Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (42 milliseconds)
English
Persian
to post up
مطلع کردن کامل دادن به
Other Matches
complete
کامل کردن انجام دادن
completes
کامل کردن انجام دادن
completing
کامل کردن انجام دادن
completed
کامل کردن انجام دادن
pay off
با دادن مزد کامل اخراج کردن
notifies
مطلع کردن
acquaints
مطلع کردن
acquainting
مطلع کردن
acquaint
مطلع کردن
notify
مطلع کردن
notified
مطلع کردن
notifying
مطلع کردن
annunciate
مطلع کردن
apprise
مطلع کردن
apprises
مطلع کردن
apprising
مطلع کردن
to pay off
مزدیا حقوق کامل دادن
weather wise
مطلع
au courant
مطلع
hep
مطلع
au fait
مطلع
smart money
مطلع
knowledgeable
مطلع
wares
مطلع
informed
مطلع
ware
مطلع
understanding
مطلع ماهر
understandings
مطلع ماهر
clued-up
بسیار مطلع
full mobilization
تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
To be in the know . To be in the picture .
وارد بودن ( مطلع وآگاه )
well informed
بصیر بخوبی اگاه با اطلاع مطلع
I would like to learn the truth.
من دوست دارم از واقعیت مطلع بشوم.
full scale
باندازه کامل بمقیاس کامل
completed case
جعبه کامل خشاب کامل
full annealing
بازپخت کامل تاباندن کامل
I heard through the grapevine that ...
<idiom>
من به طور غیر رسمی مطلع شدم که ...
[اصطلاح]
The officers were brifed on (about) the detailes.
افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
finishes
کامل کردن
totalize
کامل کردن
finish
کامل کردن
roundest
کامل کردن
mature
کامل کردن
complementing
کامل کردن
round
کامل کردن
complements
کامل کردن
complement
کامل کردن
complemented
کامل کردن
matures
کامل کردن
overhauled
اوراق کردن کامل
rest up
استراحت کامل کردن
overhaul
اوراق کردن کامل
to rest up
استراحت کامل کردن
overhauls
اوراق کردن کامل
overhauling
اوراق کردن کامل
use up
<idiom>
استفاده کامل کردن
to pay home
تلافی کامل کردن
check up
رسیدگی کامل کردن ازمایش کردن
salvages
پیاده کردن کامل قطعات
overmaster
مهارت کامل پیدا کردن در
bleaches
سفید کردن شستن کامل
bleached
سفید کردن شستن کامل
salvage
پیاده کردن کامل قطعات
bleach
سفید کردن شستن کامل
salvaging
پیاده کردن کامل قطعات
salvaged
پیاده کردن کامل قطعات
optimization
کار کردن چیزی با کارایی کامل
hitch
کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitched
کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitches
کامل کردن پاس به دریافت کننده
souse
بطور کامل پوشاندن حمله کردن
hitching
کامل کردن پاس به دریافت کننده
to browse
ویرایش کامل کردن
[علوم کامپیوتر]
to play one's card well
از فرصت خود استفاده کامل کردن
to be all eyes
موافبت کامل کردن سرتاپاچشم شدن
overhauled
پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
overhauling
پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
overhaul
پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
overhauls
پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
To perfect oneself in a foreign language .
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
cancelling
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
modelled
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
cancels
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancel
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
modeled
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
to make the most of
به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
model
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
models
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
integrates
کامل کردن درست کردن
integrate
کامل کردن درست کردن
integrating
کامل کردن درست کردن
imago
حشره کامل و بالغ اخرین مرحله دگردیسی حشره که بصورت کامل و بالغ در میاید
double leg pick up
زیر و عوض کردن دست و افت کامل حریف کشتی
high leg attack and shoulder control
زیر یک خم با گرفتن شانه حریف سرنگون کردن و افت کامل
thorough
بطور کامل کامل
discipline
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
document
ایجاد فایل جدید به ترکیب کردن دو یا چند بخش یا متن کامل
documenting
ایجاد فایل جدید به ترکیب کردن دو یا چند بخش یا متن کامل
documented
ایجاد فایل جدید به ترکیب کردن دو یا چند بخش یا متن کامل
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
factorize
تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
lap
یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
lapped
یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
notification
عملی است که دولتی برای اگاه ساختن دولت دیگر برای اطلاع از مسئله مهمی انجام میدهد و هدف از این عمل ان است که طرف از مسیله مذکور قانونا"مطلع تلقی شود
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
designs
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
design
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
pursued
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate
موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
pursue
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
receive
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
out lawry
طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
lays
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
lay
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
receives
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
predicate
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicates
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicating
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicated
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
anneal
نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
paying
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pays
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
to veer and heul
پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
pay
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
entire
کامل
absolute
کامل
stark
کامل
starkest
کامل
unmitigated
کامل
plenary
کامل
saturation
کامل
exact
کامل
unqualified
کامل
echaustive
کامل
starkly
کامل
total
کامل
totalling
کامل
totals
کامل
perfecting
کامل
complete
کامل
full
کامل
wall-to-wall
کامل
totalled
کامل
large
کامل
main
کامل
totaled
کامل
perfected
کامل
totaling
کامل
unabridged
کامل
fullest
کامل
exacted
کامل
exacts
کامل
larger
کامل
in a entireness of state
کامل
full-fledged
کامل
full fledged
کامل
completing
کامل
perfects
کامل
searching
کامل
completes
کامل
largest
کامل
completed
کامل
perfect
کامل
absolutes
کامل
semibreves
نت کامل
empennage
دم کامل
semibreve
نت کامل
starker
کامل
all-out
کامل
plenaries
کامل
of ripe years
کامل
self-contained
کامل
compensate
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
designates
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
mount
ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
statements
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com