English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (39 milliseconds)
English Persian
inure معتاد کردن موجب شدن
inured معتاد کردن موجب شدن
inures معتاد کردن موجب شدن
inuring معتاد کردن موجب شدن
Other Matches
customised معتاد کردن
customising معتاد کردن
customize معتاد کردن
customises معتاد کردن
customizes معتاد کردن
customized معتاد کردن
customizing معتاد کردن
inure or en معتاد کردن
occasioned موجب شدن فراهم کردن
occasion موجب شدن فراهم کردن
motivate] تحریک کردن موجب شدن
occasioning موجب شدن فراهم کردن
occasions موجب شدن فراهم کردن
used معتاد
wont معتاد به
addict معتاد
accustomed معتاد
confirmed معتاد
habitue معتاد
dopes معتاد
wont معتاد
habitual معتاد
addicts معتاد
wonted معتاد
dope معتاد
inveterate معتاد
to addict oneself معتاد
hophead معتاد
addicted معتاد
addictive معتاد کننده
accustom معتاد شدن
wino معتاد به شراب
addicted to nicotine <adj.> معتاد به نیکوتین
hypes معتاد به موادمخدره
hyped up معتاد به موادمخدره
hyped معتاد به موادمخدره
hype معتاد به موادمخدره
couch potato معتاد به تلویزیون
given معتاد datum
addicts : خو گرفته معتاد
accustoming معتاد ساختن
accustoms معتاد ساختن
accustom معتاد ساختن
workaholic معتاد به پرکاری
hyping معتاد به موادمخدره
couch potatoes معتاد به تلویزیون
inurement معتاد سازی
addict خو گرفته معتاد
workaholics معتاد به پرکاری
hophead شخص معتاد
disaccustom غیر معتاد ساختن
scotopia چشمهای معتاد بتاریکی
landlubbers معتاد بزندگی بری
landlubber معتاد بزندگی بری
sappy کودن معتاد به مشروبات
bibber ادم معتاد به مشروب
dreamful معتاد بخواب دیدن
couch potato معتاد به تلویزیون [اصطلاح روزمره]
somnambular معتاد به راه رفتن در خواب
sesquipedalian معتاد به استعمال لغات دراز
somnambulant معتاد به راه رفتن در خواب
cause موجب
origin موجب
origins موجب
occasions موجب
occasion موجب
offeror موجب
occasioned موجب
occasioning موجب
inducement موجب
causes موجب
causing موجب
contributive موجب
inducements موجب
incurs موجب
in conformity with بر موجب
incurring موجب
incurred موجب
incur موجب
whereby که به موجب ان
contributory موجب
bring موجب شدن
federal reserve system سیستمی که به موجب ان
bringing موجب شدن
promibitive موجب منع
cuse of a موجب وحشت
pleasing موجب مسرت
brings موجب شدن
gratifying موجب خوشنودی
afford موجب شدن
stumbling block موجب لغزش
thorns موجب ناراحتی
thorn موجب ناراحتی
conducive موجب شونده
effectuate موجب شدن
entailed موجب شدن
entailing موجب شدن
give rise to موجب شدن
stumbling blocks موجب لغزش
entails موجب شدن
sperm موجب ایجادچیزی
sperms موجب ایجادچیزی
entail موجب شدن
afforded موجب شدن
scourger موجب بلا
like a red rag to the bull موجب خشم
to bring forth موجب شدن
ill fated موجب بدبختی
affords موجب شدن
affording موجب شدن
sufferance سکوت موجب رضا
drawing card موجب جلب توجه
evince موجب شدن برانگیختن
evinced موجب شدن برانگیختن
peristrephic گرداننده موجب گردش
evinces موجب شدن برانگیختن
evincing موجب شدن برانگیختن
ulcerative موجب تولید زخم
lactogenic موجب ترشح شیر
resolutive محلل موجب فسخ
suspensor موجب تعلیق نگاهدارنده
inotropic موجب انقباض ماهیچه
sidesplitting موجب تشنج پهلوها
smoke screen موجب تاریکی وابهام
hysterogenic موجب اختناق رحمی
hysteroid موجب اختناق رحمی
incentives اتش افروز موجب
incentive اتش افروز موجب
scarecrow ادمک سرخرمن موجب ترس
scarecrows ادمک سرخرمن موجب ترس
motivating انگیختن موجب و سبب شدن
silert gives consent خاموشی موجب رضا است
motivate انگیختن موجب و سبب شدن
troubler موجب تصدیع خاطر مزاحمت
motivated انگیختن موجب و سبب شدن
motivates انگیختن موجب و سبب شدن
reductase دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
lutenize موجب ایجاد جسم زرد
effecturate موجب شدن انجام دادن
belly laughs هر چیزی که موجب خنده شود
curiosity killed the cat <idiom> فضولی هم موجب دردسرمی شود
haste makes waste تعجیل موجب تعطیل است
inbreed موجب شدن بوجود اوردن
belly laugh هر چیزی که موجب خنده شود
detractive سبک کننده موجب کسرشان
suspensory موجب تعویق بیضه بند
flunking چیدن موجب شکست شدن
ignominious موجب رسوایی ننگ اور
flunk چیدن موجب شکست شدن
flunked چیدن موجب شکست شدن
flunks چیدن موجب شکست شدن
abortionists کسی که موجب سقط جنین میشود
gaping stock چیزی که موجب خیره نگریستن گرد د
abortionist کسی که موجب سقط جنین میشود
denominative مشتق ازاسم یاصفت موجب تسمیه
To break a habit makes one ill. <proverb> ترک عادت موجب مرض است .
this act provoked my inquiry این کار موجب پرسش من است
riffled کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffle کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
gastrin هورمونی که موجب ترشح شیره معده میگردد
in the clear <idiom> رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
new broom sweeps clean <idiom> شخص تازهای موجب تغییرات زیادی شود
riffles کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffling کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
breeding ground محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
blighter شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
blighters شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
breeding grounds محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
hyperinsulinism درخون که موجب کم شدن قند خون میگردد
red reg چیزی که موجب خشم وبرانگیختگی گرد د یکجورزنگ در گندم
anticatalyst مادهای که موجب وقفهء واکنشهای حیاتی موجود میشود
expansion bearing تکیه گاهی که موجب حرکت طولی یا دورانی میشود
humoral pathology علم ناخوشی شناسی که به موجب ان همه بیماریهارانتیجه فسادخلط هامیدانند
an unclear condition which consideration the ignoranceof causes شرط مجهولی که موجب جهل به عوضین میشود
quantity theory of money نظریهای که به موجب ان قیمت هرکالا با مقدار پول تعیین میشود
prize کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prizes کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prizing کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prized کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
sound effects عوامل صوتی که در رادیو وتلویزیون وفیلم سینمایی وغیره موجب صدامیشود
horsy معتاد به اسب سواری یا اسب دوانی
bergson criterion ضابطهای که نشان میدهد هر تغییری که موجب کاهش مطلوبیت شود نامطلوب است
yellow bile مادهء زردی که در قدیم میگفتند از کبد ترشح میشود و موجب ایجادحالت سودایی میگردد
breach of trust کوتاهی درانجام دادن انچه که به موجب سند تنظیمی در تاسیس حقوقی می بایستی انجام دهد
asylum حقی است که به موجب ان هردولت میتواند کسانی را که به علل سیاسی به خاک او یاسفارتخانه اش می گریزند راپناه دهد
asylums حقی است که به موجب ان هردولت میتواند کسانی را که به علل سیاسی به خاک او یاسفارتخانه اش می گریزند راپناه دهد
bond سندی که به موجب ان خود ووارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد میکند
capitulation تسلیم شدن به دشمن قرارداد کاپیتولاسیون قراردادی که به موجب ان امتیازات خاصی به یک دولت خارجی و اتباع ان داده میشود
economic determinism یکی ازاصول عقاید مارکس که به موجب ان جمیع تحولات اجتماعی وسیاسی ناشی ازجبر اقتصادی تلقی می گردد
dogmatism دگماتیسم روش فکری که به موجب ان "دگمها" یا سنن و سوابق مسلمه باید بدون پرسش وکورکورانه مورد تبعیت قرارگیرند
silence gives consent سکوت موجب رضایت است عدم اعتراض کاشف از اذن است
sudatorium حمام گرم که موجب عرق زیاد گردد گرمخانه حمام
estrogen هورمن جنسی زنانه که موجب بروز سفات جنسی ثانویه زنان میشود
equitable estate در CL مرتهن بالقوه مالک عین مرهونه میشود و بعلاوه تاسیسی وجوددارد که به موجب ان می توان حق از گرو دراوردن ملک را از راهن سلب کرد
succour کمک برای رهایی از پریشانی موجب کمک
succor کمک برای رهایی از پریشانی موجب کمک
dedications در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
dedication در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
liquefacient عامل موجب ترشح ترشح کننده
edict of emancipation فرمانی که به تاریخ سوم مارس 1681 به وسیله الکساندر دوم امپراطور روسیه صادر و به موجب ان به "سرفها" یعنی ثلث جمعیت روسیه که فاقدازادی واقعی بودند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com