English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 213 (3 milliseconds)
English Persian
by the square مطابق نمونه
Search result with all words
classic مطابق بهترین نمونه
classics مطابق بهترین نمونه
standard مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
standards مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
reconstruction نمونه مطابق اصل
reconstructions نمونه مطابق اصل
ideal مطابق نمونه واقعی
ideals مطابق نمونه واقعی
standardized مطابق نمونه و معیار عمومی تهیه شده
an iconic statue مجسمهای که از روی نمونه و مطابق قرارداد صنعتی ساخته شده باشد
standard load بار مهمات مطابق نمونه یا تنظیم شده
to pattern out ازروی نمونه درست کردن مطابق الگویاقالب طرح کردن
Other Matches
modules اطاقک نمونه پیش ساخته واحد نمونه برای اندازه گیری
module اطاقک نمونه پیش ساخته واحد نمونه برای اندازه گیری
acceptance sampling نمونه برداری جهت پذیرش نمونه قبولی
sample نمونه برداشتن نمونه نشان دادن
sampled نمونه برداشتن نمونه نشان دادن
sampling نمونه گیری برداشت نمونه
undisturbed sample نمونه گیری بهم نخورده نمونه دست نخورده
natural dyes رنگینه های طبیعی [که عموما از گیاهان و بعضی حیوانات تهیه می شوند. نمونه گیاهی رنگ قرمز گیاه روناس و نمونه حیوانی رنگ قرمز، حشره قرمزدانه می باشد.]
even with مطابق
corresponding to مطابق با
congurous مطابق
accordant مطابق
consilient مطابق
agreeably to مطابق
complied with مطابق با
corresponding مطابق
according مطابق
correspondent مطابق
correspondents مطابق
from مطابق
matched مطابق
similar مطابق
within مطابق
according to مطابق
respondent مطابق
respondents مطابق
confirming مطابق
after مطابق
corresponding to مطابق
similiar مطابق
secundumn مطابق
complied مطابق با
pursuant مطابق
incompliance with مطابق
in register مطابق
complying مطابق با
frae مطابق
complies مطابق با
correspoundent مطابق
correspounding مطابق
comply مطابق با
in keeping مطابق
correspond مطابق بودن
corresponded مطابق بودن
corresponds مطابق بودن
up to date مطابق روز
up-to-date مطابق روز
at my request مطابق با تقاضای من
pursuant to مطابق برحسب
synchronises مطابق بودن
posh مطابق مد روز
traditionally مطابق احادیث
to correspond to مطابق بودن
adjust مطابق کردن
poshest مطابق مد روز
fashionably مطابق معمول
posher مطابق مد روز
relevant وابسته مطابق
trendy مطابق آخرین مد
synchronised مطابق بودن
orthodox مطابق مرسوم
astronomically مطابق هیئت
in accordance with مطابق موافق
hygienically مطابق بهداشت
after the manner of بتقلید مطابق
homologize مطابق شدن
geometrically مطابق هندسه
by my watch مطابق ساعت من
conform to مطابق بودن با
correspound مطابق بودن
corresponding مطابق متشابه
newfashioned مطابق مد روز
pedagogically مطابق فن تعلیم
trendiest مطابق آخرین مد
synchronising مطابق بودن
synchronize مطابق بودن
synchronizes مطابق بودن
trendier مطابق آخرین مد
testamentary مطابق با وصیت
physiologically مطابق فیزیولوژی
synchrinized مطابق بودن
as usual مطابق معمول
constitutionally مطابق قانون
to برحسب مطابق
discretionally مطابق میل و اختیار
pedagogically مطابق علم اموزش
meet مطابق شرایط بودن
pedagogical teaching اموزش مطابق فن تعلیم
parallelling نظیر مطابق بودن با
cut-and-dried مطابق نقشه وبرنامه
cut and dry مطابق نقشه وبرنامه
parallels نظیر مطابق بودن با
accentually مطابق تکیه صدا
currency مطابق روز بودن
parallelled نظیر مطابق بودن با
paralleling نظیر مطابق بودن با
biblical مطابق کتاب مقدس
modular مطابق اندازه یامقیاس
ethically مطابق علم اخلاق
technically مطابق اصول فنی
musically مطابق اصول موسیقی
quite the thing مطابق بارسم معمول
parallel نظیر مطابق بودن با
paralleled نظیر مطابق بودن با
cut and dried مطابق نقشه وبرنامه
anatomically مطابق علم تشریح
anno hegirae مطابق تقویم هجری
true copy رونوشت مطابق با اصل
keping with one's view مطابق نظرکسی بودن
ethnologically مطابق علم نژادشناسی
metronomic مطابق میزانه شمار
constitutional مطابق قانون اساسی
up-to-date مطابق اخرین طرز
meets مطابق شرایط بودن
true life مطابق زندگی روزمره
currencies مطابق روز بودن
up to date مطابق اخرین طرز
to keep step to a band مطابق موزیک پازدن
dialectically مطابق قواعد منطق
tally تطبیق کردن مطابق بودن
standardization مطابق معیار خاص دراوردن
with the sun مطابق گردش عقربک ساعت
symptomatic مطابق نشانه بیماری نماینده
tallying تطبیق کردن مطابق بودن
tallies تطبیق کردن مطابق بودن
answering بدرد خوردن مطابق بودن
sunwise مطابق گردش عقربک ساعت
tallied تطبیق کردن مطابق بودن
answers بدرد خوردن مطابق بودن
standardizing مطابق درجه معینی دراوردن
synchronises همزمان شدن با هم مطابق کردن
up to date امروزی تازه مطابق روز
up-to-date امروزی تازه مطابق روز
synchronizes همزمان شدن با هم مطابق کردن
synchronize همزمان شدن با هم مطابق کردن
answered بدرد خوردن مطابق بودن
answer بدرد خوردن مطابق بودن
synchronising همزمان شدن با هم مطابق کردن
standardizes مطابق درجه معینی دراوردن
standardize مطابق درجه معینی دراوردن
updates مطابق روز پیش بردن
updated مطابق روز پیش بردن
phonetioist طرفداری املای مطابق صدا
that i snot in keepingwith our این مطابق نظریه مانیست
standardised مطابق درجه معینی دراوردن
conventional مرسوم مطابق ایین وقاعده
moresque مطابق با سبک مغربیهای افریقا
standardises مطابق درجه معینی دراوردن
standardising مطابق درجه معینی دراوردن
synchronised همزمان شدن با هم مطابق کردن
adjusts تسویه نمودن مطابق کردن
sovietize مطابق رژیم شوروی کردن
modeled مطابق مدل معینی در اوردن
grammatically مطابق ایین دستوریاصرف ونحو
models مطابق مدل معینی در اوردن
model مطابق مدل معینی در اوردن
ethnically مطابق علم طوایف بشر
modelled مطابق مدل معینی در اوردن
adjusting تسویه نمودن مطابق کردن
scriptural مطابق متن کتاب مقدس
ideally مطابق ارزو و یاکمال مطلوب
update مطابق روز پیش بردن
orthodox مطابق عقاید کلیسای مسیح
sinicize مطابق اداب ورسوم چینی کردن
sinify مطابق اداب ورسوم چینی کردن
clockwise مطابق گردش عقربههای ساعت راستگرد
temporalize مطابق مقتضیات وقت عمل کردن
to marry well جفت [زوج] مطابق بهم بودن
grammatical صرف و نحوی مطابق قواعد دستور
to pursue a plan مطابق طرح یا نقشهای پیش رفتن
conventionally برطبق ایین ورسوم قراردادی- مطابق قرارداد
accordantly بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
rhetorically مطابق علم معانی بیان یا فصاحت فصیحانه
It is to your taste (liking). باب دندان شما است ( مطابق میل وسلیقه )
phonetist متخصص ترکیب صداها طرفداری املای مطابق صدا
phoneticism عقیده به نوشتن و املا کردن کلمه مطابق صدایا تلفظان
scholastically موافق اصول اموزشگاهها مطابق منطق قدیمی ها طلبه وار
sample نمونه
modelled نمونه
model نمونه
precedents نمونه
format نمونه
calligraph نمونه
typicalness نمونه
copyslip نمونه
modeled نمونه
breadboard نمونه
formats نمونه
modules نمونه
forme نمونه
foretype نمونه
specimen نمونه
specimens نمونه
paragon نمونه
paragons نمونه
sampling نمونه
exemplar نمونه
exemplars نمونه
ensample نمونه
precedent نمونه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com