Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
environmental costs
مضار زیست محیطی
Other Matches
environmental preservation
نگهداشت زیست محیطی حفافت زیست محیطی
environmental benefit
فواید زیست محیطی
environmental impact
نشانزد زیست محیطی
evils of imperfect competition
مضار رقابت ناقص
background radiation
تشعشعات هستهای محیطی تشعشعات محیطی
to tip something
[British E]
ته نشین شدن چیزی
[محیط زیست]
[بوم شناسی]
[حفاظت محیط زیست]
to tip something
[British E]
رسوب کردن چیزی
[محیط زیست]
[بوم شناسی]
[حفاظت محیط زیست]
to tip something
[British E]
ذخیره کردن چیزی
[محیط زیست]
[بوم شناسی]
[حفاظت محیط زیست]
eco-branch
شعبه زیست بوم
[شاخه اقتصاد مناسب با زیست بوم]
environmental
محیطی
peripheral speed
سرعت محیطی
environmental design
طراحی محیطی
surface speed
سرعت محیطی
ambient conditions
شرایط محیطی
peripheral resistance
مقاومت محیطی
spandrel beams
تیرهای محیطی
wrap around type
گونه نوشتار محیطی
ambient temperature
درجه حرارت محیطی
environmental sculpture
پیکره سازی محیطی
euthenics
اصلاح نژاد محیطی
circumcircle
دایره محیطی
[ریاضی]
error due to external influence
خطای محیطی
[ریاضی]
circumscribed circle
دایره محیطی
[ریاضی]
environmental security
تامین محیطی و فیزیکی منطقه
belt frame
اسکلت محیطی بدنه هواپیما
exodermis
لایهء خارجی سلولهای زنده محیطی
to stay floating
معلق ماندن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
to remain suspended
معلق ماندن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
to suspend
معلق نگه داشتن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
common flow afterburner
توربوفن تقویت شده
[که در آن جریانهای مرکزی و محیطی بعد از پس سوز با یکدیگرترکیب می شوند.]
inflow ratio
نسبت سرعت واقعی رتورکرافت به سرعت محیطی نوک تیغه ها
controlled environment
محیطی که در ان کمیتهایی ازقبیل دما فشارترکیب اتمسفری تابشهای یونیزه کننده و میزان رطوبت در مقادیر مناسب برای موجودات زنده یا سخت افزارنگه داشته میشوند
hotbed
بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
hotbeds
بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
on an even keel
<idiom>
به ترتیب عالی یا محیطی عالی
bio-
زیست -
symbion
هم زیست
subsistence
زیست
performance of the dam
زیست سد
biogen
زیست زا
biogas
زیست گاز
exvia
برون زیست
biological chemistry
زیست شیمی
colony
زیست گاه
biotype
زیست گروه
biospher
زیست کره
libidinal
زیست مایهای
biogases
زیست گاز
biological clock
زیست گشت
eco-
زیست بوم
homeland
زیست بوم
subsisting
زیست کردن
joie de vivre
زیست شادی
homelands
زیست بوم
biotechnology
زیست فناوری
liveware
زیست افزار
livability
زیست پذیری
life space
فضای زیست
life force
زیست نیرو
biopolymer
زیست بسپار
environments
محیط زیست
biogenesis
زیست زاد
environment
محیط زیست
biophysics
زیست- فیزیک
biosphere
زیست سپهر
biogenetic
زیست زادی
biogenic
زیست زاییده
biosphere
فضای زیست
biosphere
زیست کره
inhabitant
زیست کننده در
subsist
زیست کردن
biochemistry
زیست- شیمی
biochemistry
زیست شیمی
biologically
زیست شناختی
biological
زیست شناختی
biology
زیست شناسی
worked
زیست عمل
work
زیست عمل
biochemists
زیست شیمیدان
biochemist
زیست شیمیدان
subsisted
زیست کردن
biogenosphere
زیست کره
biogeographic
زیست جغرافیایی
modus vivendi
شیوه زیست
existences
زیست موجودیت
existence
زیست موجودیت
libidos
زیست مایه
bioluminescence
زیست تابی
biomass
زیست توده
biome
اقلیم زیست
biogenosphere
زیست سپهر
viability
زیست پذیری
biome
زیست بوم
subsistence
مربوط به زیست
biomechanics
زیست مکانیک
biometrics
زیست سنجش
subsistence
وسایل زیست
biometry
زیست سنجی
biologism
زیست شناسی
settlement
زیست گاه
libido
زیست مایه
subsists
زیست کردن
settlements
زیست گاه
biologist
زیست شناس
biogeography
زیست جغرافی
biometrics
زیست سنجی
environmentalist
محیط زیست گرا
environmentalist
محیط زیست شناس
environmental protection
حفاظت محیط زیست
environmentalists
محیط زیست شناس
environmentalists
محیط زیست گرا
biological chemistry
بیوشیمی
[زیست شیمی]
human biometric
زیست سنجی انسانی
biochemistry
بیوشیمی
[زیست شیمی]
amylum
نشاسته
[زیست شیمی]
biodegradable
زیست تجزیه پذیر
eco-tech
فناوری زیست بوم
eco-technology
فناوری زیست بوم
saltwater
زیست کننده در اب شور
stenobathic
درعمق کم زیست کننده
environmentalism
محیط زیست گرایی
biological control
کنترل زیست شناختی
fluvial
زیست کننده در رودخانه
geobiology
زمین زیست شناسی
proclimax
منطقه زیست جانوریاگیاهی
limnic
زیست کننده در اب شیرین
limnetic
زیست کننده در اب شیرین
limicoline
زیست کننده درساحل
lacustrine
زیست کننده دردریاچه
psychobiology
روانشناسی زیست شناختی
life zone
منطقه زیست شناسی
biochemical catalyst
کاتالیزور زیست شیمیایی
environmentalism
محیط زیست شناسی
coexistent
باهم زیست کننده
biochron
زیست زمان جانداران
environmental conservation
حفافت محیط زیست
biomass pyramid
هرم زیست توده
phenology
زیست پدیده شناسی
biocid
زیست کش مانع حیات
bioclimatology
زیست اقلیم شناسی
biologism
زیست شناختی نگری
viable
زیست پذیر ماندنی
host
ارگانیسم میزبان
[زیست شناسی]
host organism
ارگانیسم میزبان
[زیست شناسی]
green PC
رایانه زیست بوم دوستانه
to be parasitic
[on]
انگلی شدن
[زیست شناسی]
to be parasitic
[on]
پارازیتی شدن
[زیست شناسی]
mesarch
زیست کننده درناحیه مرطوب
may fly
حشرهای که یک روز زیست میکند
limnologist
زیست شناس جانوران اب شیرین
xerophilous
قابل زیست درمحیطهای خشک
genetic analysis
بررسی ژن
[پزشکی]
[زیست شناسی]
saxatile
درسنگ زیست کننده یا روییده
bionic
وابسته به زیست سازه شناسی
biochemical oxygen demand
نیاز زیست شیمیایی به اکسیژن
xerophile
قابل زیست در محیطهای خشک
bio-
پیشوند وابسته به زیست یا زیستشناسی
live-in
زیست کننده در محل کار
b.o.d
نیاز زیست شیمیایی به اکسیژن
gene analysis
بررسی ژن
[پزشکی]
[زیست شناسی]
biological oxygen demand
نیاز زیست شیمیایی به اکسیژن
lentic
زیست کننده در ابهای راکد
biologic
زیست شناسی معرفت الحیات
biomass feedstock
مواد اولیه زیست توده
genetic screen
بررسی ژن
[پزشکی]
[زیست شناسی]
paleontology
مبحث زیست شناسی دوران قدیم
adenoid
لوزه سوم
[کالبدشناسی]
[زیست شناسی]
pharyngeal tonsil
لوزه سوم
[کالبدشناسی]
[زیست شناسی]
nasopharyngeal tonsil
لوزه سوم
[کالبدشناسی]
[زیست شناسی]
environmental services
دوایر خدمات بهسازی محیط زیست
halobiont
موجود زیست کننده دراب شور
starch
[Amylum]
نشاسته
[زیست شیمی]
[غذا و آشپزخانه]
medial meniscus
منیسک داخلی
[زیست شناسی]
[کالبدشناسی]
biotecture
[معماری تاثیر گرفته از زیست شناسی]
gene analysis
بررسی ژنتیکی
[پزشکی]
[زیست شناسی]
xerophyte
گیاه زیست کننده درنواحی خشک و بی اب
genetic analysis
بررسی ژنتیکی
[پزشکی]
[زیست شناسی]
genetic screen
بررسی ژنتیکی
[پزشکی]
[زیست شناسی]
stenohaline
زیست کننده در اب شور به غلظت بخصوصی
java sparrow
نوعی مرغ جولا که در جاوه زیست میکند
biology
زیست شناسی زندگی حیوانی وگیاهی هرناحیه
pond life
جانوران بی مهره
[که دراستخرها و حوض ها زیست می کنند.]
the Green Dot®
[recycling symbol]
علامت نقطه سبز
[بازچرخی در محیط زیست]
lotic
زیست کننده بر روی امواج سریع السیر
endobiotic
زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
biodegraability
قابلیت تجزیه بیولوژیکی پذیرندگی فروافت زیست شناختی
radiobiology
مبحث زیست شناسی مربوط به تشعشعات رادیو اکتیو
paleontologist
ویژه گر زیست شناسی دوران قدیم یا کهنه سنگی
genetics
شاخهای از علم زیست شناسی که در باره انتقال وراثت
to greenwash
نشان دادن که انگاری نگران محیط زیست باشند
sere
تغییر وسیر تکاملی محیط زیست گیاهان وجانوران خشک
limnology
بخشی از زیست شناسی که درباره موجودات اب شیرین بحث میکند
phenology
مبحث رابطه بین اب وهواوتغییرات حاصله در پدیدههای زیست شناسی
greenwash
نمایش سطحی یا ریاکارانه توسط یک سازمان که نگران محیط زیست است
hematology
شاخهای از زیست شناسی که درباره خون ودستگاههای خونساز بحث میکند
biocenology
رشتهای از زیست شناسی که از اجتماعی موجودات و تاثیرانها بریکدیگر بحث میکند
Plans for the dam have been rejected by environmentalists.
برنامه ریزیها برای سد از طرف محیط زیست شناسان رد شده است.
biogeography
رشتهای از زیست شناسی که درباره طرزانتشار و پخش حیوانات ونباتات بحث میکند
biotechnology
ان قسمت از مباحث فنی که مربوط به اعمال قواعد زیست شناسی درانسان وماشین الات است
psychbiology
علم مطالعه ارتباط میان روانشناسی وزیست شناسی زیست شناسی روانی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com