Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (13 milliseconds)
English
Persian
to suspend
معلق نگه داشتن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
Search result with all words
vertical take off and landing
هواپیمایی که بدون داشتن سرعت نسبی قادر به برخاستن از سطح زمین معلق ماندن در هوا و فرودمجدد باشد
to let somebody dangle
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to keep somebody in suspense
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to have somebody on the hook
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to keep somebody on tenterhooks
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
Other Matches
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
up in the air
<idiom>
معلق
suspending
معلق
heels over head
معلق
hypostasis
معلق
jusad rem
حق معلق
suspensor
معلق
handstands
معلق
suspensory
معلق
handstand
معلق
hanging
معلق
suspends
معلق
conditional
معلق
headlong
معلق
pendent
معلق
pensile
معلق
pendants
معلق
pendant
معلق
suspend
معلق
suspender
معلق
suspension bridges
پل معلق
turntables
معلق
chain bridge
پل معلق
cantilever bridge
پل معلق
turntable
معلق
suspended
معلق
suspense
معلق
abeyant
معلق
suspension bridge
پل معلق
dependent
معلق
tumbler
معلق زن
flip flap
معلق
summersault
معلق
tumblers
معلق زن
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
suspension reinforcement
ارماتور معلق
estate in remainder
تملک معلق
suspends
معلق کردن
hanging indent
تورفتگی معلق
suspension
معلق کردن
suspending
معلق کردن
somerset
شیرجه معلق
somerset
معلق زدن
hanging step
پله معلق
suspensions
معلق کردن
somersaults
معلق زدن
somersaulting
معلق زدن
somersaulting
معلق پشتک
lis pendens
دعوای معلق
levitative
معلق در هوا
somersaulted
معلق زدن
somersaulted
معلق پشتک
conditional contract
عقد معلق
somersault
معلق زدن
unconditionality
معلق نبودن
somersault
معلق پشتک
somersaults
معلق پشتک
suspended load
بار معلق
suspended solids
جامدات معلق
suspense file
پرونده معلق
suspensive
تعلیق معلق
tumbled
معلق شدن
tumbled
معلق زدن
suspend
معلق کردن
tumbles
معلق زدن
tumble
معلق شدن
hanging
معلق شدن
full-suspension
<adj.>
کاملا معلق
to be up in the air
معلق بودن
tumbles
معلق شدن
tumble
معلق زدن
suspension cable
کابل معلق
suspensed sediment
رسوبات معلق در اب
full-suspension bike
دوچرخه کاملا معلق
suspend from service
معلق کردن از کار
cable suspension bridge
پل معلق با سیم تابیده
hang-up
درحال معلق ماندن
pending
تازمانی که امر معلق
a bolt from the blue
مثل عجل معلق
hang up
درحال معلق ماندن
suspension of vouchers
معلق کردن اسناد
floccule
تودههای معلق درمایع
hang-ups
درحال معلق ماندن
arch-buttant
پشت بند معلق
policies
سند معلق به انجام شرطی
policy
سند معلق به انجام شرطی
To teach grandma to suck eggs.
جلوی لوطی معلق زدن
to stay something
موقتا معلق کردن
[قانون]
handspring
معلق زدن بر روی دستها
overturn
معلق شدن برگشتن وسیله
breakdowns
ته نشینی مواد معلق دردوغاب
breakdown
ته نشینی مواد معلق دردوغاب
overturned
معلق شدن برگشتن وسیله
overturns
معلق شدن برگشتن وسیله
due in suspense file
پرونده درخواستهای منتظردریافت معلق
pendent lite
حکم معلق امین ترکه
suspend
معلق کردن تعلیق دادن
settleable suspended solids
مواد معلق تهنشین پذیر
suspending
موقوف الاجرا کردن معلق
suspends
موقوف الاجرا کردن معلق
suspends
معلق کردن تعلیق دادن
suspending
معلق کردن تعلیق دادن
suspend
موقوف الاجرا کردن معلق
floats
شناور ساختن در هوا معلق بودن
to be on tenters
میان زمین واسمان معلق بودن
tenterhooks
<idiom>
درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
float
شناور ساختن در هوا معلق بودن
suspensoid
محلول سریشمی دارای ذرات معلق
floated
شناور ساختن در هوا معلق بودن
That way, it stays in suspension.
به این صورت معلق باقی می ماند.
to be on tenter hooks
میان زمین واسمان معلق بودن
to stay floating
معلق ماندن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
to remain suspended
معلق ماندن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
to go down to the wire
<idiom>
تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
in suspense
درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
to hold a wolf by the ear
میان زمین واسمان معلق بودن
proffered
تقدیم داشتن عرضه داشتن
hoped
انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes
انتظار داشتن ارزو داشتن
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differing
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hoping
انتظار داشتن ارزو داشتن
cost
قیمت داشتن ارزش داشتن
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
proffering
تقدیم داشتن عرضه داشتن
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
proffers
تقدیم داشتن عرضه داشتن
mean
مقصود داشتن هدف داشتن
resided
اقامت داشتن مسکن داشتن
resides
اقامت داشتن مسکن داشتن
abhorred
بیم داشتن از ترس داشتن از
reside
اقامت داشتن مسکن داشتن
to have by heart
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
meanest
مقصود داشتن هدف داشتن
hope
انتظار داشتن ارزو داشتن
proffer
تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhors
بیم داشتن از ترس داشتن از
meaner
مقصود داشتن هدف داشتن
abhorring
بیم داشتن از ترس داشتن از
set down
معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
electrophoresis
حرکت ذرات معلق مایع بوسیله نیروی برق
nonduty status
حالت یا وضعیت بدون کاری عدم حضور در سر خدمت معلق
plea in abatement
دفاعی که باعث معلق ماندن یابه تعویق افتادن دعوی خواهان شود
upkeep
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
aluminum pigmented dope
لعاب یا پرداخت که داخل ان تکههای کوچک الومینیوم بصورت معلق پراکنده شده است
moored mine
مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
lead a dog's life
<idiom>
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
black wash
نوع دیگری ازگرافیت و کک و ذغال سخت یامواد الی است که با مایعی بطور معلق و برای پوشش ماهیچههای تر و قالبهای ماسهای به کار برده میشود
suspending
معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspends
معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspend
معلق کردن موقتا بیکار کردن
estate in remainder
ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
Aurora Polaris
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
Aurora Polaris
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
merry dancers
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
merry dance
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
northern lights
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
hanger
اویزان کننده معلق کننده
to turn a somersault
پشتک زدن معلق زدن
hangers
اویزان کننده معلق کننده
tumbled
غلت خوردن معلق خوردن
tumble
غلت خوردن معلق خوردن
tumbles
غلت خوردن معلق خوردن
doubted
شک داشتن
to possess
داشتن
possess
داشتن
lack
کم داشتن
possesses
داشتن
relieves
داشتن
to have
داشتن
to hold
داشتن
have
داشتن
possessing
داشتن
owned
داشتن
to have possession of
داشتن
having
داشتن
owns
داشتن
lacks
کم داشتن
doubting
شک داشتن
relieve
داشتن
doubt
شک داشتن
relieving
داشتن
lacked
کم داشتن
own
داشتن
owning
داشتن
doubts
شک داشتن
bear
در بر داشتن
bears
داشتن
want
کم داشتن
to go hot
تب داشتن
wanted
کم داشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com