English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
To clinch (close)the deal. معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
Other Matches
bargaining معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargain معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargains معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargained معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
bootleg معامله قاچاقی انجام دادن
To buy a pig in a poke. چشم بسته معامله ای را انجام دادن
counter جواب دادن معامله بمثل کردن با
countering جواب دادن معامله بمثل کردن با
countered جواب دادن معامله بمثل کردن با
course of dealing زمان انجام معامله
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
Clinch the deal while the concerned party is stI'll keen تا طرف گرم است معامله را انجام بدهید
The boy is fresh from school. پسرک تازه مدرسه راتمام کرده
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
completing کامل کردن انجام دادن
completed کامل کردن انجام دادن
consummating انجام دادن عروسی کردن
completes کامل کردن انجام دادن
consummated انجام دادن عروسی کردن
consummate انجام دادن عروسی کردن
do انجام دادن کفایت کردن
complete کامل کردن انجام دادن
consummates انجام دادن عروسی کردن
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
administered انجام دادن اعدام کردن
administering انجام دادن اعدام کردن
administers انجام دادن اعدام کردن
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
implementing انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
huddling ناقص انجام دادن ازدحام کردن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
huddles ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implemented انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
calebrate باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
huddled ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddle ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implements انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implement انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to turn off خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
mutualize بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
commit وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulated کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulate کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
committing وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulates کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulating کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
committed وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commits وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
To clinch(close,finalize)a deal. معامله یی را جوش دادن
letter of intent تمایل نامه نامه علاقه مندی به انجام معامله
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
negotiates وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiated وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiating وارد معامله شدن انتقال دادن
to give somebody an ultimatum به کسی آخرین پیشنهاد را دادن [در معامله ای]
negotiate وارد معامله شدن انتقال دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to huddle up a piece of work کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
package deal معامله کلی معامله چکی
package deals معامله کلی معامله چکی
futures goods کالاهایی که در معامله سلف خرید و فروش می گردد کالاهای مورد معامله سلف
put inpractice انجام دادن
implement انجام دادن
put ineffect انجام دادن
fulfit انجام دادن
do up انجام دادن
carry into effect انجام دادن
administer انجام دادن
char انجام دادن
make something happen انجام دادن
charring انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
fulfil انجام دادن
perform انجام دادن
performed انجام دادن
accomplish انجام دادن
implemented انجام دادن
performs انجام دادن
fulfill انجام دادن
fulfils انجام دادن
fulfills انجام دادن
fulfilling انجام دادن
accomplishes انجام دادن
go through انجام دادن
fulfilled انجام دادن
implementing انجام دادن
implement انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
execute انجام دادن
to follow out انجام دادن
cover انجام دادن
coverings انجام دادن
pay انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
make a reality انجام دادن
put into practice انجام دادن
put into effect انجام دادن
bring into being انجام دادن
furnishing انجام دادن
carry out انجام دادن
to put through انجام دادن
furnish انجام دادن
put on انجام دادن
to carry through انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
furnishes انجام دادن
accomplish انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
stand to انجام دادن
to go through انجام دادن
effected انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
chars انجام دادن
accomplishing انجام دادن
actualize انجام دادن
implements انجام دادن
parform انجام دادن
effecting انجام دادن
carry out انجام دادن
paying انجام دادن
to make good انجام دادن
chare انجام دادن
covers انجام دادن
pays انجام دادن
effect انجام دادن
manipulate با دست انجام دادن
to do by halves ناقص انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
repeat دوباره انجام دادن
redid دوباره انجام دادن
performs انجام دادن خوب یا بد
redo دوباره انجام دادن
redoes دوباره انجام دادن
rework دوباره انجام دادن
to bring through خوب انجام دادن
reworks دوباره انجام دادن
completion of a contract انجام دادن قرارداد
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
redoing دوباره انجام دادن
performed انجام دادن خوب یا بد
perform انجام دادن خوب یا بد
reworked دوباره انجام دادن
redone دوباره انجام دادن
reworking دوباره انجام دادن
alternated بنوبت انجام دادن
lurk در خفا انجام دادن
dashes بسرعت انجام دادن
manipulate بامهارت انجام دادن
manipulated بامهارت انجام دادن
to toss off زود انجام دادن
manipulates بامهارت انجام دادن
misdo ناصحیح انجام دادن
put across خوب انجام دادن
dashed بسرعت انجام دادن
lurked در خفا انجام دادن
lurking در خفا انجام دادن
lurks در خفا انجام دادن
alternate بنوبت انجام دادن
serves خدمت انجام دادن
served خدمت انجام دادن
serve خدمت انجام دادن
go the whole hog <idiom> بطورکامل انجام دادن
repeats دوباره انجام دادن
overdoing بیش از حد انجام دادن
overdoes بیش از حد انجام دادن
overdo بیش از حد انجام دادن
overdid بیش از حد انجام دادن
alternates بنوبت انجام دادن
top خوب انجام دادن
solemnize باتشریفات انجام دادن
dash بسرعت انجام دادن
out act بهتر انجام دادن از
on the beam <idiom> خوب انجام دادن
fradulent conveyance معامله به قصد فرار از دین معامله به قصد اضرار غیر
deal معامله کردن
trucked معامله کردن
deals حد معامله کردن
sell-out معامله کردن
trucking معامله کردن
to do business معامله کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com