Dictiornary-Farsi | معلق نبودن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (6 milliseconds)

English	Persian
unconditionality	معلق نبودن


Other Matches

nonneutralities of income taxation	خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
lack	نبودن
lacked	نبودن
absences	نبودن
absence	نبودن
lacks	نبودن
to be at ease	راحت نبودن
to retire in to oneself	معاشر نبودن
to go out of fashion	دیگرمتداول نبودن
twiddle one's thumbs <idiom>	مشغول نبودن
eccentrics	هم مرکز نبودن
run short <idiom>	کافی نبودن
stand-offs	محشور نبودن
stand-off	محشور نبودن
stand off	محشور نبودن
disagrees	موافق نبودن
disagreeing	موافق نبودن
disagreed	موافق نبودن
disagree	موافق نبودن
to be out of heart	سرخلق نبودن
misbeseem	زیبنده نبودن
inedibility	ماکول نبودن
inapplicability	عملی نبودن
no new is good new	نبودن خبر
bush	در فرم نبودن
haze	روشن نبودن مه
to be no more	دیگر نبودن
eccentric	هم مرکز نبودن
bushes	در فرم نبودن
be off one's duty	سر خدمت نبودن
dishonors	قابل پرداخت نبودن
dishonoring	قابل پرداخت نبودن
dishonour	قابل پرداخت نبودن
dishonoured	قابل پرداخت نبودن
dishonouring	قابل پرداخت نبودن
no great shakes <idiom>	حدوسط ،مهم نبودن
dishonours	قابل پرداخت نبودن
no deal <idiom>	موافق نبودن ،رد کردن
no cigar <idiom>	موافق نبودن ،رد کردن
out of kilter <idiom>	دربالانس خوبی نبودن
out of step <idiom>	دریک گام نبودن
dishonored	قابل پرداخت نبودن
displeases	خوش ایند نبودن
inapprehensibility	قابل درک نبودن
unanswered	همردیف نبودن حریف
to be under a person p	زیرحمایت کسی نبودن
misbeseem	نیامدن به نبودن برای
[be] no chicken	دیگر جوان نبودن
displease	خوش ایند نبودن
to be left in disbelief <idiom>	قابل فهم نبودن
sell out <idiom>	صادق نبودن ،فرختن راز
throw together <idiom>	عجله داشتن ومراقب نبودن
goof off <idiom>	کار نکردن یاجدی نبودن
forlackof shoes	بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
acatamathesia	قادر بدرک سخن نبودن
time out	معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
inexpressiveness	زیان دار نبودن گنگی
let the chips fall where they may <idiom>	نگران نتیجه یک کشف نبودن
fluctuated	ثابت نبودن موج زدن
fluctuates	ثابت نبودن موج زدن
run of the mill	برجسته نبودن در جنس متوسط
misbecome	زیبنده نبودن ناجوربودن برای
run-of-the-mill	برجسته نبودن در جنس متوسط
mismatch	متناسب نبودن ناجور بودن
fluctuate	ثابت نبودن موج زدن
indulged	مخالف نبودن رها ساختن
differing	شبیه چیز دیگر نبودن
differed	شبیه چیز دیگر نبودن
differ	شبیه چیز دیگر نبودن
not my cup of tea <idiom>	باب طبع کسی نبودن
miscast	برای نقش خودمناسب نبودن
indulging	مخالف نبودن رها ساختن
to have no say [in that matter]	پاسخگو نبودن [در این قضیه]
indulges	مخالف نبودن رها ساختن
differs	شبیه چیز دیگر نبودن
indulge	مخالف نبودن رها ساختن
to sit heavy on the stomach	گوارا نبودن دیر هضم بودن
to be [look] somewhat [the] worse for wear [person, thing]	مناسب نبودن برای پوشیدن [جامه ای]
bark is worse than one's bite <idiom>	به بدی چیزی که به نظر میرسه،نبودن
write off <idiom>	پذیرش خسارت وپیش از آن نگران نبودن
flip flap	معلق
suspensor	معلق
suspensory	معلق
chain bridge	پل معلق
cantilever bridge	پل معلق
dependent	معلق
turntable	معلق
turntables	معلق
abeyant	معلق
tumblers	معلق زن
hanging	معلق
jusad rem	حق معلق
pensile	معلق
handstands	معلق
handstand	معلق
suspender	معلق
hypostasis	معلق
summersault	معلق
pendent	معلق
heels over head	معلق
suspense	معلق
conditional	معلق
tumbler	معلق زن
headlong	معلق
pendants	معلق
pendant	معلق
suspends	معلق
up in the air <idiom>	معلق
suspension bridge	پل معلق
suspended	معلق
suspend	معلق
suspending	معلق
suspension bridges	پل معلق
asleep at the switch <idiom>	متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
stand pat <idiom>	ازموقعیت راضی بودن وخواستار تغییرات نبودن
off balance <idiom>	فراهم نکردن ،قادربه ملاقات غیرمنتظره نبودن
full-suspension <adj.>	کاملا معلق
somerset	شیرجه معلق
hanging step	پله معلق
suspensive	تعلیق معلق
suspension reinforcement	ارماتور معلق
suspension cable	کابل معلق
suspensed sediment	رسوبات معلق در اب
suspense file	پرونده معلق
suspended solids	جامدات معلق
suspended load	بار معلق
somerset	معلق زدن
to be up in the air	معلق بودن
hanging	معلق شدن
somersaults	معلق پشتک
suspension	معلق کردن
suspensions	معلق کردن
somersaulting	معلق پشتک
somersaulted	معلق زدن
somersaulted	معلق پشتک
somersault	معلق زدن
somersault	معلق پشتک
conditional contract	عقد معلق
somersaults	معلق زدن
suspend	معلق کردن
tumbles	معلق زدن
suspending	معلق کردن
tumbled	معلق زدن
tumbles	معلق شدن
tumble	معلق زدن
suspends	معلق کردن
tumble	معلق شدن
tumbled	معلق شدن
levitative	معلق در هوا
estate in remainder	تملک معلق
lis pendens	دعوای معلق
hanging indent	تورفتگی معلق
somersaulting	معلق زدن
drown out <idiom>	سروصدای زیاد براه انداختن وقادر به شنیدن نبودن
don't give up the day job <idiom>	[در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
full-suspension bike	دوچرخه کاملا معلق
pending	تازمانی که امر معلق
suspend from service	معلق کردن از کار
suspension of vouchers	معلق کردن اسناد
hang-up	درحال معلق ماندن
floccule	تودههای معلق درمایع
hang up	درحال معلق ماندن
cable suspension bridge	پل معلق با سیم تابیده
a bolt from the blue	مثل عجل معلق
arch-buttant	پشت بند معلق
hang-ups	درحال معلق ماندن
gibberish	اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
to go easy on somebody [something]	خیلی ایراد نگرفتن [انتقادی نبودن] از کسی [در مورد چیزی]
breakdowns	ته نشینی مواد معلق دردوغاب
handspring	معلق زدن بر روی دستها
policies	سند معلق به انجام شرطی
to stay something	موقتا معلق کردن [قانون]
policy	سند معلق به انجام شرطی
breakdown	ته نشینی مواد معلق دردوغاب
suspend	معلق کردن تعلیق دادن
suspends	موقوف الاجرا کردن معلق
overturns	معلق شدن برگشتن وسیله
overturned	معلق شدن برگشتن وسیله
overturn	معلق شدن برگشتن وسیله
suspends	معلق کردن تعلیق دادن
due in suspense file	پرونده درخواستهای منتظردریافت معلق
suspending	موقوف الاجرا کردن معلق
pendent lite	حکم معلق امین ترکه
suspending	معلق کردن تعلیق دادن
settleable suspended solids	مواد معلق تهنشین پذیر
suspend	موقوف الاجرا کردن معلق
To teach grandma to suck eggs.	جلوی لوطی معلق زدن
That way, it stays in suspension.	به این صورت معلق باقی می ماند.
suspensoid	محلول سریشمی دارای ذرات معلق
floated	شناور ساختن در هوا معلق بودن
to be on tenter hooks	میان زمین واسمان معلق بودن
floats	شناور ساختن در هوا معلق بودن
in suspense	درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
to be on tenters	میان زمین واسمان معلق بودن
to go down to the wire <idiom>	تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
tenterhooks <idiom>	درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
to remain suspended	معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
to stay floating	معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
float	شناور ساختن در هوا معلق بودن
to hold a wolf by the ear	میان زمین واسمان معلق بودن