English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
English Persian
to be sparing of words مضایقه ازحرف زدن کردن کم حرفی کردن
Other Matches
to fly in the face of any one اشکارا ازحرف کسی سرپیچی کردن
stints مضایقه کردن
flinching مضایقه کردن
flinches مضایقه کردن
flinched مضایقه کردن
stint مضایقه کردن
flinch مضایقه کردن
begrudges غبطه خوردن مضایقه کردن
begrudge غبطه خوردن مضایقه کردن
begrudged غبطه خوردن مضایقه کردن
spare مضایقه کردن چشم پوشیدن از
spared مضایقه کردن چشم پوشیدن از
withheld مضایقه داشتن خودداری کردن
withhold مضایقه داشتن خودداری کردن
withholding مضایقه داشتن خودداری کردن
begrudging غبطه خوردن مضایقه کردن
withholds مضایقه داشتن خودداری کردن
withold دریغ داشتن مضایقه کردن بازداشتن
refusing قبول نکردن مضایقه تفاله کردن فضولات
refuses قبول نکردن مضایقه تفاله کردن فضولات
refuse قبول نکردن مضایقه تفاله کردن فضولات
refused قبول نکردن مضایقه تفاله کردن فضولات
palaver پر حرفی کردن
Suit the action to the word. حرفی را فورا" عملی کردن
to make a remark حرفی زدن افهار نظری کردن
floating غیر ثابت . حرفی که جدا از حرفی است که باید به آن وصل باشد
fills پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند
fill پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند
tetragraph کلمه رمز چهار حرفی برای اسم گذاری و مشخص کردن وسایل
BAT file extension مشخصه استاندارد سه حرفی فایل در سیستم -MS DOS برای مشخص کردن فایل دستهای فایل متن حاوی دستورات سیستم
flinched مضایقه
replacement part مضایقه
flinch مضایقه
flinches مضایقه
unspairingly بی مضایقه
flinching مضایقه
sparing مضایقه کننده صرفه جو
spared درذخیره نگاه داشتن مضایقه
shoot the works <idiom> از هیچ تلاشی مضایقه نکردن
spare درذخیره نگاه داشتن مضایقه
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
taciturnity کم حرفی
monomial تک حرفی
pauciloquy کم حرفی
lexical حرفی
long tongue پر حرفی
incommunicatively با کم حرفی
lettered حرفی
reviling بد حرفی
triliteral سه حرفی
uniliteral یک حرفی
incommunicativeness کم حرفی
garrulity پر حرفی
four-letter words واژهیچهار حرفی
literal حرفی لفظی
four-letter word واژهیچهار حرفی
who said so? که چنین حرفی زد
triliteral کلمه سه حرفی
triliteralism حالت سه حرفی
pass a remark حرفی زدن
what have you to say? چه حرفی دارید
letter quality کیفیت حرفی
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
To take offence at something . To take something to heart . حرفی را بدل گرلتن
To tald someones head off. سر کسی را بردن ( با پ؟ حرفی )
trigram هجای بی معنی سه حرفی
slip of the tongue <idiom> حرفی رانسنجیده زدن
teragram واژه چهار حرفی
trigraph سه حرفی که مجموعانمایشگر یک صوت باشد
spirant حرفی که بااصطکاک نفس اداگردد
epenthesis الحاق حرفی درمیان کلمه
to insert a letter in a word حرفی را در میان واژهای جادادن
labialize حرفی را بصورت شفوی اداکردن
speak a word چیزی بگویید حرفی بزنید
null رشتهای که هیچ حرفی ندارد
That is fine by me if you agree. اگر موافقی من هم حرفی ندارم
to gain any ones ear کسیرا اماده شنیدن حرفی
empties هر متغیری که حاوی هیچ حرفی نیست
emptier هر متغیری که حاوی هیچ حرفی نیست
null حرفی که معنای هیچ چیز میدهد.
But no one was ever talking about that! اما هیچکس در آن مورد حرفی نزد!
emptiest هر متغیری که حاوی هیچ حرفی نیست
emptied هر متغیری که حاوی هیچ حرفی نیست
empty هر متغیری که حاوی هیچ حرفی نیست
escape character حرفی که نشان دهنده کد espace باشد
slide تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری لغزنده
erase character حرفی که به معنای انجام هیچ کار است
ascii حرفی که در لیست ASCII حروف قرار دارد
slides تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری لغزنده
d. letter حرفی که درسالنامه دلالت برروز یک شنبه میکند
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
new- حرفی که نشانه گر یا نوک چاپ را به اول خط بعدی می برد
logograph واژه یا علامت یا حرفی که مخفف کلمات یا کلمهای باشد
new حرفی که نشانه گر یا نوک چاپ را به اول خط بعدی می برد
logogram واژه یا علامت یا حرفی که مخفف کلمات یا کلمهای باشد
newer حرفی که نشانه گر یا نوک چاپ را به اول خط بعدی می برد
newest حرفی که نشانه گر یا نوک چاپ را به اول خط بعدی می برد
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
numeric حرفی که در برخی حالت برای نشان دادن یک عدد است .
LIST chunk که چهار حرفی LIST که حاوی مجموعهای از زیر عضو است
ends عبارت یا حرفی که آخرین کلمه فایل اصلی را نشان میدهد
end عبارت یا حرفی که آخرین کلمه فایل اصلی را نشان میدهد
ended عبارت یا حرفی که آخرین کلمه فایل اصلی را نشان میدهد
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
codepages تعریف حرفی که توسط کلیدی از صفحه کلید ایجاد شده است
nundinal letter حرفی برای نامیدن هریک ازهشت روز بازار بکار میرفت
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
vertical diagraph شکلی از سیستم رمز دو حرفی است که یک حرف بالا و یکی پایین نوشته میشود
transliterate عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
exploiting از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com