English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
classic مطابق بهترین نمونه
classics مطابق بهترین نمونه
Other Matches
standards مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
standard مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
by the square مطابق نمونه
ideal مطابق نمونه واقعی
reconstruction نمونه مطابق اصل
ideals مطابق نمونه واقعی
reconstructions نمونه مطابق اصل
standardized مطابق نمونه و معیار عمومی تهیه شده
standard load بار مهمات مطابق نمونه یا تنظیم شده
an iconic statue مجسمهای که از روی نمونه و مطابق قرارداد صنعتی ساخته شده باشد
to pattern out ازروی نمونه درست کردن مطابق الگویاقالب طرح کردن
brand leader بهترین علامت تجاری بهترین مارک
modules اطاقک نمونه پیش ساخته واحد نمونه برای اندازه گیری
module اطاقک نمونه پیش ساخته واحد نمونه برای اندازه گیری
acceptance sampling نمونه برداری جهت پذیرش نمونه قبولی
sampled نمونه برداشتن نمونه نشان دادن
sample نمونه برداشتن نمونه نشان دادن
sampling نمونه گیری برداشت نمونه
undisturbed sample نمونه گیری بهم نخورده نمونه دست نخورده
natural dyes رنگینه های طبیعی [که عموما از گیاهان و بعضی حیوانات تهیه می شوند. نمونه گیاهی رنگ قرمز گیاه روناس و نمونه حیوانی رنگ قرمز، حشره قرمزدانه می باشد.]
gilt-edged بهترین
first class بهترین
the best of all بهترین
tiptop بهترین
of the first water بهترین
priding بهترین
prides بهترین
best بهترین
foremost بهترین
prided بهترین
pride بهترین
gilt edged بهترین
gilt edge بهترین
best به بهترین وجه
best efforts بهترین مساعی
top-notch <idiom> عالی ،بهترین
optimum بهترین امکان
In the best possible manner. به بهترین وجه
qualities بهترین کیفیت
quality بهترین کیفیت
best بهترین کار
lion share بزرگترین یا بهترین بخش
prime کمال بهترین قسمت
(live off the) fat of the land <idiom> بهترین از هرچیز را داشتند
designated tournament مسابقه بهترین بازیگران
naps بهترین شرکت کننده
skimeister بهترین اسکی باز
napping بهترین شرکت کننده
back on one's feet <idiom> به بهترین سلامتی رسیدن
napped بهترین شرکت کننده
best move بهترین حرکت شطرنج
first-class درخورمردم طبقه یک بهترین
second best theory نظریه بهترین دوم
dressed to kill <idiom> بهترین لباس را پوشیدن
tip top بهترین اعلی درجه
primes کمال بهترین قسمت
primed کمال بهترین قسمت
nap بهترین شرکت کننده
hit it off with someone <idiom> بهترین همراه با کسی داشتن
dress up <idiom> بهترین لباس خود را پوشیدن
You are counted among my best friends. شما را از بهترین دوستانم می شمارم
best governed country کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
the best thatone can do بهترین کاری که میتوان کرد
beluga نام بهترین نوع خاویار
The best advice is, not to give any <idiom> بهترین اندرز ندادن آن است
honesty is the best policy راستی ودرستی بهترین رویه
flight بهترین نتیجه دور مقدماتی
History is the best testimony. تاریخ بهترین شاهد است
ground badge علامت بهترین درجه دار یاسرباز
the best game out بهترین بازیکه تاکنون پیداشده است
golden shoe بهترین جایزه گلزن فصل اروپا
I wish you the best of luck. بهترین موفقیتها رابرایتان آرزومی کنم
i had best to leaveit بهترین کاران است که ان راول کنیم
make the best of <idiom> دربدترین شرایط بهترین را انجام دادن
give someone the benefit of the doubt <idiom> همیشه بهترین را درمورد کسی فرض کن
Which is the best way to Tehran ? بهترین راه به تهران کدام است ؟
optima legum ilerpres est consuetudo عرف و عادت بهترین تفسیرقانونی است
heisman trophy جام هایزمن برای بهترین بازیگر دانشگاهی
cover search جستجوی بهترین منطقه پوشش عکاسی هوایی
money player ارائه کننده بهترین بازی درموقعیتهای دشوار
to make the most of به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
Shoppers were scrambling to get the best bargains. خریداران تقلا می کردند بهترین معامله را داشته باشند.
sullivan award جایزه سولیوان برای بهترین ورزشکار اماتور سال
least cost design بهترین روش استفاده از حافظه به کمک فضا یا قط عات
best ball بازی یک نفر درمقابل 2 یا 3نفر برای کسب بهترین امتیاز
record prices بهترین نرخ هائی که تاکنون یاد داشت یا ثبت شده
Hunger is the best sauce. <proverb> گشنگی بهترین خوشمزه کننده غذا است. [ضرب المثل ]
handicap مسابقه بین بهترین اسبهابادادن وزن اضافی برای ایجاد تعادل
handicaps مسابقه بین بهترین اسبهابادادن وزن اضافی برای ایجاد تعادل
respondent مطابق
according مطابق
secundumn مطابق
similar مطابق
corresponding مطابق
from مطابق
similiar مطابق
according to مطابق
within مطابق
agreeably to مطابق
accordant مطابق
confirming مطابق
respondents مطابق
after مطابق
correspondent مطابق
matched مطابق
correspondents مطابق
consilient مطابق
in register مطابق
incompliance with مطابق
frae مطابق
in keeping مطابق
complied مطابق با
complying مطابق با
even with مطابق
corresponding to مطابق با
corresponding to مطابق
correspounding مطابق
comply مطابق با
complies مطابق با
pursuant مطابق
complied with مطابق با
correspoundent مطابق
congurous مطابق
tilt and swivel که روی محوری نصب شده است تا بتواند در بهترین جهت مناسب اپراتور بچرخد
synchronising مطابق بودن
posh مطابق مد روز
orthodox مطابق مرسوم
posher مطابق مد روز
poshest مطابق مد روز
newfashioned مطابق مد روز
in accordance with مطابق موافق
pedagogically مطابق فن تعلیم
synchronizes مطابق بودن
hygienically مطابق بهداشت
synchronize مطابق بودن
synchronises مطابق بودن
corresponding مطابق متشابه
corresponds مطابق بودن
corresponded مطابق بودن
correspond مطابق بودن
geometrically مطابق هندسه
up-to-date مطابق روز
up to date مطابق روز
traditionally مطابق احادیث
fashionably مطابق معمول
trendier مطابق آخرین مد
constitutionally مطابق قانون
trendiest مطابق آخرین مد
trendy مطابق آخرین مد
synchronised مطابق بودن
homologize مطابق شدن
to برحسب مطابق
relevant وابسته مطابق
by my watch مطابق ساعت من
astronomically مطابق هیئت
as usual مطابق معمول
at my request مطابق با تقاضای من
physiologically مطابق فیزیولوژی
after the manner of بتقلید مطابق
correspound مطابق بودن
conform to مطابق بودن با
synchrinized مطابق بودن
pursuant to مطابق برحسب
to correspond to مطابق بودن
adjust مطابق کردن
testamentary مطابق با وصیت
accentually مطابق تکیه صدا
true life مطابق زندگی روزمره
pedagogical teaching اموزش مطابق فن تعلیم
true copy رونوشت مطابق با اصل
to keep step to a band مطابق موزیک پازدن
technically مطابق اصول فنی
meet مطابق شرایط بودن
up to date مطابق اخرین طرز
up-to-date مطابق اخرین طرز
constitutional مطابق قانون اساسی
quite the thing مطابق بارسم معمول
meets مطابق شرایط بودن
anno hegirae مطابق تقویم هجری
keping with one's view مطابق نظرکسی بودن
currency مطابق روز بودن
currencies مطابق روز بودن
metronomic مطابق میزانه شمار
musically مطابق اصول موسیقی
cut and dry مطابق نقشه وبرنامه
paralleling نظیر مطابق بودن با
cut and dried مطابق نقشه وبرنامه
parallelled نظیر مطابق بودن با
ethically مطابق علم اخلاق
cut-and-dried مطابق نقشه وبرنامه
pedagogically مطابق علم اموزش
parallel نظیر مطابق بودن با
paralleled نظیر مطابق بودن با
parallels نظیر مطابق بودن با
parallelling نظیر مطابق بودن با
ethnologically مطابق علم نژادشناسی
discretionally مطابق میل و اختیار
biblical مطابق کتاب مقدس
dialectically مطابق قواعد منطق
modular مطابق اندازه یامقیاس
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com