Dictiornary-Farsi | مطیع قانون | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (11 milliseconds)

English	Persian
law-abiding	مطیع قانون
obedient to the law	مطیع قانون


Other Matches

legalism	رستگاری از راه نیکوکاری افراط در مراعات قانون اصول قانون پرستی
forced sale	فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
the law is not retroactive	قانون شامل گذشته نمیشود قانون عطف بماسبق نمیکند
code	قانون بصورت رمز دراوردن مجموعه قانون تهیه کردن
declaratory statute	قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
law of procedure	قانون اصول محاکمات قانون شکلی
submissive	مطیع
limber	مطیع
compliant	مطیع
submiss	مطیع
submission	مطیع
biddable	مطیع
postponement	مطیع
obedient	مطیع
morigerous	مطیع
pushover	مطیع
subordination	مطیع
subsumption	مطیع
suborder	مطیع
hypotaxis	مطیع
say's law	قانون سی . براساس این قانون
canons	قانون کلی قانون شرع
canon	قانون کلی قانون شرع
penal statute	قانون جزایی قانون مجازات
submission	تابع [مطیع]
suborder	تابع [مطیع]
reduce	مطیع کردن
reduces	مطیع کردن
reducing	مطیع کردن
subjugable	مطیع کردنی
subjugator	مطیع سازنده
abler	مطیع مناسب
ablest	مطیع مناسب
subduer	مطیع کننده
subduable	مطیع کردنی
subject	مطیع کردن
subjected	مطیع کردن
able	مطیع مناسب
subordination	تابع [مطیع]
subjecting	مطیع کردن
postponement	تابع [مطیع]
subjects	مطیع کردن
reduce to obedience	مطیع کردن
subdues	مطیع کردن
subduing	مطیع کردن
bowed	مطیع شدن
bowing	مطیع شدن
bows	مطیع شدن
hypotaxis	تابع [مطیع]
obedienlv	بطور مطیع
subsumption	تابع [مطیع]
bow	مطیع شدن
irrepressible	مطیع نشدنی
subdue	مطیع کردن
subjugate	مطیع کردن
subjugated	مطیع کردن
subjugates	مطیع کردن
subjugating	مطیع کردن
hold down	مطیع نگاه داشتن
conformable	منطبق شدنی مطیع
docile	تعلیم بردار مطیع
to look down	با نگاه مطیع کردن
randy [British E] <adj.>	مطیع خواهش نفس
harness	مهارکردن مطیع کردن
harnessed	مهارکردن مطیع کردن
harnessing	مهارکردن مطیع کردن
horny <adj.>	مطیع خواهش نفس
duteous	وفیفه شناس مطیع
Our wish is your crmmand .	مطیع فرمایشات شما هستیم
passive	غیر فعال مطیع وتسلیم
passives	غیر فعال مطیع وتسلیم
submit	گردن نهادن مطیع شدن
submits	گردن نهادن مطیع شدن
submitted	گردن نهادن مطیع شدن
submitting	گردن نهادن مطیع شدن
marginal productivity law	قانون بازدهی نهائی قانون بهره وری نهائی ب_راساس این ق__انون با اف_زایش یک عامل تولید با ف_رض ثابت بودن سایر ع__وامل تولیدنهائی نهایتا کاهش خواهدیافت
to scowl down	با اخم وترشرویی مطیع کردن یا ازروبردن
A yes – man . A sycophant .	آدم بله قربان گه ( چاپلوس یا مطیع )
to submit to any one's yoke	مطیع یاتابع کسی شدن بارکسیرابدوش گرفتن
implied trust	امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
the law does not apply to him	او مشمول قانون نمیشود قانون شامل او نمیشود
the long arm of the law	دست قانون [دست قدرتمند قانون]
subjugation	مقهور سازی مطیع سازی
act	قانون
regulation	قانون
acted	قانون
legal	قانون
nisi	قانون
law	قانون
lex	قانون
law of constant heat sumation	قانون هس
statutes	قانون
regardless of the law	به قانون
legislation	قانون
laws	قانون
statute	قانون
canons	قانون
enacment	قانون
code	قانون
kanoon	قانون
hess's law	قانون هس
canon	قانون
rule	قانون
edict	قانون
edicts	قانون
lenz' law	قانون لنز
lawbreaker	قانون شکن
faraday's law	قانون فاراده
fechner's law	قانون فخنر
lawmaker	قانون گزار
law of use	قانون استعمال
law of scarcity	قانون کمیابی
law of recency	قانون تاخر
game law	قانون شکار
five second rule	قانون 5 ثانیه
law of progression	قانون پیشروی
law of readiness	قانون امادگی
reflection law	قانون بازتاب
law of reflection	قانون بازتاب
gas laws	قانون گاز
faraday's law	قانون فارادی
marioote law	قانون ماریوت
matrimonially	به قانون زناشوئی
mercantile law	قانون تجارت
merkel's law	قانون مرکل
einstein's law	قانون اینشتاین
mil rule	قانون میلیم
economic law	قانون اقتصادی
legislatrix	قانون گذار زن
nationality law	قانون تابعیت
nomographer	قانون گذاری
employment act	قانون اشتغال
make law	وضع قانون
extralegal	ماورای قانون
engels law	قانون انگل
engel's law	قانون انگل
left hand rule	قانون دست چپ
enactor	واضع قانون
legiskative	قانون گذار
legislatress	قانون گذار زن
enactment of law	وضع قانون
legist	قانون دان
lenz's law	قانون لنتس
lextalionis	قانون قصاص
nomographer	قانون گذار
law of analogy	قانون تمثیل
islamic law	قانون شرع
labour act	قانون کار
juristic	قانون دان
jurisprudent	قانون دان
jurisconsult	قانون دان
joule's law	قانون ژول
law of complimentarity	قانون مکملیت
labour code	قانون کار
labour law	قانون کار
law of advantage	قانون امتیاز
law of causation	قانون علیت
law merchant	قانون تجارت
law fallen into desuetude	قانون متروک
law of clouser	قانون بستار
law breaker	قانون شکن
law abidingness	پیروی قانون
laplace's law	قانون لاپلاس
lambert law	قانون لامبرت
law of contiguity	قانون مجاورت
law of contract	قانون قرارداد
hook's law	قانون هوک
hauy law	قانون هوی
law of nations	قانون ملل
greshams law	قانون گرشام
gresham's law	قانون گرشام
graham's law	قانون گراهام
governing law	قانون حاکم
hubble law	قانون هابل
law of primacy	قانون تقدم
ignorance of law	جهل به قانون
law of induced current	قانون لنتس
insolvent law	قانون درماندگی
law of demand	قانون تقاضا
joiting law	قانون ژول
jachson's law	قانون جکسون
introduce law	انشاء قانون
law of effect	قانون اثر
law of election	قانون انتخابات
law of frequency	قانون بسامد
law of gravitation	قانون گرانش
insolvent law	قانون اعسار
gay lussac's law	قانون گیلوساک
plaintiff	خواهان [قانون]
complainant [British E]	خواهان [قانون]
pursuer [Scottish English]	خواهان [قانون]
claimant [arbitration proceedings]	خواهان [قانون]
petitioner [divorce proceedings]	خواهان [قانون]
plaintiff	شاکی [قانون]
complainant [British E]	شاکی [قانون]
pursuer [Scottish English]	شاکی [قانون]
claimant [arbitration proceedings]	شاکی [قانون]
petitioner [divorce proceedings]	شاکی [قانون]
It's a rule that ...	قانون است که ...
to come into operation	قانون شدن