English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
fashionably مطابق معمول
as usual مطابق معمول
Search result with all words
quite the thing مطابق بارسم معمول
Other Matches
standards مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
standard مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
going معمول
in vogue معمول
in- معمول
in معمول
usage معمول
usages معمول
usual معمول
normal هنجار معمول
eccentrically بطورغیر معمول
enchorial معمول متعارفی
consuetudinary عادی معمول
out of the ordinary غیر معمول
out of the common غیر معمول
off the map غیر معمول
it is usual with him معمول اوست
undersized کوچکتر از معمول
vogue رسم معمول
by usage یا معمول سابق
off season ارزان تر از معمول
in character <idiom> مثل معمول
After the usual courtesies. پس از تعارفات معمول
To overstep the mark. To go too far. از حد معمول گذراندن
usu مخفف معمول
as usual <idiom> طبق معمول
slow down <idiom> از حد معمول آرامتر
usual conditions شرایط معمول
to set in معمول شدن
to be in f. معمول بودن
practice معمول به عادت
habitualness معمول بودن معتادیت
gangling بلند تراز حد معمول
overslept بیش از حد معمول خوابیدن
oversleeps بیش از حد معمول خوابیدن
intercolonial معمول در میان مستعمرات
oversleeping بیش از حد معمول خوابیدن
price current صورت نرخهای معمول
introductions معمول سازی ابداع
introduction معمول سازی ابداع
institution رسم معمول عرف
such dresses are the vogue اینجورلباسهامتداول معمول است
oversleep بیش از حد معمول خوابیدن
it is unusually large ازاندازه معمول بزرگتراست
it is our usual p to معمول ما این است که
retrograde دوران در خلاف جهت معمول
cupola practice روش معمول کوره کوپل
international practice طریقه معمول به بین المللی
semidouble دارای گلبرگهای بیشتر از معمول
fair wear and tear خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
shorter تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
short تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
executive length course زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
executive course زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
substandard زیر معیار یا مقیاس معمول یا قانونی
wide angle دارای زاویه دید بیش از معمول
unorthodox دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول
wide-angle دارای زاویه دید بیش از معمول
shortest تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
extra- اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extra اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extras اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
dry year سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
wet year سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست
fashionableness توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز
bow-pew [نوعی نیمکت معمول در قرن هجدهم انگلیس و آمریکا]
characteristically مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
characteristic مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
gondola نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
gondolas نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
mancipation یکجورایین انتقال یاواگذاری که درازادکردن بردگان وکودکان معمول بود
cylix ابخوری پایه دار ودسته که درقدیم معمول بوده است
production run اجرای یک برنامه اصلاح شده که بطور معمول اهدافش راباتمام می رساند
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours. ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
pursuant مطابق
secundumn مطابق
similiar مطابق
respondent مطابق
respondents مطابق
confirming مطابق
corresponding to مطابق با
according مطابق
corresponding to مطابق
congurous مطابق
complied with مطابق با
correspoundent مطابق
correspounding مطابق
agreeably to مطابق
even with مطابق
accordant مطابق
frae مطابق
complied مطابق با
in keeping مطابق
in register مطابق
corresponding مطابق
incompliance with مطابق
consilient مطابق
complies مطابق با
matched مطابق
according to مطابق
within مطابق
after مطابق
from مطابق
correspondents مطابق
correspondent مطابق
comply مطابق با
complying مطابق با
similar مطابق
underdistance روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت
Advanced Technology Attachment حالت معمول از واسط SCSI که تحت نام IDE هم شناخته شده است
synchronizes مطابق بودن
homologize مطابق شدن
hygienically مطابق بهداشت
geometrically مطابق هندسه
to برحسب مطابق
correspond مطابق بودن
traditionally مطابق احادیث
after the manner of بتقلید مطابق
astronomically مطابق هیئت
by my watch مطابق ساعت من
by the square مطابق نمونه
conform to مطابق بودن با
constitutionally مطابق قانون
correspound مطابق بودن
in accordance with مطابق موافق
poshest مطابق مد روز
trendy مطابق آخرین مد
at my request مطابق با تقاضای من
to correspond to مطابق بودن
trendiest مطابق آخرین مد
trendier مطابق آخرین مد
posher مطابق مد روز
posh مطابق مد روز
pursuant to مطابق برحسب
newfashioned مطابق مد روز
relevant وابسته مطابق
pedagogically مطابق فن تعلیم
synchrinized مطابق بودن
testamentary مطابق با وصیت
adjust مطابق کردن
orthodox مطابق مرسوم
synchronised مطابق بودن
up-to-date مطابق روز
corresponding مطابق متشابه
corresponded مطابق بودن
up to date مطابق روز
physiologically مطابق فیزیولوژی
synchronize مطابق بودن
synchronises مطابق بودن
synchronising مطابق بودن
corresponds مطابق بودن
metronomic مطابق میزانه شمار
keping with one's view مطابق نظرکسی بودن
ideal مطابق نمونه واقعی
modular مطابق اندازه یامقیاس
up to date مطابق اخرین طرز
paralleling نظیر مطابق بودن با
biblical مطابق کتاب مقدس
parallel نظیر مطابق بودن با
paralleled نظیر مطابق بودن با
constitutional مطابق قانون اساسی
pedagogical teaching اموزش مطابق فن تعلیم
pedagogically مطابق علم اموزش
meet مطابق شرایط بودن
cut and dried مطابق نقشه وبرنامه
meets مطابق شرایط بودن
cut and dry مطابق نقشه وبرنامه
true life مطابق زندگی روزمره
true copy رونوشت مطابق با اصل
to keep step to a band مطابق موزیک پازدن
cut-and-dried مطابق نقشه وبرنامه
reconstruction نمونه مطابق اصل
reconstructions نمونه مطابق اصل
ethnologically مطابق علم نژادشناسی
musically مطابق اصول موسیقی
classic مطابق بهترین نمونه
currency مطابق روز بودن
parallelled نظیر مطابق بودن با
anatomically مطابق علم تشریح
technically مطابق اصول فنی
classics مطابق بهترین نمونه
ideals مطابق نمونه واقعی
dialectically مطابق قواعد منطق
accentually مطابق تکیه صدا
currencies مطابق روز بودن
parallelling نظیر مطابق بودن با
parallels نظیر مطابق بودن با
anno hegirae مطابق تقویم هجری
discretionally مطابق میل و اختیار
ethically مطابق علم اخلاق
up-to-date مطابق اخرین طرز
modeled مطابق مدل معینی در اوردن
modelled مطابق مدل معینی در اوردن
models مطابق مدل معینی در اوردن
scriptural مطابق متن کتاب مقدس
tally تطبیق کردن مطابق بودن
tallies تطبیق کردن مطابق بودن
conventional مرسوم مطابق ایین وقاعده
tallying تطبیق کردن مطابق بودن
sovietize مطابق رژیم شوروی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com