English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (13 milliseconds)
English Persian
standardised مطابق درجه معینی دراوردن
standardises مطابق درجه معینی دراوردن
standardising مطابق درجه معینی دراوردن
standardize مطابق درجه معینی دراوردن
standardizes مطابق درجه معینی دراوردن
standardizing مطابق درجه معینی دراوردن
Other Matches
modelled مطابق مدل معینی در اوردن
model مطابق مدل معینی در اوردن
models مطابق مدل معینی در اوردن
modeled مطابق مدل معینی در اوردن
calibrating تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrated تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrate تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrates تحت قاعده واصول معینی دراوردن
standardization مطابق معیار خاص دراوردن
humidistat اسبابی برای تنظیم ونگاهداری درجه رطوبت درحد معینی
standardizes بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardised بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardises بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardising بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardize بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizing بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standards مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
standard مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
beam attack تک هواپیمای رهگیری که بازاویه افقی بیش از 54 درجه و کمتر از 531 درجه انجام میشود
elevation indicator صفحه مدرج درجه طبلک درجه
shoulder patch درجه روی بازوی درجه داران
adjutantship معینی
adjutancy معینی معاونت
sighting bar ستون درجه ونک مگسک میله ستون درجه دستگاه نشانه روی اموزشی
third-class درجه سوم بلیط درجه 3
third class درجه سوم بلیط درجه 3
superelevation درجه ارتفاع درجه بلندی
he is at a loose end کار معینی ندارد
station درپست معینی گذاردن
stationed درپست معینی گذاردن
stations درپست معینی گذاردن
ageless بدون عمر معینی
cost plus بعلاوه سود معینی
inbound محصور در حدود معینی
sighting leaf ستون درجه تفنگ یا دستگاه نشانه روی شاخص درجه تفنگ
orb بدور مدار معینی گشتن
tonner کامیون دارای فرفیت معینی
local option اختیار تعیین محل معینی
predecease پیش ازواقعه معینی مردن
orbs بدور مدار معینی گشتن
emplace در محل معینی قرار دادن
head for به سمت معینی در حرکت بودن
tonner کشتی دارای تعداد معینی فرفیت
term insurance بیمه در موردمخاطره برای مدت معینی
cover drive ضربه در سمت نیمه معینی اززمین
protraction نقشه کشی طبق مقیاس معینی
capias حکم یا امریه دائر بر توقیف شخص معینی
section hand کارگرعضو دسته معینی ازکارگران راه اهن
cover point محل بازیگر در نقطه معینی دور از توپزن
the حرف تعریف برای چیز یاشخص معینی
blood counts شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
blood count شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
off break کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
dimension stock چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
camporee اجتماع پسران ودختران پیش اهنگ از ناحیه معینی
time zone منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
stage set تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
time zones منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
phonotypy چاپ با حروفی که هرکدام نماینده یک صدای معینی است
linebreeding پرورش نژاد انسان یا حیوان درجهت یا هدف معینی
forty one billiard بیلیارد کیسه دار که هربازیگر شماره معینی دارد
an impersonal verb فعلی که فاعل معینی ندارد و جز سوم شخص مفرد است
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
precarious عاریهای بسته بمیل دیگری مشروط بشرایط معینی مشکوک
packets گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
isallobar خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
packet گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
isallobaric خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
correspondent مطابق
within مطابق
secundumn مطابق
respondent مطابق
respondents مطابق
confirming مطابق
incompliance with مطابق
in register مطابق
correspounding مطابق
matched مطابق
complied مطابق با
complies مطابق با
even with مطابق
according to مطابق
correspoundent مطابق
from مطابق
in keeping مطابق
similiar مطابق
frae مطابق
after مطابق
similar مطابق
correspondents مطابق
pursuant مطابق
complying مطابق با
comply مطابق با
accordant مطابق
consilient مطابق
congurous مطابق
corresponding مطابق
corresponding to مطابق با
complied with مطابق با
corresponding to مطابق
according مطابق
agreeably to مطابق
minister resident صاحبمنصب عالیرتبهای که به منظورخاص و جهت امر معینی باعنوان وزارت در کشورخارجی اقامت می گزیند
clearing and switch buying توافق تجاری دوجانبهای که براساس ان دو کشور متعهدبه مبادله مقدار معینی کالامی گردند
brevet درجه افتخاری دادن فرمان درجه افتخاری
floating fender زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
hovering acts قوانینی که بر رفت و امد کشتیهای خودی و اجنبی در محدوده معینی ازابهای کشور حکمفرمایی میکند
up-to-date مطابق روز
pedagogically مطابق فن تعلیم
pursuant to مطابق برحسب
geometrically مطابق هندسه
synchronised مطابق بودن
synchronising مطابق بودن
traditionally مطابق احادیث
up to date مطابق روز
to برحسب مطابق
corresponding مطابق متشابه
astronomically مطابق هیئت
synchronizes مطابق بودن
as usual مطابق معمول
synchronize مطابق بودن
fashionably مطابق معمول
synchronises مطابق بودن
relevant وابسته مطابق
corresponded مطابق بودن
after the manner of بتقلید مطابق
correspond مطابق بودن
to correspond to مطابق بودن
hygienically مطابق بهداشت
posh مطابق مد روز
posher مطابق مد روز
poshest مطابق مد روز
corresponds مطابق بودن
adjust مطابق کردن
newfashioned مطابق مد روز
trendier مطابق آخرین مد
trendiest مطابق آخرین مد
homologize مطابق شدن
trendy مطابق آخرین مد
at my request مطابق با تقاضای من
in accordance with مطابق موافق
physiologically مطابق فیزیولوژی
orthodox مطابق مرسوم
constitutionally مطابق قانون
by my watch مطابق ساعت من
testamentary مطابق با وصیت
synchrinized مطابق بودن
conform to مطابق بودن با
correspound مطابق بودن
by the square مطابق نمونه
bond سندی که به موجب ان خود ووارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد میکند
anatomically مطابق علم تشریح
cut and dried مطابق نقشه وبرنامه
quite the thing مطابق بارسم معمول
to keep step to a band مطابق موزیک پازدن
parallelled نظیر مطابق بودن با
parallelling نظیر مطابق بودن با
anno hegirae مطابق تقویم هجری
metronomic مطابق میزانه شمار
technically مطابق اصول فنی
discretionally مطابق میل و اختیار
pedagogical teaching اموزش مطابق فن تعلیم
pedagogically مطابق علم اموزش
modular مطابق اندازه یامقیاس
biblical مطابق کتاب مقدس
ideals مطابق نمونه واقعی
up-to-date مطابق اخرین طرز
dialectically مطابق قواعد منطق
ethnologically مطابق علم نژادشناسی
parallels نظیر مطابق بودن با
keping with one's view مطابق نظرکسی بودن
paralleling نظیر مطابق بودن با
reconstructions نمونه مطابق اصل
reconstruction نمونه مطابق اصل
meets مطابق شرایط بودن
ideal مطابق نمونه واقعی
paralleled نظیر مطابق بودن با
classics مطابق بهترین نمونه
accentually مطابق تکیه صدا
ethically مطابق علم اخلاق
parallel نظیر مطابق بودن با
up to date مطابق اخرین طرز
cut-and-dried مطابق نقشه وبرنامه
classic مطابق بهترین نمونه
cut and dry مطابق نقشه وبرنامه
currency مطابق روز بودن
currencies مطابق روز بودن
constitutional مطابق قانون اساسی
true life مطابق زندگی روزمره
true copy رونوشت مطابق با اصل
meet مطابق شرایط بودن
musically مطابق اصول موسیقی
viewport فرایندی که به استفاده کنندگان اجازه میدهد تا هر عکس انتخاب شده را در محل معینی روی یک صفحه نمایش قراردهند
symptomatic مطابق نشانه بیماری نماینده
answer بدرد خوردن مطابق بودن
orthodox مطابق عقاید کلیسای مسیح
moresque مطابق با سبک مغربیهای افریقا
adjusts تسویه نمودن مطابق کردن
update مطابق روز پیش بردن
adjusting تسویه نمودن مطابق کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com