مفید افتد حقیقت است "
rat race	عملیات رقابت امیز عنیف وشتاب امیز
trickiest	خدعه امیز مهارت امیز
tricky	خدعه امیز مهارت امیز
trickier	خدعه امیز مهارت امیز
incriminatory	تهمت امیز اتهام امیز
suasive	ترغیب امیز تحریک امیز
antagonistic	خصومت امیز رقابت امیز
expostulatory	سرزنش امیز تعرض امیز
admonitory	نصیحت امیز توبیخ امیز
gratulant	تهنیت امیز تبریک امیز
exigible	مقتضی
appropriate <adj.>	مقتضی
useful <adj.>	مقتضی
due	مقتضی
requisitioned	مقتضی
exigencies	مقتضی
adequate <adj.>	مقتضی
expedient <adj.>	مقتضی
exigency	مقتضی
requirement	مقتضی
requisitions	مقتضی
appropriating	مقتضی
requisitioning	مقتضی
requisition	مقتضی
necessity	مقتضی
suitable	مقتضی
appropriate	مقتضی
materials	مقتضی
appropriated	مقتضی
appropriates	مقتضی
expedient	مقتضی
material	مقتضی
expedients	مقتضی
pertinent	مقتضی
advisable	مقتضی
just	مقتضی بجا
infelicitous	غیر مقتضی
felicitous	مناسب مقتضی
inexpedient	غیر مقتضی
appropriate action	اقدام مقتضی
pertinently	بطور مقتضی
inadvisable	غیر مقتضی
proper	مخصوص مقتضی
meets	مقتضی تقاطع
meet	مقتضی تقاطع
inappropriate	غیر مقتضی
to deesm a	مقتضی دانستن
pro renata	لدی الاقتضا مقتضی
it is inadvisable to say that	گفتن ان مقتضی نیست
by fits and starts	مقتضی صلاحیت دار
due	واجب الاداء مقتضی
appropriately	بمناسبت بطور مقتضی
psychological moment	موقعی که از لحاظ روان شناسی مقتضی برای کارکردن باشد
when occasion serves	هر وقت اقتضا کند هر وقت مقتضی باشد
murmurous	غر غر امیز
synalepha	هم امیز
synaloepha	هم امیز
applausive	تحسین امیز
based on private motives	غرض امیز
affrontive	دشنام امیز
honorific	افتخار امیز
approbatory	تحسین امیز
antagonistic	مخالفت امیز
amusive	تفریح امیز
slanderous	افترا امیز
approbative	تحسین امیز
calumniatory	افترا امیز
contrarious	مخالفت امیز
consultatory	مشورت امیز
confusional	اغتشاش امیز
pacificatory	صلح امیز
conciliative	صلح امیز
conciliar	توط ئه امیز
competetive	رقابت امیز
commendatory	تقدیر امیز
color mixer	رنگ امیز
collusive	دسیسه امیز
chimerical	هوس امیز
censurable	انتقاد امیز
caustically	بطورطعنه امیز
catastrophical	مصیبت امیز
caressive	نوازش امیز
corruptive	فساد امیز
affrontive	توهین امیز
glamorous	طلسم امیز
diverting	تفریح امیز
flattering	تملق امیز
sniffy	اهانت امیز
beatific	سعادت امیز
honorifics	افتخار امیز
sardonically	کنایه امیز
apologetic	پوزش امیز
provocative	تحریک امیز
sardonically	طعنه امیز
sardonic	کنایه امیز
sardonic	طعنه امیز
peremptory	شتاب امیز
venturesome	مخاطره امیز
abrogative	نسخ امیز
educative	تربیت امیز
afflictive	مصیبت امیز
affetionate	محبت امیز
affeluo'so a	عاطفه امیز
adversative	نقض امیز
adventurously	بطورمخاطره امیز
competitive	رقابت امیز
adulatory	تملق امیز
competitiveness	رقابت امیز
admonitive	نصیحت امیز
admissive	تصدیق امیز
acrimenious	تعنه امیز
acclamatory	تحسین امیز
absolutory	بخشش امیز
jocular	شوخی امیز
criminative	تهمت امیز
impostrous	دغل امیز
monitive	اندرز امیز
objurgatory	سرزنش امیز
repoachful	سرزنش امیز
obreptitious	خدعه امیز
ostensive	تظاهر امیز
philosophistic	سفسطه امیز
praiseful	ستایش امیز
prankful	شوخی امیز
minatory	تهدید امیز
justificatory	توجیه امیز
iron ical	طعنه امیز
impostrous	تزویر امیز
imprecatory	نفرین امیز
imprecatory	لعنت امیز
incensive	هیجان امیز
indemnificatory	غرامت امیز
intercessorial	شفاعت امیز
intercessory	شفاعت امیز
intermedial	وساطت امیز
intimidatory	تهدید امیز
preachy	موعظه امیز
procrastinatory	طفره امیز
sportiveŠetc	شوخی امیز
supplicatory	التماس امیز
tolerantly	مدارا امیز
tragical	مصیبت امیز
vexatious	رنجش امیز
vindicative	حمایت امیز
vituperatory	سرزنش امیز
vituperatory	توبیخ امیز
sophistic	سفسطه امیز
smoothe	تعارف امیز
protreptic	موعظه امیز
recommendatory	توصیه امیز
reconciliatory	مصالحه امیز
traitorous	خیانت امیز
reprehensive	ملامت امیز
revelatory	مکاشفه امیز
riskful	مخاطره امیز
scorner	استهزاء امیز
wailful	تاثر امیز
imputative	تهمت امیز
inculpatory	تهمت امیز
exaggerative	اغراق امیز
exaggeratory	اغراق امیز