Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 77 (6 milliseconds)
English	Persian
family allowance	معاش اولاد حق اولاد
Other Matches
childless	بی اولاد
progeny	اولاد
progeniture	اولاد
progency	اولاد
offspring	اولاد
issueless	بی اولاد
posterity	اولاد
impignorate	اولاد
olive branch	اولاد
descendants	اولاد
slips	اولاد
slipped	اولاد
slip	اولاد
endowment for descendants	وقف بر اولاد
descendent	اولاد زادگان
issues	کردار اولاد
philoprogenitive	علاقمند به اولاد
primiparous	دارای یک اولاد
philoprogenitive	اولاد پرست
primipara	دارای یک اولاد
issued	کردار اولاد
issue	کردار اولاد
breed	اولاد اعقاب
breeds	اولاد اعقاب
descendant	اولاد زادگان
adamite	اولاد ادم
seed	اولاد تخم اوری
to die without issue	بدون اولاد مردن
seeds	اولاد تخم اوری
prolicide	کشتن اولاد بچه کشی
gast	وحشت جانور بدون اولاد
homogonous	تولید کننده اولاد شبیه به والدین
salic law	محرومیت اولاد اناث از توارث تاج وتخت
deat benefit	وفیفه یا پولی که کارفرمابعیال و اولاد کارگر متوفی میدهد
livelihood	معاش
subsistence allowance	معاش
ration allowance	حق معاش
sustenance	معاش
livelihoods	معاش
basic allowance for subsistence	حق معاش
subsistence	معاش حق معاش
living	معاش
passage money	معاش کردن
thriftless	بی عقل معاش
family allowance	مدد معاش
fend	تکفل معاش
allowances	جیره حق معاش
bread and butter	وسیله معاش
thrift	عقل معاش
livelihoods	وسیله معاش
livelihood	وسیله معاش
subsistence	معاش خرجی
allowance	جیره حق معاش
meal tickets	وسیلهی امرار معاش
subsistent	مدد معاش بگیر
to scramble for a living	تقلای معاش کردن
cannier	دارای عقل معاش
thriftessness	نداشتن عقل معاش
canniest	دارای عقل معاش
canny	دارای عقل معاش
earn	کسب معاش کردن
earned	کسب معاش کردن
earns	کسب معاش کردن
meal ticket	وسیلهی امرار معاش
living wage	مزدکافی برای امرار معاش
to make the pot boi;	معاش خود را پیدا کردن
blue bark	تقاضای هزینه سفر و معاش حرکت
basic allowance	سهمیه اولیه ضریب حقوقی معاش
She is thrifty .	عقل معاش دارد (مقتصد است )
to scramble for a living	برای معاش یازندگی تلاش کردن
well-to-do <idiom>	پول کافی برای امرار معاش کردن
amateurism	اشتغال هنر بخاطرذوق نه برای امرار معاش
to set a person on his feet	معاش کسیراتامین کردن موقعیت کسیرا استوارکردن
ways and means	طرق و وسایل انجام چیزی تامین معاش
potboil	برای امرار معاش نویسندگی یاکارهای هنری مبتذل کردن
aviation pay	معاش هوایی سختی خدمت هوایی

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com