English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English Persian
discompose مضطرب ساختن پریشان کردن
Other Matches
disturbs مضطرب ساختن
disturb مضطرب ساختن
disquiet اشفتن مضطرب ساختن
commove مضطرب ساختن به هیجان اوردن
besets مضطرب کردن
beset مضطرب کردن
flustering اشفتن مضطرب کردن
flustered اشفتن مضطرب کردن
fluster اشفتن مضطرب کردن
flusters اشفتن مضطرب کردن
afflict پریشان کردن
afflicting پریشان کردن
ail پریشان کردن
ailed پریشان کردن
ails پریشان کردن
nonplus پریشان کردن
dishevel پریشان کردن
afflicts پریشان کردن
confounds پریشان کردن
agitate پریشان کردن
oppress پریشان کردن
agitates پریشان کردن
oppressing پریشان کردن
confound پریشان کردن
oppresses پریشان کردن
distresses مضطرب کردن محنت زده کردن
distress مضطرب کردن محنت زده کردن
scareup فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
buffalo پریشان کردن ترساندن
buffaloes پریشان کردن ترساندن
stress سختی پریشان کردن
stresses سختی پریشان کردن
scatters پریشان کردن افشاندن
stressing سختی پریشان کردن
scatter پریشان کردن افشاندن
tousle برهم زدن پریشان کردن
fazing درهم ریختن پریشان کردن
fazes درهم ریختن پریشان کردن
faze درهم ریختن پریشان کردن
fazed درهم ریختن پریشان کردن
upsets اشفته کردن مضطرب کردن
upsetting اشفته کردن مضطرب کردن
upset اشفته کردن مضطرب کردن
alarms هراسان کردن مضطرب کردن
alarmingly هراسان کردن مضطرب کردن
alarm هراسان کردن مضطرب کردن
alarum هراسان کردن مضطرب کردن
alarmed هراسان کردن مضطرب کردن
distract پریشان کردن دیوانه کردن
distracts پریشان کردن دیوانه کردن
uneasily مضطرب
panicky مضطرب
inquiet مضطرب
careworn مضطرب
anxious مضطرب
concerned مضطرب
uneasy مضطرب
deuced مضطرب
anguished مضطرب
perturbate مختل مضطرب
unruly متمرد مضطرب
over anxious اشفته مضطرب
vexatious اشفته مضطرب
pother نگرانی مضطرب
nuisance raid تک هوایی ایذایی تک مضطرب کننده
flag waver مضطرب سازنده تولیدکننده هیجان عمومی
ramblingly پریشان
distressful پریشان
deuced پریشان
disconsolate پریشان
heartsick پریشان
at fault پریشان
disheveled پریشان
hag ridden پریشان
dishevelled پریشان
depressed پریشان
dampest دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
damp دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampers دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
he is out of his senses حواسش پریشان
unease پریشان حالی
polyphrasia پریشان گویی
to groan inwardly پریشان بودن
scatter brained پریشان خیال
polylogia پریشان گویی
elflock زلف پریشان
absentminded پریشان خیال
labyrinthine speech پریشان گویی
far away پریشان خیال
god-forsaken پریشان حال
towhead پریشان گیسو
tousy پریشان مچاله
preoccupiedly با حواس پریشان
disheveled hair زلف پریشان
put about پریشان شدن
divagation پریشان گویی
disturbed children کودکان پریشان
abstracted پریشان خیال
uneasily پریشان خیال
absent-minded پریشان خیال
distractive پریشان سازنده
distraught پریشان حواس
preoccupied پریشان حواس
absent پریشان خیال
uneasy پریشان خیال
faraway پرت پریشان
absent-mindedly پریشان خیال
absent minded پریشان خیال
featherhead شخص پریشان حواس
scatterbrains ادم پریشان فکر
desolately بطور ویران یا پریشان
scatterbrain ادم پریشان فکر
nitwit ادم پریشان حواس
nitwits ادم پریشان حواس
abstractions پریشان حواسی اختلاس
to space out پریشان خیال شدن
abstraction پریشان حواسی اختلاس
divagate پرت شدن پریشان گفتن
dismal پریشان کننده ملالت انگیز
preparing اماده کردن ساختن ترکیب کردن
engineers اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineered اداره کردن طرح کردن و ساختن
prepare اماده کردن ساختن ترکیب کردن
To bear (put up) with somebody. با کسی سر کردن (مدارا کردن ؟ ساختن )
engineer اداره کردن طرح کردن و ساختن
make درست کردن ساختن اماده کردن
makes درست کردن ساختن اماده کردن
prepares اماده کردن ساختن ترکیب کردن
I was devastated. <idiom> من را واقعا پریشان کرد. [اصطلاح روزمره]
featherbrain ادم حواس پرت پریشان خیال
get مجاب کردن ساختن
to manufacture [into] ساختن [درست کردن] [به]
gets مجاب کردن ساختن
getting مجاب کردن ساختن
work up ترکیب کردن ساختن
to lay it on thick نصب کردن ساختن
They were devastated by the news. این خبر آنها را بسیار پریشان کرد.
fraternized برادری کردن متفق ساختن
retard کند ساختن معوق کردن
surprises متعجب ساختن غافلگیر کردن
pt down هرز اب ساختن منکوب کردن
attracting جذب کردن مجذوب ساختن
attracted جذب کردن مجذوب ساختن
fraternize برادری کردن متفق ساختن
attract جذب کردن مجذوب ساختن
highlighting روشن ساختن مشخص کردن
violated بی حرمت ساختن مختل کردن
tepefy ولرم کردن ملول ساختن
retards کند ساختن معوق کردن
retarding کند ساختن معوق کردن
attracts جذب کردن مجذوب ساختن
entombed دفن کردن مقبره ساختن
fraternizing برادری کردن متفق ساختن
fraternizes برادری کردن متفق ساختن
inculcating جایگیر ساختن تلقین کردن
fraternising برادری کردن متفق ساختن
trump up <idiom> ساختن ،درمغز اختراع کردن
inculcated جایگیر ساختن تلقین کردن
inculcates جایگیر ساختن تلقین کردن
redargue متهم ساختن تکذیب کردن
admired متحیر کردن متعجب ساختن
entombs دفن کردن مقبره ساختن
emboss مزین کردن پرجلوه ساختن
entombing دفن کردن مقبره ساختن
entomb دفن کردن مقبره ساختن
violate بی حرمت ساختن مختل کردن
fructify برومند کردن بارور ساختن
violates بی حرمت ساختن مختل کردن
indicate نمایان ساختن اشاره کردن بر
indicated نمایان ساختن اشاره کردن بر
reproducing چاپ کردن دوباره ساختن
inculcate جایگیر ساختن تلقین کردن
surprize متعجب ساختن غافلگیر کردن
internalising باطنی ساختن داخلی کردن
fraternises برادری کردن متفق ساختن
surprise متعجب ساختن غافلگیر کردن
preparing مهیا ساختن مجهز کردن
fraternised برادری کردن متفق ساختن
prepares مهیا ساختن مجهز کردن
spellbind مجذوب کردن مفتون ساختن
prepare مهیا ساختن مجهز کردن
admires متحیر کردن متعجب ساختن
reproduce چاپ کردن دوباره ساختن
reproduced چاپ کردن دوباره ساختن
reproduces چاپ کردن دوباره ساختن
indicates نمایان ساختن اشاره کردن بر
subdues مقهور ساختن رام کردن
perpetuates دائمی کردن جاودانی ساختن
internalized باطنی ساختن داخلی کردن
internalize باطنی ساختن داخلی کردن
internalises باطنی ساختن داخلی کردن
internalised باطنی ساختن داخلی کردن
frankest باطل کردن مصون ساختن
franking باطل کردن مصون ساختن
franks باطل کردن مصون ساختن
assimilate هم جنس کردن شبیه ساختن
assimilate تلفیق کردن همانند ساختن
perpetuating دائمی کردن جاودانی ساختن
franker باطل کردن مصون ساختن
franked باطل کردن مصون ساختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com