English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
to be absolutely forbidden [prohibited] مطلقا ممنوع بودن
Other Matches
forbidden fruit چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
forbidden fruits چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
categorically مطلقا`
simpliciter مطلقا
utterly مطلقا
invariably مطلقا" همواره
inflationary gap بیکاری مطلقا" وجودنداشته باشد
without any reservation بدون هیچ قید وشرط بدون استثنا مطلقا
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
taboo ممنوع
illicit ممنوع
in d. ممنوع
disallowable ممنوع
impermissible ممنوع
barred ممنوع
taboos ممنوع
prohibbited ممنوع
prohibited ممنوع
forbidden ممنوع
no parking توقف ممنوع
prohibiting ممنوع کردن
no waiting توقف ممنوع
restricting ممنوع کردن
it's forbidden to ... ممنوع است که...
prohibits ممنوع کردن
prohibit ممنوع کردن
debars ممنوع کردن
rule out ممنوع ساختن
debarring ممنوع کردن
debarred ممنوع کردن
prohibited goods اشیاء ممنوع
forbidden ممنوع شده
prohibited ممنوع شده
restricts ممنوع کردن
forbid ممنوع کردن
forbids ممنوع کردن
restrict ممنوع کردن
debar ممنوع کردن
closed ممنوع الورود
forbidden band نوار ممنوع
forbidden vibration ارتعاشات ممنوع
forbidden zone ناحیه ممنوع
NO PARKING پارکینگ ممنوع
bars بازداشتن ممنوع کردن
bar بازداشتن ممنوع کردن
forbidden transition جهش الکترونی ممنوع
No left [right] turn! گردش به چپ [راست] ممنوع!
forbidden energy zone ناحیه انرژی ممنوع
ban item کالای ممنوع الورود
no smoking allowed استعمال دخانیان ممنوع
No camping چادر زدن ممنوع
it is strictly forbidden اکیدا ممنوع است
No camping اردو زدن ممنوع
the import of which is prohibited ان کالا ممنوع الورود است
no thoroughfare امدو شدیاعبور) ممنوع است
proscribe ممنوع ساختن تحریم کردن
proscribed ممنوع ساختن تحریم کردن
proscribes ممنوع ساختن تحریم کردن
proscribing ممنوع ساختن تحریم کردن
to bar somebody from a competition شرکت در مسابقه ای را برای کسی ممنوع کردن
dut of court ممنوع از اینکه دادگاه بافهارارتش رسیدگی می نماید
dry town شهری که فروش نوشابه دران ممنوع است
to bar somebody from something [doing something] ممنوع کردن [کسی از چیزی] [اصطلاح رسمی ]
talking is not permitted سخن گفتن مجاز نیست صحبت ممنوع است
outlaw یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
outlawed یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
commit no nuisance ادرار کردن و اشغال ریختن اینجا ممنوع است
outlaws یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
outlawing یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
fence month ماهی که شکارگوزن یاماهی گیری دران ممنوع است
weather bound ممنوع ازحرکت بواسطه بدی هوا منتظرهوای خوب
black book دفتر ثبت نام تبه کاران ومجرمین یاکسانی که از انجام عملی ممنوع میشوند
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
disbarment محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
countermand لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
countermanding لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
countermanded لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
countermands لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
seal off محاصره کردن ممنوع الورود کردن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
agree متفق بودن همرای بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
consist شامل بودن عبارت بودن از
depend مربوط بودن منوط بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
consisted شامل بودن عبارت بودن از
depends مربوط بودن منوط بودن
consisting شامل بودن عبارت بودن از
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
include شامل بودن متضمن بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
agreeing متفق بودن همرای بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
governed نافذ بودن نافر بودن بر
governs نافذ بودن نافر بودن بر
appertain مربوط بودن متعلق بودن
govern نافذ بودن نافر بودن بر
slouch خمیده بودن اویخته بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
reside ساکن بودن مقیم بودن
moon سرگردان بودن اواره بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
resides ساکن بودن مقیم بودن
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
resided ساکن بودن مقیم بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
prohibiting ممنوع کردن تحریم کردن
prohibit ممنوع کردن تحریم کردن
prohibits ممنوع کردن تحریم کردن
disbar سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
stand بودن واقع بودن
profiteers استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
profiteer استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
be enough بس بودن
be sufficient بس بودن
last [be enough] بس بودن
reach بس بودن
be adequate بس بودن
concentricity بودن
sufficed بس بودن
exist بودن
to be بودن
To be all adrift. سر در گم بودن
suffices بس بودن
sufficing بس بودن
teeming پر بودن
suffice بس بودن
consecutiveness پی در پی بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com