Dictiornary-Farsi | مطابق موافق | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (10 milliseconds)

English	Persian
in accordance with	مطابق موافق


Search result with all words

accordantly	بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
scholastically	موافق اصول اموزشگاهها مطابق منطق قدیمی ها طلبه وار
Other Matches

standard	مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
standards	مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
congruent	موافق
incompatible	نا موافق
consentient	موافق
compliant	موافق
consentaneous	موافق
pro	له موافق
pro-	له موافق
amicable	موافق
prosodiacal	موافق
in keeping	موافق
sympathisers	موافق
sympathizer	موافق
sympathizers	موافق
compatible <adj.>	موافق
compossible <adj.>	موافق
textually	موافق نص
prosodial	موافق
non concurrent	نا موافق
in suit with	موافق با
in suit with	موافق
attuned	موافق
respondent	موافق
agreed	موافق
consilient	موافق
sympathetic	موافق
according	موافق
concordant	موافق
accordant	موافق
congruous	موافق
agreeably to	موافق
attune	موافق
respondents	موافق
disagrees	موافق نبودن
palatably	موافق ذائقه
disagreeing	موافق نبودن
harmoniously	بطور موافق
disagreed	موافق نبودن
disagree	موافق نبودن
consistently	بطور موافق
prorenata	شخص موافق
prorenata	نسبت موافق
after one's will	موافق میل
at will	موافق میل
after ones own heart	موافق دلخواه
agonist muscle	عضله موافق
non placer	موافق نیستم
friendly	مهربان موافق
rationally	موافق عقل
truly	موافق باحقایق
fair tide	جریان اب موافق
fair wind	باد موافق
fellow countryman	موافق کردن
fellow countryman	موافق شدن
friendliest	مهربان موافق
yea	رای موافق
shaken	موافق شیوه
satisfactorily	موافق دلخواه
friendlies	مهربان موافق
go along	موافق بودن
accomodating	راحت موافق
friendlier	مهربان موافق
string along	موافق بودن
favourable	موافق مطلوب
see eye to eye <idiom>	موافق بودن
placet	رای موافق
to my satisfaction	موافق دلخواه من
quarter wind	باد موافق
to go along	موافق بودن
adapt	موافق بودن
compatibly	بطور موافق
accommodatingly	بطور موافق راحت
geodetically	موافق قاعده پیمایش
no cigar <idiom>	موافق نبودن ،رد کردن
comkpliant	موافق اجابت کننده
scientifically	موافق اصول علمی
geometrically	موافق علم هندسه
to agree on something	موافق بودن با چیزی
concurring opinion	رای موافق مشروط
no deal <idiom>	موافق نبودن ،رد کردن
in tune <idiom>	با یکدیگر موافق بودن
naturalistic	موافق با اصول طبیعی
crony	رفیق موافق هم اطاق
cronies	رفیق موافق هم اطاق
genealogically	موافق شجره نامه
to bring in to line	وفق دادن موافق
physically	موافق علم فیزیک
genetically	موافق علم پیدایش
quite the thing	موافق سبک روز
harmonious	موزون سازگار موافق
to a toa praposal	باپیشنهادی موافق بودن
adapts	وفق دادن موافق بودن
in obdience to	برای اطاعت از موافق امر
fall in	مطابقت کردن موافق شدن
physiognomically	موافق علم قیافه شناسی
to put over a play	موافق بدادن نمایشی شدن
harmonizing	موافق کردن هم اهنگ شدن
gastronomically	موافق علم خوب خوردن
harmonize	موافق کردن هم اهنگ شدن
she always had her way	همیشه موافق میل اوعمل می شد
agreeing	موافقت کردن موافق بودن
adapting	وفق دادن موافق بودن
pros and cons	موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
harmonised	موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonises	موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonising	موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonized	موافق کردن هم اهنگ شدن
agree	موافقت کردن موافق بودن
harmonizes	موافق کردن هم اهنگ شدن
agrees	موافقت کردن موافق بودن
bandae jireugi	ضربه دست موافق ایستادن
within	مطابق
correspoundent	مطابق
corresponding to	مطابق با
according	مطابق
secundumn	مطابق
corresponding to	مطابق
after	مطابق
congurous	مطابق
according to	مطابق
matched	مطابق
complied with	مطابق با
pursuant	مطابق
respondent	مطابق
respondents	مطابق
confirming	مطابق
correspounding	مطابق
in keeping	مطابق
complying	مطابق با
in register	مطابق
incompliance with	مطابق
from	مطابق
agreeably to	مطابق
accordant	مطابق
comply	مطابق با
corresponding	مطابق
complied	مطابق با
even with	مطابق
similar	مطابق
correspondent	مطابق
correspondents	مطابق
frae	مطابق
complies	مطابق با
similiar	مطابق
consilient	مطابق
I agree with you completely.	من کاملا با نظر شما موافق هستم.
keep up with the times	موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
concurrent	دریک وقت واقع شونده موافق
physico theology	حکمت الهی موافق اصول طبیعی
live up to one's principles	موافق مرام خود رفتار کردن
To view something approvingly ( favourably ) .	چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
pragmatize	موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
propitiously	بطور مساعد یا موافق خجسته وار
irish bull	بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
synchrinized	مطابق بودن
newfashioned	مطابق مد روز
adjust	مطابق کردن
pedagogically	مطابق فن تعلیم
trendiest	مطابق آخرین مد
testamentary	مطابق با وصیت
astronomically	مطابق هیئت
pursuant to	مطابق برحسب
conform to	مطابق بودن با
to correspond to	مطابق بودن
hygienically	مطابق بهداشت
constitutionally	مطابق قانون
at my request	مطابق با تقاضای من
correspound	مطابق بودن
geometrically	مطابق هندسه
homologize	مطابق شدن
trendy	مطابق آخرین مد
trendier	مطابق آخرین مد
by the square	مطابق نمونه
by my watch	مطابق ساعت من
as usual	مطابق معمول
to	برحسب مطابق
traditionally	مطابق احادیث
physiologically	مطابق فیزیولوژی
correspond	مطابق بودن
corresponded	مطابق بودن
corresponds	مطابق بودن
poshest	مطابق مد روز
posher	مطابق مد روز
synchronizes	مطابق بودن
synchronize	مطابق بودن
synchronising	مطابق بودن
relevant	وابسته مطابق
synchronises	مطابق بودن
synchronised	مطابق بودن
up-to-date	مطابق روز
fashionably	مطابق معمول
up to date	مطابق روز
orthodox	مطابق مرسوم
corresponding	مطابق متشابه
posh	مطابق مد روز
after the manner of	بتقلید مطابق
argue	بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argued	بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
arguing	بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید