English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English Persian
to let off معاف کردن ردکردن
Other Matches
exemption از خدمت معاف کردن معاف کردن
remitted معاف کردن
exonerating معاف کردن
remits معاف کردن
exonerate معاف کردن
exonerates معاف کردن
remit معاف کردن
exonerated معاف کردن
exempt معاف کردن
exempts معاف کردن
excusing معاف کردن
affranchize معاف کردن
exempting معاف کردن
excuses معاف کردن
exempted معاف کردن
excused معاف کردن
excuse معاف کردن
remitting معاف کردن
dispend معاف کردن
dispensed معاف کردن بخشیدن
dispensing معاف کردن بخشیدن
to fall out معاف کردن [ارتش]
dispenses معاف کردن بخشیدن
dispense معاف کردن بخشیدن
to dismiss [American E] معاف کردن [ارتش]
to buy off با پول معاف کردن
to dismiss [remove] the board of managers مرخص کردن [معاف کردن] هیئت مدیره
exempted معاف ازخدمت شدن یا کردن
franked معاف کردن مهر زدن
franker معاف کردن مهر زدن
enfranchise از بندگی رهاندن معاف کردن
exempts معاف ازخدمت شدن یا کردن
franking معاف کردن مهر زدن
enfranchising از بندگی رهاندن معاف کردن
frank معاف کردن مهر زدن
frankest معاف کردن مهر زدن
enfranchised از بندگی رهاندن معاف کردن
to release [from responsibility, duty] معاف کردن [از وظیفه یا خدمت ]
franks معاف کردن مهر زدن
exempt معاف ازخدمت شدن یا کردن
enfranchises از بندگی رهاندن معاف کردن
exempting معاف ازخدمت شدن یا کردن
dismiss مرخص کردن معاف کردن
dismissing مرخص کردن معاف کردن
dismisses مرخص کردن معاف کردن
disproving ردکردن
gainsays ردکردن
gainsaying ردکردن
declining ردکردن
balk ردکردن
disavow ردکردن
declines ردکردن
let off ردکردن
confute ردکردن
disavows ردکردن
disavowing ردکردن
to clear off ردکردن
disavowed ردکردن
to put back ردکردن
balked ردکردن
controvert ردکردن
pass on ردکردن
balking ردکردن
denied ردکردن
rule out ردکردن
declined ردکردن
rejcet ردکردن
spurn ردکردن
spurned ردکردن
spurns ردکردن
decline ردکردن
denies ردکردن
deny ردکردن
gainsaid ردکردن
discommend ردکردن
gainsay ردکردن
spurning ردکردن
disprove ردکردن
balks ردکردن
baulks ردکردن
baulking ردکردن
denying ردکردن
baulked ردکردن
disproved ردکردن
disproves ردکردن
mammock از دم قیچی ردکردن
baulk ردکردن طفره
to throw out دورانداختن ردکردن
disorintate ردکردن ازخودندانستن
exception of judgl ردکردن داوریا دادرس
disowning مالکیت چیزی را انکارکردن ردکردن
disowned مالکیت چیزی را انکارکردن ردکردن
disown مالکیت چیزی را انکارکردن ردکردن
disowns مالکیت چیزی را انکارکردن ردکردن
turn up one's nose at <idiom> ردکردن خوب بودن برای کسی
veronica ایستادن و ردکردن گاو از کناربا حرکت شنل
exchange zone فاصله 02 متری خط کشی شده برای ردکردن چوب
punter دروازه بان ماهر در ردکردن توپ با مشت شرطبند
punters دروازه بان ماهر در ردکردن توپ با مشت شرطبند
exempting معاف
exempts معاف
exempted معاف
exonerated معاف
exonerates معاف
exonerating معاف
exempt معاف
exonerated from معاف از
exonerate معاف
non-taxable <adj.> معاف از مالیات
tax-exempt <adj.> معاف از مالیات
excuser معاف کننده
excused list فهرست معاف ها
non-assessable <adj.> معاف از مالیات
warless معاف از جنگ
exempt from duty معاف از خدمت
taxless <adj.> معاف از مالیات
free from taxes <adj.> معاف از مالیات
tax-free <adj.> معاف از مالیات
zero-rated <adj.> معاف از مالیات
exemptible معاف شدنی
tax exempt معاف از مالیات
tax free معاف از مالیات
carded for record از خدمت صف معاف
excusable معاف شدنی
duty-free معاف از گمرک
free of tax [only after nouns] <adj.> معاف از مالیات
exempt from taxes [only after nouns] <adj.> معاف از مالیات
exempt from taxation [only after nouns] <adj.> معاف از مالیات
duty free معاف ار مالیات
protect a player معاف از انتقال
scot free معاف از مالیات
scot-free معاف از مالیات
dispense with معاف شدن از
dispensable معاف کردنی
dissolvable معاف شدنی
free of all average معاف از هرگونه خسارت
duty free معاف ازحقوق گمرکی
free of particular average معاف از خسارات جزئی
free of charge معاف از حقوق گمرکی
free of general average معاف از خسارات عمومی
free of duty معاف از عوارض گمرکی
duty free معاف از عوارض گمرکی
duties free معاف از حقوق گمرکی
freeway شاهراهی که از حق راهداری معاف است
to be excused [from work or school] معاف بودن [از کار یا مدرسه]
emeritus افتخارا ازخدمت معاف شده
fpa معاف از جبران خسارت خاص
freeways شاهراهی که از حق راهداری معاف است
exempted , adressee گیرنده معاف از اجرای دستور
absolves کسی را ازانجام تعهدی معاف ساختن
absolved کسی را ازانجام تعهدی معاف ساختن
absolve کسی را ازانجام تعهدی معاف ساختن
absolving کسی را ازانجام تعهدی معاف ساختن
free zone منطقهای که ازحقوق گمرکی معاف میباشد
Personal effects are duty-free. لوازم شخصی معاف از حقوق گمرکی است
island pullout مانور چرخاندن تخته موج برای ردکردن موج
exempt player بازیگر معاف از انجام مراحل مقدماتی به علت سوابق او
free port بندری که معاف ازحقوق گمرکی میباشد بندری که قابل استفاده همه کشتیهای تجارتی میباشد
free ports بندری که معاف ازحقوق گمرکی میباشد بندری که قابل استفاده همه کشتیهای تجارتی میباشد
carnet اسنادی که در حمل بین المللی بکار برده میشود وموقع عبور محموله توسط کامیون از مرزهای متعددمحموله را از پرداخت حقوق گمرکی بین راه معاف می داردومحموله درمقصد باز وحقوق گمرکی مربوطه پرداخت می گردد
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com