Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
extra good time
معافی مشروط از زندان
Other Matches
exemption
معافی نظام
breakaway
شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
contingents
مشروط
eventual
مشروط
limited
مشروط
subject
مشروط
subjected
مشروط
provided
مشروط
contingent
مشروط
subjects
مشروط
qualified
مشروط
conditional
مشروط
pending
مشروط
conditioned
مشروط
subjecting
مشروط
provisional
مشروط
person in whose favor a condition is mad
مشروط له
plea
وعده مشروط
pleas
وعده مشروط
claused bill og exchange
بارنامه مشروط
dirty bill od lading
بارنامه مشروط
paroled
ازادی مشروط
qualified endorsement
فهرنویسی مشروط
estate at will
اجاره مشروط
subject to being unsold
مشروط براینکه
conditional probability
احتمال مشروط
conditional order
سفارش مشروط
conditional discharge
ازادی مشروط
conditional contract
عقد مشروط
conditional confession
اقرار مشروط
paroling
ازادی مشروط
paroles
ازادی مشروط
parole
ازادی مشروط
absolutes
غیر مشروط
absolute
غیر مشروط
provided
مشروط به انکه
foul bill of lading
بارنامه مشروط
condition
مشروط کردن
provisional
شرطی مشروط
probationers
عفو مشروط
inevitable
<adj.>
غیر مشروط
providing
مشروط بر اینکه
probationer
عفو مشروط
unalienable
<adj.>
غیر مشروط
unalterable
<adj.>
غیر مشروط
unconditional
غیر مشروط
contingents
تصادفی مشروط
probation
ازادی مشروط
absolute
<adj.>
غیر مشروط
inalienable
<adj.>
غیر مشروط
conditionally
بطور مشروط
on probation
در آزادی مشروط
contingent
تصادفی مشروط
indispensable
<adj.>
غیر مشروط
concurring opinion
رای موافق مشروط
on approval
مشروط به رضایت خریدار
probationary period
دوره ازادی مشروط
probative
دال بر اثبات مشروط
probatory
دال بر اثبات مشروط
restrictive indorsement
فهر نویسی مشروط
sub modo
مشروط یا مضیق یا مقید
conditional race
مسابقه مشروط با ارابه
Payment on delivery of goods.
پرداخت هنگام ( مشروط به ) تحویل کالا
deferred dividened
سودی که پرداخت ان مشروط به شرطی باشد
goods on approval
تحویل کالا به شرط قبولی کالاهای مشروط
precarious
عاریهای بسته بمیل دیگری مشروط بشرایط معینی مشکوک
qoud
زندان
gaol
زندان
hoosegow
زندان
grated
زندان
house of correction
زندان
presidio
زندان
slammer
زندان
hothouse
زندان
tollbooth
زندان
calaboose
زندان
quod
زندان
pokey
زندان
hothouses
زندان
bridewell
زندان
tolbooth
زندان
prisons
زندان
jail
زندان
prison
زندان
gaols
زندان
jailed
زندان
jailing
زندان
jails
زندان
grate
زندان
gaoled
زندان
grates
زندان
gaoling
زندان
dungeons
زندان
dungeon
زندان
imprisonment
زندان
solitary confinement
زندان مجرد
solitary confinement
زندان انفرادی
prison camps
زندان صحرایی
put in jail
به زندان انداختن
put in jail
در زندان افکندن
life sentence
حکم زندان
prison breaking
زندان گریزی
prison breaker
زندان گریز
to serve time
در زندان بسربردن
prison camp
زندان صحرایی
to break the prison
گریختن از زندان
state prison
زندان دولتی
state prison
زندان ایالتی
serve time
در زندان به سر بردن
to cage up
در زندان افکندن
maximum security prison
زندان فوق امنیتی
sweatbox
زندان مجرد
lockup
زندان کردن
cans
زندان کردن
black hole
زندان تاریک
black holes
زندان تاریک
bagnio
زندان شرقی
prisons
زندان کردن
prisons
وابسته به زندان
close confinement
زندان انفرادی
prison
زندان کردن
prison
وابسته به زندان
imprison
زندان کردن
imprisons
زندان کردن
imprisoning
زندان کردن
lockups
زندان کردن
incarcerate
در زندان نهادن
incarcerated
در زندان نهادن
incarcerates
در زندان نهادن
incarcerating
در زندان نهادن
warden
رئیس زندان
wardens
رئیس زندان
confinement
زندان بودن
can
زندان کردن
canning
زندان کردن
confinement facility
تاسیسات زندان
cells
زندان انفرادی
cell
زندان تکی
penology
اداره زندان
house of d.
زندان موقتی
jailbreaks
فرار از زندان
jailbreak
فرار از زندان
wards
سلول زندان
from out the prison
از توی زندان
ward
سلول زندان
dunggeon
زندان زیرزمین
disprison
از زندان دراوردن
disciplinary barracks
زندان انضباطی
cells
زندان تکی
disciplinary barracks
زندان دژبان
disciplinary segregation
زندان انضباطی
cell
زندان انفرادی
union shop
مغازه یاکارگاهی که اعضای خارج از اتحادیه کارگری رامیپذیرد مشروط باینکه بعداعضو شوند
dungeon
سیاه چال
[در زندان]
oubliette
سیاه چال
[در زندان]
dungeons
سیاه چال ها
[در زندان]
oubliettes
سیاه چال ها
[در زندان]
clink
زندان
[اصطلاح روزمره]
ward
حیاط محوطه زندان
wards
حیاط محوطه زندان
jug
زندان
[اصطلاح روزمره]
coop
اغل گوسفند زندان
governors
حاکم رئیس زندان
lay by the heels
در بند یا زندان نهادن
governor
حاکم رئیس زندان
wardress
نگهبان و محافظ زن در زندان
extra good time
وقت معافیت از زندان
bastille
زندان عمومی سابق در
breach of prison
جرم فرار از زندان
to bail out
با ضمانت از زندان دراوردن
He was sent to jail.
اورابه زندان انداختند
lay fast by the heels
در بند یا زندان نهادن
marshall
مارشال رئیس زندان
recommit
دوباره زندان کردن
To beak jail .
از زندان فرار کردن
prison psychosis
روان پریشی زندان
prisoner of war cage
زندان زندانیان جنگی
ticket of leave
سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
depositions
درCL مشروط بر ان است که اولا" به قید التزام به راستگویی و ثانیا" در حضورمامور رسمی تنظیم شود
deposition
درCL مشروط بر ان است که اولا" به قید التزام به راستگویی و ثانیا" در حضورمامور رسمی تنظیم شود
quads
زندانی کردن در زندان افکندن
quad
زندانی کردن در زندان افکندن
to dungeon somebody
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
diversion law
استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
to cast
[throw]
somebody into the dungeon
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
diversion
استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
send up
<idiom>
حکم به زندان انداختن کسی
run (someone) in
<idiom>
به زندان بردن ،دستگیر کردن
prison bird
کسیکه زندان خانه او شده است
penitentiary
دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
jailŠetc
کسیکه زندان خانه اوشده است
penitentiaries
دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
negligent escape
فرار از زندان بدون اطلاع ورضایت مامور محافظش
turnkey
کلید دار زندان دستگاه انحراف سنج زاویه
oubiette
زندان پنهان که در بالای ان یک روزنه هست و بس سیاه چال
colony
موسسه ای دور از تمدن برای گروهی از مردم
[مانند زندان]
court of record
در CL فقط اینگونه محاکم حق صدور حکم جریمه و زندان را دارند
covenant real
شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
reversion
هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence.
قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com