Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English
Persian
veep
معاون رئیس جمهور
Search result with all words
vice presidency
مقام یا محل اقامت معاون رئیس جمهور
Other Matches
presidentess
زن رئیس جمهور
president
رئیس جمهور
president of the republic
رئیس جمهور
presidents
رئیس جمهور
First Lady
زن رئیس جمهور
First Ladies
زن رئیس جمهور
The then president .
رئیس جمهور وقت
vice president
نایب رئیس جمهور
presidential
انتخاب رئیس جمهور
presidential election
انتخاب رئیس جمهور
favorite son
<idiom>
رئیس جمهور ایالت شدن
none other than the president
هیچ کسی به جز رئیس جمهور
electoral college
هیئت انتخاب کنندگان رئیس جمهور
vice president
معاون
[رئیس]
vice chancellor
معاون رئیس دانشگاه
vice-chancellor
معاون رئیس دانشگاه
vice-chancellors
معاون رئیس دانشگاه
subprincipal
معاون رئیس مدرسه
assistant chief of staff
معاون رئیس ستاد
procurator
معاون رئیس کلانتری یا دادستان مامور مالی
procurators
معاون رئیس کلانتری یا دادستان مامور مالی
presidential call
فرمان بسیج اعلام شده به وسیله رئیس جمهور بسیج اضطراری
monroe doctrine
اصولی که مونرو رئیس جمهور امریکابه عنوان خط مشی سیاست خارجی امریکا به کنگره امریکا در سال 3281 اعلام کرد
emancipation proclamation
اعلامیه ازادی بردگان اعلامیهای که در اول ژانویه 3681 به وسیله ابراهام لینکلن رئیس جمهور امریکاصادر و به موجب ان به بردگان سیاهپوست امریکایی ازادی اعطا شد
fourteen points
طرح برنامهای برای صلح که "وودرو ویلسن " رئیس جمهور امریکا در 8 ژانویه 8191 ضمن خطابهای به کنگره امریکا اعلام کرد و درواقع پیامی به کلیه ملل ودول جهان تلقی شد
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
mates
معاون کشتی معاون ناخدا
mate
معاون کشتی معاون ناخدا
mated
معاون کشتی معاون ناخدا
lord high stew of england
رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
paymaster general
رئیس سررشته داری رئیس کارپردازی
letter of recall
نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
the people
جمهور
populace
جمهور
demos
جمهور
emcee
بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
emcees
بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
public relations officers
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officer
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
presidentship
مقام ریاست جمهور
president-elect
رییس جمهور منتخب
president-elect
رییس جمهور برگزیده
president-elects
رییس جمهور منتخب
president-elects
رییس جمهور برگزیده
presidential
وابسته به ریاست جمهور
republic of letters
جمهور اهل ادب
commonwealth
کشورهای مشترک المنافع جمهور
commonwealths
کشورهای مشترک المنافع جمهور
republic
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republics
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
deputies
معاون
advisor
معاون
aided
معاون
assistant
معاون
assistants
معاون
second-best
معاون
second best
معاون
aiding
معاون
aid
معاون
deputy
معاون
accessorial
معاون
accessory
معاون
acologte
معاون
adjoint
معاون
second in command
معاون
girl friday
معاون زن
coajutor
معاون
vice chancellor
معاون
depts
معاون
dept
معاون
helpmeet
معاون
adjunct
معاون
vice-chancellor
معاون
asst
معاون
adjuncts
معاون
vice-chancellors
معاون
subdeacon
معاون شماس
accessory to a riot
معاون فتنه
accessary
معاون جرم
undersecretary
معاون وزارتخانه
vicar
معاون خلیفه
subdean
معاون dean
vicars
معاون خلیفه
counsellor and procurer
معاون جرم
acolytes
معاون یاکمک
abetter or abettor
معاون جرم
adjoint
معاون استاد
veep
معاون مدیرکل
subdeacon
معاون خادم
lieutenant governor
معاون فرماندار
under-secretary
معاون وزارت
archdeacon
معاون اسقف
under-secretaries
معاون وزارت
Solicitors General
معاون دادستان
vice governor
معاون فرمانداری
archdeacons
معاون اسقف
Solicitor General
معاون دادستان
accessory
معاون جرم
acolyte
معاون یاکمک
mate's receipt
رسید معاون ناخدا
coadjutor
معاون یاری کننده
accomplice
شریک یا معاون جرم
curate
معاون کشیش بخش
subdeacon
معاون گماشته روحانی
wingman
معاون رسد هوایی
curates
معاون کشیش بخش
script assistant
معاون برنامه نویسی
executive officer
معاون یکان افسر تیر
assistant secretary of the army
معاون وزیر نیروی زمینی
executives
افسراجراییات معاون اجرایی قسمت
executive
افسراجراییات معاون اجرایی قسمت
under secretary
زیر نظارت دبیر کل معاون وزیر
bailiffs
مامور اجرای دادگاه بخش معاون کلانتر
bailiff
مامور اجرای دادگاه بخش معاون کلانتر
recredential
نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
petty officers
معاون افسرنگهبان دریایی درجه دارنیروی دریایی
petty officer
معاون افسرنگهبان دریایی درجه دارنیروی دریایی
director
رئیس
administering
رئیس
administers
رئیس
provosts
رئیس
administered
رئیس
administer
رئیس
headsman
رئیس
sheikh
رئیس
mugwump
رئیس
headmen
رئیس
superior
رئیس
superiors
رئیس
higher up
رئیس
headman
رئیس
sheikhs
رئیس
Deans
رئیس
headers
رئیس
header
رئیس
chairman
رئیس
directors
رئیس
chiefs
رئیس
chief
رئیس
Dean
رئیس
rulers
رئیس سر
ruler
رئیس سر
provost
رئیس
warden
رئیس
chairmen
رئیس
wardens
رئیس
syndic
رئیس
administrator
رئیس
head
رئیس
administrators
رئیس
commandants
رئیس
president
رئیس
presidents
رئیس
sheik
رئیس
commandant
رئیس
sheiks
رئیس
superintendent
رئیس
leaders
رئیس
director generals
رئیس کل
head master
رئیس
directors general
رئیس کل
director general
رئیس کل
masters
رئیس
warden
رئیس
leader
رئیس
mastered
رئیس
master
رئیس
superintendents
رئیس
shop stewards
رئیس گروه
chief of state
رئیس دولت
shipmaster
رئیس کشتی
shop steward
رئیس گروه
heresiarch
رئیس رافضیون
communication chief
رئیس ارتباطات
site manager
رئیس کارگاه
dominie
رئیس اموزشگاه
the pro tem chief
رئیس موقت
chief of protocol
رئیس تشریفات
subprincipal
نایب رئیس
staff manager
رئیس کارگزینی
beach master
رئیس بارانداز
speaker of parliament
رئیس مجلس
social secretary
رئیس دفتر
speaker of parliament
رئیس پارلمان
Chief of protocol. Master of ceremonies.
رئیس تشریفات
He is in bad with the boss.
با رئیس اش بد است
chief of police
رئیس شهربانی
phylarch
رئیس قبیله
chairpersons
رئیس جلسه
chairperson
رئیس جلسه
heguman
رئیس دیر
wagon master
رئیس قطار
hierarch
رئیس روحانی
jurat
رئیس شهرداری
kapell meister
رئیس ارکستر
lady principal
خانم رئیس
leadden limbs
رئیس اسپ
president of the court
رئیس دادگاه
post general
رئیس کل پست
podesta
رئیس شهربانی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com