English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
carded for record معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
Other Matches
in service به خاطر خدمت
exemption معافیت مالیاتی معافیت گمرکی
impunity معافیت از مجازات معافیت از زیان
careering شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
careered شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
career شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
careers شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
file صف درپرونده گذاشتن
filed صف درپرونده گذاشتن
to keep on file درپرونده نگاه داشتن
duty assignment واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
wait on خدمت رسیدن و خدمت کردن
You can rest assured. خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
exemption معافیت
exemption [from] معافیت [از]
franchise معافیت
franchises معافیت
dispensation معافیت
dispensations معافیت
relief معافیت
immunity بخشودگی معافیت
venia etatis معافیت از شرط سن
exemption from taxation معافیت از مالیات
exonerative متضمن معافیت
tax remission معافیت مالیاتی
freedoms معافیت اسانی
freedom معافیت اسانی
tax exemption معافیت مالیاتی
exemptions from age restriction معافیت از شرط سن
dishonorable discharge اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
extra good time وقت معافیت از زندان
exemption from territorial jurisdiction معافیت از سیستم حقوقی یک کشور
excusable قابل بخشش و معافیت بخشیدنی
wait upon پیشخدمتی کردن خدمت رسیدن و خدمت کردن
legal aid معافیت ازهزینه دادرسی معادل assistance judicial
subsidy حقوق گمرکی اشیا وارداتی و صادراتی معافیت مالیاتی تولیدکنندگان به منظور پایین نگهداشتن قیمتها
tax deduction تخفیف مالیاتی مخارجی که معافیت مالیاتی دارند
sake خاطر
behalf خاطر
Due to به خاطر
for the love of به خاطر,
remembrance خاطر
mind خاطر
minding خاطر
minds خاطر
for his sake به خاطر او
on account of somebody [something] به خاطر
downhearted <adj.> افسرده خاطر
umbrageous رنجیده خاطر
peace of mind اسودگی خاطر
self gratification ترضیه خاطر
lacerated خاطر ازرده
amativeness خاطر خواهی
uneasiness خاطر تشویش
solace تسلیت خاطر
attentions خاطر حواس
leisurely بافراغت خاطر
gladly با مسرت خاطر
ex officio به خاطر شغل
attention خاطر حواس
gladness مسرت خاطر
to imprint on the mind در خاطر نشاندن
for his sake برای خاطر او
despondent <adj.> افسرده خاطر
security اسایش خاطر
spontaneous generation بطیب خاطر
tranquillity اسایش خاطر
to escape one's memory از خاطر رفتن
of ones own accord بطیب خاطر
sure خاطر جمع
surer خاطر جمع
surest خاطر جمع
depressed <adj.> افسرده خاطر
tranquility اسایش خاطر
in view of <idiom> به خاطر اینکه
free will طیب خاطر
for god's sake برای خاطر خدا
nuisances مایه تصدیع خاطر
relief ترمیم اسایش خاطر
for a song <idiom> به خاطر پول کمی
for a mere nothing برای خاطر هیچ
For your sake . محض خاطر شما
certes خاطر جمعی تحقیق
for security reasons به خاطر دلایل امنیتی
for reasons of safety به خاطر دلایل امنیتی
depend upon it خاطر جمع باشید
put one's finger on something <idiom> کاملابه خاطر آوردن
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake . محض خاطر خدا
take it out on <idiom> بی محلی به خاطر عصبانیت
accord دلخواه طیب خاطر
accords دلخواه طیب خاطر
nuisance مایه تصدیع خاطر
for mercy sake برای خاطر خدا
point خاطر نشان کردن
in the interests of truth برای خاطر راستی
inorder to به خاطر اینکه برای
to imprint on the mind خاطر نشان کردن
spontaneously به طیب خاطر بی اختیار
to feel sure خاطر جمع بودن
to stamp on the mind خاطر نشان کردن
accorded دلخواه طیب خاطر
for pity's sake برای خاطر خدا
for ones own hand به خاطر خود شخص
for nothing برای خاطر هیچ
stamp on the mind خاطر نشان کردن
to impress on the mind خاطر نشان کردن
ring a bell <idiom> یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
pursuit of happiness به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
solatium غرامت برای ترضیه خاطر
come into one's own <idiom> به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
secures بی خطر خاطر جمع مطمئن
unspontaneous بدون طیب خاطر زورکی
take to task <idiom> به خاطر اشتباه سرزنش شدن
troubler موجب تصدیع خاطر مزاحمت
composedly به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
secure بی خطر خاطر جمع مطمئن
fixation خیره شدگی تعلق خاطر
to call somebody to [for] something پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
I have to study من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
gob [British E] شکلک [به خاطر قهر بودن]
trap شکلک [به خاطر قهر بودن]
pout شکلک [به خاطر قهر بودن]
moue شکلک [به خاطر قهر بودن]
fixations خیره شدگی تعلق خاطر
ex gratia به خاطر میل یا علاقهی شخصی
heart sease اسایش قلب اسودگی خاطر
a small grimace شکلک [به خاطر قهر بودن]
that is why به خاطر این است که چرا
We were all so anxious about you. ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
i do it in your interest به خاطر شما این کار رامیکنم
to languish پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
you must w the signal ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
Peeping Tom نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
i did it only for your sake برای خاطر شما این کار راکردم و بس
Peeping Toms نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
He did it for the sake of his family . محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
sue somebody for damages کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
He seems to have a lot of confidence. خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
to languish فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
guerrillas جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
de minimis exception به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
to languish هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
guerrilla جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
unprompted ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
to languish ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
guerillas جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
service خدمت
on service سر خدمت
on duty سر خدمت
serviced خدمت
duty خدمت
offices خدمت
sorb خدمت
office خدمت
to pull [British E] / make [American E] a face شکلک در آوردن [به خاطر قهر بودن] [اصطلاح روزمره]
service medal نشان خدمت
service calls شیپور خدمت
service cap کلاه خدمت
service contract قرارداد خدمت
service obligation تضمین خدمت
service stairs پلکان خدمت
shipmate هم خدمت درناو
shore duty خدمت ساحل
service uniform اونیفرم خدمت
to wait خدمت رسیدن
veteran service خدمت سربازی
while on duty حین خدمت
au pair خدمت تهاتری
au pairs خدمت تهاتری
carded for record از خدمت صف معاف
serves خدمت کردن به
honorable service خدمت با افتخار
serves در خدمت بودن
serves خدمت کردن
served خدمت کردن به
served در خدمت بودن
chancery در ان خدمت میکند
served خدمت کردن
serve خدمت کردن به
serve در خدمت بودن
information service خدمت اطلاعاتی
serve خدمت کردن
dismissals اخراج از خدمت
dismissal اخراج از خدمت
ministers خدمت کردن
conscription خدمت اجباری
military service خدمت نظامی
compulsory service خدمت وفیفه
breach of duty ترک خدمت
be off one's duty سر خدمت نبودن
bad conduct discharge اخراج از خدمت
duty station محل خدمت
active federal service خدمت کادر
off duty خارج از خدمت
exempt from duty معاف از خدمت
obliging اماده خدمت
national service خدمت ملی
extra duty خدمت اضافی
attendances خدمت ملازمت
attendance خدمت ملازمت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com