Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (39 milliseconds)
English
Persian
exempt
معاف ازخدمت شدن یا کردن
exempted
معاف ازخدمت شدن یا کردن
exempting
معاف ازخدمت شدن یا کردن
exempts
معاف ازخدمت شدن یا کردن
Other Matches
emeritus
افتخارا ازخدمت معاف شده
discharges
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharge
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
to invalid a soldier home
سربازیرا بواسطه ناتوانی ازخدمت رها کردن
exemption
از خدمت معاف کردن معاف کردن
remit
معاف کردن
exempted
معاف کردن
remits
معاف کردن
exonerated
معاف کردن
exempting
معاف کردن
exempt
معاف کردن
exempts
معاف کردن
exonerating
معاف کردن
dispend
معاف کردن
exonerates
معاف کردن
remitted
معاف کردن
affranchize
معاف کردن
excusing
معاف کردن
excuses
معاف کردن
excused
معاف کردن
excuse
معاف کردن
exonerate
معاف کردن
remitting
معاف کردن
to fall out
معاف کردن
[ارتش]
to dismiss
[American E]
معاف کردن
[ارتش]
dispensing
معاف کردن بخشیدن
dispense
معاف کردن بخشیدن
dispensed
معاف کردن بخشیدن
dispenses
معاف کردن بخشیدن
to let off
معاف کردن ردکردن
to buy off
با پول معاف کردن
to dismiss
[remove]
the board of managers
مرخص کردن
[معاف کردن]
هیئت مدیره
enfranchising
از بندگی رهاندن معاف کردن
enfranchised
از بندگی رهاندن معاف کردن
franks
معاف کردن مهر زدن
frankest
معاف کردن مهر زدن
franker
معاف کردن مهر زدن
franked
معاف کردن مهر زدن
franking
معاف کردن مهر زدن
frank
معاف کردن مهر زدن
enfranchises
از بندگی رهاندن معاف کردن
enfranchise
از بندگی رهاندن معاف کردن
to release
[from responsibility, duty]
معاف کردن
[از وظیفه یا خدمت ]
slacker
فراری ازخدمت نظام
slackers
فراری ازخدمت نظام
malingering
تعارض به منظور فرار ازخدمت
escape
فرار ازخدمت یا دشمن نجات پیداکردن
escaped
فرار ازخدمت یا دشمن نجات پیداکردن
escapes
فرار ازخدمت یا دشمن نجات پیداکردن
escaping
فرار ازخدمت یا دشمن نجات پیداکردن
dismisses
مرخص کردن معاف کردن
dismiss
مرخص کردن معاف کردن
dismissing
مرخص کردن معاف کردن
exonerate
معاف
exonerated
معاف
exonerating
معاف
exonerated from
معاف از
exempting
معاف
exempts
معاف
exempt
معاف
exonerates
معاف
exempted
معاف
excused list
فهرست معاف ها
duty-free
معاف از گمرک
free of tax
[only after nouns]
<adj.>
معاف از مالیات
warless
معاف از جنگ
exemptible
معاف شدنی
taxless
<adj.>
معاف از مالیات
carded for record
از خدمت صف معاف
protect a player
معاف از انتقال
dispensable
معاف کردنی
excuser
معاف کننده
exempt from duty
معاف از خدمت
free from taxes
<adj.>
معاف از مالیات
scot-free
معاف از مالیات
dissolvable
معاف شدنی
exempt from taxes
[only after nouns]
<adj.>
معاف از مالیات
dispense with
معاف شدن از
tax exempt
معاف از مالیات
exempt from taxation
[only after nouns]
<adj.>
معاف از مالیات
zero-rated
<adj.>
معاف از مالیات
tax free
معاف از مالیات
non-assessable
<adj.>
معاف از مالیات
excusable
معاف شدنی
non-taxable
<adj.>
معاف از مالیات
tax-exempt
<adj.>
معاف از مالیات
tax-free
<adj.>
معاف از مالیات
duty free
معاف ار مالیات
scot free
معاف از مالیات
free of all average
معاف از هرگونه خسارت
free of charge
معاف از حقوق گمرکی
duty free
معاف ازحقوق گمرکی
duty free
معاف از عوارض گمرکی
duties free
معاف از حقوق گمرکی
free of particular average
معاف از خسارات جزئی
free of duty
معاف از عوارض گمرکی
free of general average
معاف از خسارات عمومی
fpa
معاف از جبران خسارت خاص
to be excused
[from work or school]
معاف بودن
[از کار یا مدرسه]
freeway
شاهراهی که از حق راهداری معاف است
exempted , adressee
گیرنده معاف از اجرای دستور
freeways
شاهراهی که از حق راهداری معاف است
absolve
کسی را ازانجام تعهدی معاف ساختن
free zone
منطقهای که ازحقوق گمرکی معاف میباشد
absolved
کسی را ازانجام تعهدی معاف ساختن
absolves
کسی را ازانجام تعهدی معاف ساختن
absolving
کسی را ازانجام تعهدی معاف ساختن
Personal effects are duty-free.
لوازم شخصی معاف از حقوق گمرکی است
exempt player
بازیگر معاف از انجام مراحل مقدماتی به علت سوابق او
free ports
بندری که معاف ازحقوق گمرکی میباشد بندری که قابل استفاده همه کشتیهای تجارتی میباشد
free port
بندری که معاف ازحقوق گمرکی میباشد بندری که قابل استفاده همه کشتیهای تجارتی میباشد
carnet
اسنادی که در حمل بین المللی بکار برده میشود وموقع عبور محموله توسط کامیون از مرزهای متعددمحموله را از پرداخت حقوق گمرکی بین راه معاف می داردومحموله درمقصد باز وحقوق گمرکی مربوطه پرداخت می گردد
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com